«ویکتور هوگو» میگه: 2
⊱ - چرا بمن کمک میکنی؟ من سعی کردم بدزدمت، سعی کردم زیباییتو ازت بگیرم، سعی کردم تورو اونی که نیستی نشون بدم ... - هیسس مهم نیست! تو سعی کردی ولی این کار انجام نشد، وقتی انجام نشده من برای چی باید اذیتت کنم؟..
از گوژپشت
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/12/05 ادامه«پیرس براون» میگه: 2
«سی دابلیو گورتنر» میگه: 3
«پیرس براون» میگه: 4
«مارکوس زوساک» میگه: 2
گاهی میاندیشم... درختی که تنها بالای کوه زندگی میکند چرا از جنگل فرار کرده؟!
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/18 ادامه«یوهان ولفگانگ فون گوته» میگه: 3
هیچ چیز آنقدر از کوره به درم نمیبرد که ببینم دارم از حس قلبی و باطنیام حرف میزنم و جوابم را با جملاتی پوچ و قالبی میدهند.
از رنجهای ورتر جوان
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/18 ادامه«کریستین بوبن» میگه: 4
آن زمانى كه صرف مطالعه میشود، زمان محسوب نمیشود! من با گذشتن از صفحهاى به صفحهاى ديگر، از مرزها میگذرم و به كلبههاى افسانهاى وارد میشوم !
از دیوانهوار
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/18 ادامه⊱ طبیعیترین تصور انسان، اندیشهای که به سادگی به مخیلهاش خطور میکند و گویی از اعماق فطرتش سرچشمه میگیرد، تصور بیگناهی خویش است .
از سقوط
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/16 ادامه«سیمین دانشور» میگه: 4
کاش دنیا دست زنها بود. زنها که زائیدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/14 ادامه«سیمین دانشور» میگه: 2
مک ماهون رو به زَری ادامه داد: خوب که فکرش را میکنم میبینم همۀ ما در تمام عمرمان بچههایی هستیم که به اسباببازیهایمان دل خوش کردهایم. وای به روزی که دلخوشیهایمان را از ما میگیرند، یا نمیگذارند به دلخوشیهایمان برسیم. بچههایمان، مادرهایمان، فلسفههایمان... مذهبمان...
از سووشون
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/13 ادامه«سیمین دانشور» میگه: 2
گریه نکن خواهرم. در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شَهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که می آمدی سحر را ندیدی!
از سووشون
ارسال شده توسط : شاهزاده ی تاریکی | تاریخ ارسال: 1401/04/12 ادامه