خب اینم از سین سوممون…سمنو!
تو عید اکثرا میرن مسافرت و گاها میبینیم در راستای لذت بردن از سفر، تعطیلات نوروزی رو به کام طبیعت بیچاره کوفت میکنن.
با خاطرات رهنمای شیخ بزرگ با شما همراه هستیم:)
جزئیات پست
- تاریخ انتشار پست: 1397/06/21
- دسته بندی: رادیو
- دیدگاه ها: 0
- نویسنده پست: BookPioneer
- بازدیدها: 986
- برچسبها: آرشیو زندگی پیشتاز, رادیو نوروز
- لینک کوتاه: https://bkpr.ir/7177
دیدگاه ها
مطالب مشابه
نیمهی ماه
نیمه ماه میلاد یکی از دوازده ماه عالمه. ماهی که سالهاست هست اما… به مناسبت این میلاد مبارک شما رو به کاری رادیویی دعوت میکنیم که در محضرشون برگ سبزی بیش نیست… گویندگان: آرمان، هادی، امیرکسرا، سعید، نریمان، نسیم، آوا، عاطفه و خودم میکس: سیده کوثر غفاری تهیه کننده: فاطمه.خ نویسندگان: فاطمه.خ و سیده […]
هفت سیننما – سین چهارم: سکه
معلوم نیست سکه واسه چی تو هفت سینه…اونجاست چون سین داره، چون خوش صداست…یا اونجاست چون امیدواریم نون بیاره واسمون؟ بعضی وقتا فکر میکنم گالیله اشتباه میکرد…زمین دور سکه میچرخه، سکه! راستی…شما اصلا میدونید سکه چیه؟
شماره پنجم مجله زرد: اسلوب
دلهایتان را با مجلهی ما سِت کنید! بگذارید زرد بتپد! شمارهی پنجم مجلهی زرد پیشتاز تقدیم میکند: سخن سردبیر (M.Mahdi) پشیز، نیم سکته میزند… خاطرات محرمانه (Fateme) مد با طعم دماغسوختگی… با خواندن این بخش، درس عبرت بگیرید! رمزنگاری هفته (Paneer) وقتی میکسد نات، چیزی غیر از آجیل از آب درمیآید! کلاسیک زرد (momo jon) […]
فصل دوم، شمارۀ آخر: افول یک افسانه
سخن سردبیر (M.Mahdi) مردان مُرده هیچ نشریهای منتشر نمیکنند! مطبخخونه (F@teme) سرانجامی بر مسمومیتهای خیرخواهانهی زامبیل! اشتباهی (kianick) مروری بر احزاب پیشتاز به همراه کیانیک! کولی پیشتاز (Banoo.Shamash) وقتی که جنبانو به یاری دشمن خونی خود میشتابد! رمزنگاری هفته (Paneer) شلغم نخواند… (ترجیحاً هیچکس نخواند…) شکارچی وحشت (ghoghnous13) یک اتحاد قهوهای شکل گرفته بر اساس […]
من هنوز هم مادر هستم
بخش پارازیت از تیم فنی تقدیم میکند : یک کار فوق العاده از بهترین هایی که میتوانید بشناسید . پروژه ای که خواهید شنید مجموعه زحمات و تلاش های شبانه روزی دوستان انجمن هست . به قلم نویسنده عالی انجمن و البته گویندگان برتر تیم فنی … این یک نمونه از کار تاتر رادیویی می […]
یک روز
#داستان_صوتی : یک روز به قلم: سیده کوثر غفاری( @skghkhm ) باتشکر از فاطمه.خ ( @Fateme ) عزیز برای گویندگی عالی قسمتی از داستان: از روی شیطنت دمپایی پدر را پوشیده بود، برای همین یک قدم درمیان از پایش بیرون میآمد. سر کوچه که رسید چهار جفت چشم کنجکاو به او زل زده بودند…