Header Background day #19

«جیم ران» می‌گه: 5

وقتی بدانی چه چیزی می‌خواهی. و به شدت آن را بخواهی. راهی برای رسیدن به آن میابی.

ارسال شده توسط : violet | تاریخ ارسال: 1398/05/12 ادامه

_ آه سارا، این مثل یه داستان می‌مونه. _ این واقعاً به داستانه... همه‌چی داستانه. تو یه داستانی... من یه داستانم. خانم مینچین یه داستانه....

از شاهزاده کوچولو

ارسال شده توسط : Sabrina | تاریخ ارسال: 1398/08/23 ادامه

«مارک تواین» می‌گه: 9

بیست سال بعد بیشتر به خاطر کارهای نکرده ناراحت می‌شوید تا کارهایی که انجام داده‌اید.

ارسال شده توسط : violet | تاریخ ارسال: 1398/05/08 ادامه

«عباس معروف» می‌گه: 2

اخوی! دیگر باید بار و بنه را بست. خرابی از حد گذشته.

از سمفونی مردگان

ارسال شده توسط : Sorna | تاریخ ارسال: 1398/01/14 ادامه

_ فکر می‌کردم فرمانده‌ها حق دارن هر دستوری بدن. _ می‌تونن دستور بدن روز هم تاریک بشه، ولی نمی‌شه. گوش کن اِندر، فرمانده‌ها همون قدر اقتدار دارن که تو بهشون اجازه بدی.

از بازی اندر

ارسال شده توسط : فسیل | تاریخ ارسال: 1398/01/14 ادامه

«مارک تواین» می‌گه: 4

چرا که واضح است که این آدم رذل خودش را به شیطان فروخته است و دخالت در اموال چنین قدرتی مرگبار است.

از تام سایر

ارسال شده توسط : Sabrina | تاریخ ارسال: 1398/07/13 ادامه

«سی. اس. لوئیس» می‌گه: 6

به نظر تو این وحشتناک نیست که روزگاری در جهانِ خودِ ما، آدم‌ها مثل جانوران این‌جا از درون وحشی شوند، درحالی که قیافه‌شان همچنان مثل آدم‌ها باشد و نفهمید کی به کی است؟

از نارنیا جلد چهارم: شاهزاده کاسپین

ارسال شده توسط : Mim.ich | تاریخ ارسال: 1398/08/23 ادامه

«اروین د یالوم» می‌گه: 1

«تنهایی من در شور و شوق ما حل شده بود.» بارها این جمله را شنیده‌ام! این جمله وجه مشترک همه‌ی اَشکال سعادت -عاطفی، جنسی، سیاسی، مذهبی و عارفانه- بود. همه به این ادغام سعادتمند علاقه دارند و از آن استقبال می‌کنند.

از دژخیم عشق

ارسال شده توسط : فسیل | تاریخ ارسال: 1398/06/04 ادامه

هر کسی می‌تونه به هر کسی خیانت کنه.

از ملکه سرخ

ارسال شده توسط : z.p.a.s | تاریخ ارسال: 1398/03/11 ادامه

«برندن سندرسن» می‌گه: 22

کالادین زیر لب گفت: «پدرم همیشه می‌گفت دو دسته آدم توی دنیا وجود دارن. اونایی که جون آدما رو می‌گیرن... و اونایی که جون آدما رو نجات میدن. قبلا فکر می‌کردم پدرم در اشتباه بود. فکر می‌کردم دسته‌ی سومی وجود داره: "کسانی که جون یک عده رو می‌گیرن تا جون یک عده‌ی دیگه رو نجات بدن". من احمق بودم. دسته‌ی سومی وجود داره... خیلی هم بزرگه... اما اونی نیست که من فکر می‌کردم.» سیل ابروهایش را بالا انداخته بود: «کدوم دسته؟» – دسته‌ای که قراره کشته بشن یا نجات پیدا کنن... قربانی‌ها. همون چیزی که من الآن هستم.

از راه شاهان، مجموعه استورم لایت

ارسال شده توسط : فسیل | تاریخ ارسال: 1398/01/08 ادامه

«هانریش بل» می‌گه: 5

چند ماه پیش وقتی گیتاری به منظور تصنیف و تنظیم سرودهایی که می‌خواستم بخوانم، خریدم، ماری وحشت‌زده این اقدام مرا «کسر شأن» دانست و من به او گفتم پایین‌تر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد. اما ماری متوجه مقصود من از این قیاس نشد و من هم از تشریح و توضیح چنین تصویرهایی نفرت دارم. مردم یا متوجه منظور من می‌شوند یا نمی‌شوند. من یک مفسر نیستم.

از عقاید یک دلقک

ارسال شده توسط : Shakiba | تاریخ ارسال: 1398/05/12 ادامه

اگر برای مدتی تمرین کنید که تخیلی باشید. خواهید دانست که شخصیت‌های تخیلی گاهی وقت‌ها از مردمی با بدن‌ها و ضربان قلب. حقیقی‌تر هستند.

ارسال شده توسط : violet | تاریخ ارسال: 1398/06/04 ادامه