«جی.کی. رولینگ» میگه: 5
« دلت به حال مردهها نسوزه. نگرانِ زندهها باش مخصوصا اونایی که بی عشق زندگی میکنن» (آلبوس دامبلدور)
از هری پاتر و مقدسات مرگ (هری پاتر #7)
ارسال شده توسط : Sabrina | تاریخ ارسال: 1401/03/01 ادامه«فیودور داستایفسکی» میگه: 1
مانند دیگران نباش! حتی اگر تو تنها فردی هستی که مانند دیگران نیست.
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/05 ادامه«ژان پل سارتر» میگه: 2
ساعت سه. ساعت سه برای هر کاری که آدم میخواهد بکند همیشه یا خیلی دیر است یا خیلی زود. لحظهای غریب در بعدازظهر…
از تهوع
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/07 ادامه«کلی بارن هیل» میگه: 2
زخمهای او دخترهای احمق را دور میکند. او به آدمی استثنایی نیاز داشت تا دوستش داشته باشد.
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/05 ادامه«سیمین دانشور» میگه: 2
مک ماهون رو به زَری ادامه داد: خوب که فکرش را میکنم میبینم همۀ ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم. وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان... مذهبمان...
از سووشون
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/13 ادامه«کریستین بوبن» میگه: 4
آن زمانى كه صرف مطالعه میشود، زمان محسوب نمیشود! من با گذشتن از صفحهاى به صفحهاى ديگر، از مرزها میگذرم و به كلبههاى افسانهاى وارد میشوم !
از دیوانهوار
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/18 ادامه«سیمین دانشور» میگه: 4
کاش دنیا دست زنها بود. زنها که زائیدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/14 ادامه«سیمین دانشور» میگه: 1
آن دوره که مردم به شرابا طهورا دسترسی پیدا میکردند و میخوردند و حافظ میشدند، گذشت. حالا باید شرابا باروت قورت بدهند. آن وقتها که مردم لب جوی آب مینشستند و گذر عمر را میدیدند و دلی دلی میکردند و از تمام نعمتهای دنیا، یک گلعذار بسشان بود، گذشت. راستی، اسم نعرههایی که آدم از ته دل برمیآورد چه بود؟ کلمهای بود که به اینجور فریاد میخورد... باید لغتی باشد که معنای سوراخ کردن بدهد. یعنی آدم اگر نتواند در برابر سیل و صاعقه و سیلیِ زندگی آنجور فریاد را بزند، دلش سوراخ میشود.
از سووشون
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/05 ادامه«مارکوس زوساک» میگه: 2
«روپی کائور» میگه: 1
تو شاید عشق اولم نبودی ولی عشقی بودی که بقیۀ عشقها رو از بین بردی.
از شیر و عسل
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/05 ادامه«چارلز بوکفسکی» میگه: 2
بهترین چیزِ اتاق، تختخوابم بود. دوست داشتم ساعتها در تختم بمانم، حتی در طول روز، با لحافی که تا چانه بالا کشیدهام. تختخواب جای خوبی بود، نه اتفاقی میافتاد، نه کسی آنجا بود، و نه هیچچیز دیگر.
از ساندویچ ژامبون
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/05 ادامه«میلان کوندرا» میگه: 1
هیچ چیز مثل حسادت نمیتواند فکر انسان را یکجا تصرف کند.
از والس خداحافظی
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/05 ادامه