«کاساندرا کلر» میگه: 9
«ریک ریوردن» میگه: 11
رینا فریاد زد: «لژیون، آرایش مثلثی! به پیش!» یک فریاد شادی دیگر در سمت راست جیسون درحالیکه پرسی و آنابث با نیروهای کمپ دورگه بازگشتند بالا رفت. پرسی فریاد زد: «یونانیها! بیاید، اممم، بجنگیم و اینا!» آنها مثل بانشیها فریاد زدند و حمله کردند. جیسون نیشخند زد. او عاشق یونانیها بود. آنها هیچ گونه سازمانبندی یا هرچیز دیگری نداشتند، اما آن را با اشتیاق جبران میکردند.
از جلد پنجم قهرمانان المپ: خون المپی
ارسال شده توسط : JuPiTeR | تاریخ ارسال: 1398/02/02 ادامه«الیسون گودمن» میگه: 8
من قدرت رو در پذیرفتن حقیقت وجودیم پیدا کردم. ممکنه حقیقتی باشه که بقیه نپسندن، اما من نمیتونم طور دیگهای زندگی کنم. وقتی که هر دقیقه از زندگیت با دروغ سپری شه، اسمش رو میشه گذاشت زندگی؟
از جلد اول ائون: قیام چشم اژدها
ارسال شده توسط : JuPiTeR | تاریخ ارسال: 1398/02/02 ادامه«کارول رویز زافون» میگه: 6
«کریستوفر پائولینی» میگه: 12
«استفن کینگ» میگه: 22
«عباس معروف» میگه: 7
«عباس معروف» میگه: 1
به یاد داشته باش که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند. به زمان بیندیش. و شبیخون ظالمانهی زمان: زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت زمستانی که از یاد نخواهد رفت دیگر چه میتوانم بگویم جز اینکه لباسهای زمستانیات را فراموش مکن
از سمفونی مردگان
ارسال شده توسط : Sorna | تاریخ ارسال: 1398/01/14 ادامه