درباره ی داستان کوتاه
نویسنده : مارسل آرلان
ترجمه: رضا سیدحسینی
تایپ: رضا
گویا داستانهای کوتاه کمتر مورد توجه مردم است. ناشران که اشخاص با تجربهای هستند این نکته را اعتراف می کنند. باشد! اما باید دید گناه کیست؟
بی شک گناه خواننده و گناه ضعف او است که تصور میکند "داستان" چیزی به جز رمان است و نوشتن ده داستان کوتاه از نوشتن یک رمان ساده تر است، گناه تنبلی اوست؛ زیرا هر داستانی ذهن او را در جهت تازهای به کار میاندازد و آن خواب آلودگی مستی آمیز را که خواندن رمان طولانی برایش فراهم میکند، برهم میزند.
ونیز گناه ناشر است که درباره ی ذوق و سلیقه ی خوبش مبالغه میکند و از اینکه در میان صد جلد رمان یک جلد «مجموعه ی داستان» نیز منتشر کرده است اظهار شرمندگی میکند.
وگناه روزنامه ها است که «داستانهای کوتاه»را برای خود به صورت مطالب پی در پی درآورده اند.
وبالاخره بیشتر از دیگران، گناه خود نویسنده ها است که «داستان کوتاه» برایشان نوشته ای سرسری، وسیله ی کسب روزی و بهترین حاصلی است که میتوان از اوقات بیکاری برداشت.
اما نگران نباشیم؛ شگفت آورترین گلها در میان ویرانه می رویند. و اگر بهترین کتابهایی را که در سی سال اخیر انتشار یافته است در نظر بیاریم باید گفت که چند جلد ازکمیاب ترین و ماندنی ترین آنها «مجموعه های داستان» است. آیا از داستانهای ژوهاندو باید نام برد؟ به گمان من در میان آثار پل موران بهترین آنها داستانهای کوتاه او است. عظمت رمانهای بزرگ نویسندگانی چون ژرژ دوهامل و حتی ژول رومن نمی تواند ارزش داستانهای کوتاهی از قبیل «مردان فراموش شده»، «روح مخفی»، «چشمان هجده سالگی» و«شراب سفید» را که همین نویسندگان نوشته اند از خاطر ببرد. یا در میان آثار آندره ژید ، برتری رمانهای بزرگی مانند: «زیرزمینهای واتیکان» یا «سکه سازان» از لطف و زیبایی نوولهایی مانند «ایزابل»، «سمفونی پاستورال» و «مکتب زنان» بکاهد. «لویاتان» قادربه شکست دادن داستان «خواب دیگر» نیست. نوولهای ژانپروو و آندره سانشون به اندازه ی رمانهایشان لذتبخش است. و من در میان آثار ژان پل سارتر بدون تردید ، داستانهای«دیوار» یا «اطاق» را بر رمان «تهوع» ترجیح میدهم. و وقتی سخن از «قصه» در میان باشد (که بی شک ساختمان غیرواقعی، و تخیلی و اخلاقی آن با نوول فرق دارد.) در میان همه ی آثاری که سوپرویل یا مارسلامه به نثر نوشته اند هیچکدام به شیرینی قصه های آنها نیست.
«داستان کوتاه» یا«نوول» یکی از خالصترین و جالبترین انواع آثار ادبی است. من از آن با عشق و علاقه حرف میزنم و با تعجب از خودم میپرسم که چطور ممکن است کسی آن را دوست نداشته باشد.زیرا نوول «پرتوقع و کم گذشت» است و کمتر ممکن است ضعف و نقص را به خود بپذیرد.«نوول» یا عالی است یا هیچ خوب نیست.
درخلال اوراق یک رمان سیصد یا هزار صفحه ای ممکن است روده درازی ها، نقاط ضعیف وقسمتهای ابلهانه ای وجود داشته باشد. و حتی برخی از رمانها هستند که همان ضعفهایشان ما را پابند می سازد. اما تنها یک نکته دور از حقیقت یا یک اشتباه کافیست که «نوول» را ضایع کند و همین قالب نویسندگی که پیوسته در معرض تهدید خراب شدن است دارای لحنی یکنواخت است که ممکن است در یک رمان خسته کننده باشد و نوشتن آن دقت زیاد و تسلط کافی می خواهد. در عین حال به تأثرات بدوی انسان بسیار نزدیک است ونویسنده در «نوول» های خویش بیشتر از هر اثر دیگری به پیروی طبع خویش است. هرحادثه، هر شخص داستانی و هر تأثر و هیجانی که در این چهارچوبه ی کوچک گردآوری شده است، قوت و طنینی به دست می آورد. البته مزایایی را نیز در این قالب از دست می دهد که ما از آن غافل نیستیم اما موضوع بحث ما این نیست. داستان کوتاه حتی در جزئیات مرکب از عباراتی ساده و خالص است و خاصیت صریح و ارادی لفظ در آن جلوه میکند.
هنرنوول نویسی، هنری است تابع قواعد صریح و معین که به همین سبب هم مقید و هم طبیعی است. هیچ چیزی سردتر و بی ارزشتر از داستانی که نوشتن آن آسان جلوه می کند، نیست.«نوول» با آزادی ساده ای ما را مفتون می سازد.
درنوول روانی با نظم و قاعده درهم می آمیزد و چنان مخلوط میشود که به صورت لطف وزیبایی محض درمی آید.
وانگهی نوول خصیصه ای برای خود دارد ( که با خصیصه ی رمان جدا است و تا اندازه ی مخالف آن است.)؛ یعنی امکانات زیادی برای نویسنده به وجود می آورد و قیافه های گوناگونی میتواند داشته باشد. برای توجه به این موضوع کافیست عده ای از شاهکارهای نوول نویسی را در نظر بگیریم: نوول های پوشکین و تور گنیف (من نوولهای این دو نویسنده را دریک ردیف میگذارم.) نوول های چخوف و کاترین منسفید و نوول های سروانتس و کلایست، واز فرانسویان نوول های ماری فرانس و مریمه، مارگریت دو ناوار و «گازولت» وموپاسان، نروال، وینیی و موسه...
معمولانوول با بیان یک نکته یا واقعه محدود میشود. قالب عادی نوولها چنین است. اما درعین حال ضمن نقل یک ماجرا، با وجود کوتاهی و ایجازی که دارد، چنان حرارت و هیجانی می تواند پیدا کند که ارزش بی مانندی به دست بیاورد. اما باید دید که وجود حادثه و ماجرا برای نوول ضروری است؟ برعکس، موفقیت نوول در این است که چنین به نظر برسد که از هیچ حادثه ای ساخته نشده است به جز یک لحظه، یک حرکت، یک پرتو که نویسنده آنرا از امور دیگر جدا و مشخص کرده و برخواننده فاش میکند و آن را از حس و هیجان می آکند. البته تا اینجا سخن از نوول هایی است که بخودی خود مشخص و کامل است. اما نوولهای دیگری هست که مرکب از اجزای مختلفی است که وجه ارتباط آنها با یکدیگر گاه یک شخص داستانی و گاه وحدت موضوع و گاه وحدت زمینه ی مکانی است. گاهی همان تنوع اجزاء موجب می شود که از خطوط مختلف ترکیب شده است.
درمیان همه ی این تمایلات بهتر است سلسله مراتبی قائل شویم. من به دلایل تقریباً متضاد، نوولهای پوشکین و تورگنیدف را به یک اندازه دوست میدارم. با این همه، وقتی نوولی قابل توجه است که حادثه و اشخاص و محیط آنچنان رابطه ی نزدیکی باهم دارند که هر کدام آنها دنباله و توضیحی برای عوامل دیگر شمرده میشود. ارزش هر نوولی بسته به وحدت فشرده ای است که در آن وجود دارد.
نوول قیافه ای مخصوص به خود دارد که نه قیافه ی نویسنده ی آن است و نه قیافه ی اشخاص آن و با وجود این آنها را نشان میدهد و بیان میکند و خیلی بهتر از «اعتراف» یا «توصیف دقیق» از عهده برمی آید.
نوول میتواند تا آنجا پیش برود که صراحت و آهنگ اساطیر را پیدا کند. آیا تصور نمی کنیدکه چنین نوولی یکی از بهترین قالبهای ممکن را در نوع خود داشته باشد و بیشتر از هرقالب دیگری برای بیان هدف و غرض خود مناسب باشد؟