«لوید الکساندر» میگه: 18
فانتزی، به ندرت فراری از واقعیت است. راهی است برای درک آن.
ارسال شده توسط : BookPioneer | تاریخ ارسال: 1397/06/17 ادامه«ویلیام شکسپیر» میگه: 7
وقتی میتوانستم صحبت کنم ، گفتند: گوش کن ... وقتی میتوانستم بازی کنم ، مرا کار کردن اموختند ... وقتی کاری پیدا کردم ازدواج کردم ... وقتی ازدواج کردم بچه ها آمدند ... وقتی آنها را درک کردم ، من را ترک کردند ... وقتی یاد گرفتم چگونه زندگی کنم ، زندگی تمام شد
ارسال شده توسط : Helen | تاریخ ارسال: 1399/06/14 ادامه«کاساندرا کلر» میگه: 8
«استفن کینگ» میگه: 21
«ریک ریوردن» میگه: 4
نمسیس: «...موفقیت واقعی، نیازمند فداکاریه.»
از جلد سوم قهرمانان المپ: نشان آتنا
ارسال شده توسط : Nemesis 21 | تاریخ ارسال: 1399/01/02 ادامه«پیرس براون» میگه: 9
«الیسون گودمن» میگه: 8
من قدرت رو در پذیرفتن حقیقت وجودیم پیدا کردم. ممکنه حقیقتی باشه که بقیه نپسندن، اما من نمیتونم طور دیگهای زندگی کنم. وقتی که هر دقیقه از زندگیت با دروغ سپری شه، اسمش رو میشه گذاشت زندگی؟
از جلد اول ائون: قیام چشم اژدها
ارسال شده توسط : JuPiTeR | تاریخ ارسال: 1398/02/02 ادامه«ریک ریوردن» میگه: 10
رینا فریاد زد: «لژیون، آرایش مثلثی! به پیش!» یک فریاد شادی دیگر در سمت راست جیسون درحالیکه پرسی و آنابث با نیروهای کمپ دورگه بازگشتند بالا رفت. پرسی فریاد زد: «یونانیها! بیاید، اممم، بجنگیم و اینا!» آنها مثل بانشیها فریاد زدند و حمله کردند. جیسون نیشخند زد. او عاشق یونانیها بود. آنها هیچ گونه سازمانبندی یا هرچیز دیگری نداشتند، اما آن را با اشتیاق جبران میکردند.
از جلد پنجم قهرمانان المپ: خون المپی
ارسال شده توسط : JuPiTeR | تاریخ ارسال: 1398/02/02 ادامه«هاینریش بل» میگه: 7
چند ماه پیش وقتی گیتاری به منظور تصنیف و تنظیم سرودهایی که میخواستم بخوانم، خریدم، ماری وحشتزده این اقدام مرا «کسر شأن» دانست و من به او گفتم پایینتر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد. اما ماری متوجه مقصود من از این قیاس نشد و من هم از تشریح و توضیح چنین تصویرهایی نفرت دارم. مردم یا متوجه منظور من میشوند یا نمیشوند. من یک مفسر نیستم.
ارسال شده توسط : Shakiba | تاریخ ارسال: 1398/05/12 ادامه