Header Background day #19

«عباس معروف» می‌گه: 1

به یاد داشته باش که روزها و لحظه‌ها هیچ‌گاه باز نمی‌گردند. به زمان بیندیش. و شبیخون ظالمانه‌ی زمان: زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه می‌توانم بگویم جز اینکه لباس‌های زمستانی‌ات را فراموش مکن

از سمفونی مردگان

ارسال شده توسط : Sorna | تاریخ ارسال: 1398/01/14 ادامه

در تاریکی هیچ سایه‌ای نیست. سایه‌ها خدمتگزاران روشنایی هستند، فرزندان آتش. روشن‌ترین شعله‌ها، سیاه‌ترین سایه‌ها رو می‌اندازن.

از جلد دوم: نزاع شاهان

ارسال شده توسط : z.p.a.s | تاریخ ارسال: 1398/12/28 ادامه

اِندر گفت: «باشه، بختتو امتحان کن. تو هرچی بلدی خودم یادت دادم ولی تموم چیزایی که بلدمو یادت ندادم.» - همیشه می‌دونستم یه چیزهایی رو ازم قایم می‌کنی، اِندر. درنگی پدید آمد. خرس اِندر روی نمایشگر به دردسر افتاده بود. از درختی بالا رفت. - نه، آلای، همچین کاری نکردم. هرگز چیزی رو قایم نکردم. آلای گفت: «میدونم. من هم همین‌طور.» _ السلام، آلای. - افسوس که ممکن نیست. - چی ممکن نیست؟ - صلح و آرامش. معنای السلام همینه. صلح و آرامش از آن تو باد.

از بازی اندر

ارسال شده توسط : فسیل | تاریخ ارسال: 1398/06/04 ادامه

«خلیل جبران» می‌گه: 3

و آیا دانش کلمه چیزی جز سایه‌‍ای از دانشی بی کلمه نیست؟

از پیامبر

ارسال شده توسط : Sabrina | تاریخ ارسال: 1398/08/23 ادامه

یک لنیستر هرگز چیزی را رد نمی‌کند، می‌خواهد خیرخواهانه باشد یا نباشد. یک لنیستر همیشه هر چیزی را که به او تعارف شود، می‌گیرد.

از جلد اول: بازی تاج و تخت

ارسال شده توسط : Black | تاریخ ارسال: 1399/11/07 ادامه

«ویکتور هوگو» می‌گه: 6

خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب‌های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند.

ارسال شده توسط : Mim.ich | تاریخ ارسال: 1398/08/05 ادامه

«تومی ادی امی» می‌گه: 10

حقیقت از تیزترین چاقویی که می‌شناسم هم بدتر می‌برد.

از مجموعه میراث اوریشا: جلد اول، فرزندان خون و استخوان

ارسال شده توسط : Mized | تاریخ ارسال: 1398/12/05 ادامه

«دیوید گمل» می‌گه: 8

اگر آرزوها اقیانوس بودن، همه ما ماهی بودیم.

از پادشاه آنسوی دروازه ص۴۱۲

ارسال شده توسط : فسیل | تاریخ ارسال: 1398/01/14 ادامه

«هاینریش بل» می‌گه: 4

یک زن قادر است خیلی چیزها را با دست‌هایش بیان کند یا این‌که با آن‌ها تظاهر به انجام کاری کند، در حالی‌که وقتی به دست‌های یک مرد فکر می‌کنم، همچون کندهٔ درخت بی‌حرکت و خشک به نظرم می‌رسند. دست‌های مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن، طبیعتاً تیراندازی و چکاندن ماشهٔ تفنگ و امضاء می‌خورند… اما می‌توان به دستان زنان در مقایسه با دست‌های مردان به گونه‌ای دیگر نگاه کرد؛ چه موقعی که کره روی نان می‌مالند و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار می‌زنند.

از عقاید یک دلقک

ارسال شده توسط : Fateme | تاریخ ارسال: 1398/06/23 ادامه

«ریک یانسی» می‌گه: 4

معمولاً خیلی بعدتر، از جانشین‌های بی گناه انتقام می‌گیریم و گناه همان افرادی را تکرار می‌کنیم که در حق‌مان جفا کرده‌اند و به این صورت درد بی پایانی را که از آن رنج می‌کشیدیم، به دست‌های آنان می‌سپاریم.

از هیولاشناس، کتاب اول

ارسال شده توسط : فسیل | تاریخ ارسال: 1398/01/08 ادامه

«پیرس براون» می‌گه: 7

« اگر روباه هستی، نقش یک خرگوش رو بازی کن و اگر خرگوشی نقش یک روباه.»  

از جلد اول قیام سرخ

ارسال شده توسط : Pds | تاریخ ارسال: 1399/07/24 ادامه

من دوستانم را با دقت انتحاب می کنم، دشمنانم را با دقت بیشتر "لرد واریس"

از جلد اول: بازی تاج و تخت

ارسال شده توسط : z.p.a.s | تاریخ ارسال: 1399/05/09 ادامه