Header Background day #18

«دیوید جی شوارتز» می‌گه: 1

ذهن شما یک کارخانه تفکر است. آن‌چه کارخانه‌ی شلوغی است که هر روز در آن فکر تولید می‌شود.

از جادوی فکر بزرگ

ارسال شده توسط : خورشید | تاریخ ارسال: 1400/01/29 ادامه

«کریستوفر مورلی» می‌گه: 2

هدف حقیقی کتاب‌ها آن است که ذهن را به دام فکرکردن بیندازند.

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1400/01/29 ادامه

«پائولو کوئلیو» می‌گه: 1

یکی از راهبان صومعه اسکاتا به پدر روحانی ماتئوس گفت: - زبانم برایم دردسرآفرین است. نمی‌توانم در میان جمع، جلوی زبانم را بگیرم و همیشه کارهای غلطشان را محکوم می کنم. کشیش پیر به برادر روحانی گفت: - اگر نمی‌توانی زبانت را مهار کنی، درس را رها کن و به صحرا برگرد. اما خودت را فریب نده: انتخاب نهایی برای گریز از یک مشکل همیشه دلیل ضعف است. - چه‌کار کنم؟ - اجازه بده چند خطا از تو سر بزند، این‌گونه از احساس کشنده‌ی برتری نسبت به دیگران رها می‌شوی. و هرچه را که دیگران هم می‌توانند درست انجام دهند درست انجام بده.

از قصه هایی برای پدران ، فرزندان ، نوه ها

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1400/01/29 ادامه

«پل استر» می‌گه: 1

ما همیشه یا در جای درست بودیم در زمان غلط، و یا جای غلط بودیم در زمان درست. و همیشه همین‌گونه همدیگر را از دست دادیم.

از مون پالاس

ارسال شده توسط : ananayis | تاریخ ارسال: 1400/01/09 ادامه

«الیف شافاک» می‌گه: 1

زندگی به وامی کوتاه‌مدت می‌ماند و این جهان هیچ نیست مگر تصویری معوج از واقعیت. تنها بچه‌ها هستند که اسباب بازی را با وسیله واقعی یکی می‌انگارند ولی انسان بالغ یا شیفته و واله این اسباب بازی می‌شود یا بی هیچ ملاحظه‌ای آن را در هم می‌شکند و کنار می‌گذارد. در این زندگی از افراط و تفریط دوری کن، چون تعادل درونی تو را بر هم خواهد زد. صوفی افراط و تفریط نمی‌کند، صوفی همیشه آرام می‌ماند و راه میانه را پیش می‌گیرد.

از چهل قانون عشق

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1400/01/09 ادامه

«آدولف هیتلر» می‌گه: 3

اندیشه صلح‌جویی و انسانی تا وقتی به‌جا و معقول است که یک انسان عالی و برتر دنیا را فتح کند و خودش تنها رئیس و فرمانده دنیا باشد.

از نبرد من

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1400/01/09 ادامه

«چاک پالانیک» می‌گه: 4

ما با پولی که نداریم، چیزهایی رو می‌خریم که بهشون نیاز نداریم، برای اینکه آدم‌هایی رو تحت تاثیر قرار بدیم که ازشون خوشمون نمیاد.

از باشگاه مشت‌زنی

ارسال شده توسط : ananayis | تاریخ ارسال: 1400/01/09 ادامه

«پائولو کوئلیو» می‌گه: 1

صوفی با مریدش در یکی از صحراهای آفریقا سفر می‌کردند. شب که شد، خیمه‌ای برافراشتند و دراز کشیدند تا استراحت کنند. مرید گفت: «چه سکوتی!» مراد گفت:« هرگز نگو چه سکوتی! همیشه بگو: نمی توانم به صدای طبیعت گوش بدهم.»

از قصه هایی برای پدران ، فرزندان ، نوه ها

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1400/01/02 ادامه

«آدولف هیتلر» می‌گه: 3

یک ارتش عظیم که پر از فرماندهان و ژنرال ها صاحب درجه باشد چه می تواند بکند به همان تقدیر اگر در یک نهضت فلسفی تمام اعضای آن از قهرمانان درجه اول باشد کاری از پیش نخواهد برد .

از نبرد من

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1400/01/02 ادامه

«ناصر قزلگو» می‌گه: 1

در سالهاي ۱۳۳۹تا۱۳۴۰قريب دو سوم جمعيت ايران در دهات و مناطق كوهستاني ايران زندگي ميكردند. تخمين زده مي شد كه در سراسر ايران قريب ۶۵هزار ده وجود دارد اما حكومت مركزي به علت فساد دروني اش از وضعيت اين دهات و مردم آن بي خبر بود. بطوريكه گاهگاهي مطالبي درباره «كشف دهات جديد» در روزنامه هاي كشور انتشار مي يافت. نشر اين مطالب در حالي صورت مي گرفتند كه شاه ادعا مي كرد «به دروازه هاي تمدن بزرگ نزديك شده است» طبق آمار رسمي كشور در بيست و يك هزار پارچه از دهات ايران، در هر ده كمتر از پنجاه نفر زندگي مي كردند و اين امر نشان مي داد كه شرايط اقتصادي و اجتماعي عقب مانده اي در اين دهات حاكم بودند و مردم حاضر به ادامه زندگي در اين مناطق نبودند و براي امرار معاش و يافتن كار به نقاط ديگر كشور مهاجرت مي كردند. از طرف ديگر، زندگي متحرك چادر نشيني، مناسبات اقتصادي بسته و ما قبل سرمايه داري در بخش بزرگي از ايران حاكم بود. ملاكين بزرگ، رهبران ايلات و عشاير و همچنين بخشي از روحانيت، با در اختيار داشتن اراضي و موقوفات، هنوز نقش برجسته اي در مناسبات اقتصادي، سياسي و فرهنگي ايران ايفا مي كردند

از از انقلاب سفید تا انقلاب اسلامی

ارسال شده توسط : Esquire/Aiden | تاریخ ارسال: 1399/12/29 ادامه

«جو جو مویز» می‌گه: 2

می دونی چه حسی داره که خودت رو بدست سرنوشت می سپری؟ یه جورایی بهت خوشامد می گه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاقی و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود می اومد. به زودی می تونستم ادوارد رو ببینم ما تو اون دنیا به هم می رسیدیم، چون مطمئن بودم خدا مهربونه، هرگز اون قدری بی رحم نیست که ما رو از تسکین تو اون دنیا محروم کنه.

از دختری که رهایش کردی

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1399/12/29 ادامه

«مارگارت اتوود» می‌گه: 2

دستم را گرفت و فشار داد.« همه چیز درست می شود .» بعد دستم را رها کرد و به آرامی آن را نوازش داد . این کار قدری مرا آرام کرد، اما دوباره آماده گریستن بودم. مهربانی گاهی چنین تاثیری دارد. پرسیدم :« چطور؟ چطور امکان دارد حال من خوب شود؟» او آهی کشید و گفت:« نمی دانم، گاهی اما آن روز خواهد رسید. من ایمان دارم. ایمان داشتن گاهی کار سختی است.»

از وصایا

ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1399/12/29 ادامه