سیر تا پیاز عشق:
فقط کسانی که قصد ادامه تحصیل ندارند، بخوانند!
-
سخن سردبیر
(M.Mahdi) موشکافی عشق (بدون جعل و تقلب، کاملا اورجینال!)
-
کلاسیک زرد
(momo jon) حکایتی از گوشه و کنار پیشتاز، به سبک شرک و فیونا!
-
خاطرات محرمانه
(Fateme) عشق میان خیابان!
-
کارشناسی هفته
(mixed-nut) انواع عشق، با مثالهای کاربردی
-
سیانید
(Perseus) ارشیا در این شماره سر خود را به باد میدهد!
عشق لذّتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است،[۱] همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در حوزههایی غیرقابل تصور ظهور کند.[۲]
گاهی عشق بیش از حد میتواند…
(ویراستار ادبی: موسیو از ویکیپدیا کپی کردین لااقل یه زحمت میدادین به خودتون، این کروشههاش رو پاک میکردین :/ )
(پشیز: به سیبیل ارشیا قسم وقت نداشتم اصلا 🙁 بعدم تو اینجا چه غلطی میکنی پس؟)
(ویراستار ادبی: باشه اصلا خودم مینویسم:
هفتهی پیش یکی از کاربران سایت به دفتر مجله مراجعه کرد، و درخواست مشاوره از کارشناس مجله رو داشت. از اونجایی که مسئول این بخش متغیره و هرکسی میتونه یه کارشناس باشه، تمام اعضای مجله شروع به اظهار فضل کردن:
پنیر- عشق؟ کاوایی؟ متاسفم داداش، همیشه پای نفر سوم وسطه… حداقل توی انیمهها که اینطوریه. ببینم چه قدرتهایی داری؟ انیمه چه ژانری دوست داری؟
پشیز- انیمه چیه مرد حسابی؟ این آقا باید یه سیر معنوی داشته باشه به دنیای ماوراء. یه کم دود و دم میتونه چارهساز باشه.
عذرا- حرف از دود شد؛ موسیو؟ چرا بعضی وقتها از زیر در دفتر شما یه دودهای عجیبی…
پشیز- این محمد کجاست؟ چرا نمیبینمش؟
در همین موقع در دستشویی با لگد باز شد و محمد عجم با یه قیافهی کبود اومد بیرون.
عجم- من دیگه یه ثانیه هم توی این… این… این مجله نمیمونم. من استعفا میدم. عشق به همکاری ببین چه بلایی به سرمون آورد!
بعد پرید و یقهی کاربر رو گرفت و داد زد: عقلتو از دست دادی؟ عشق و عاشقی چیه؟ برو درس بخون بیچاره!
محدثه- چرا به حکایت گذشتگان رجوع نکنیم؟ ببین آقای محترم، شما باید مثل فرهاد کوه بکنی! کوه معاصر! مثلا شما دنبال من بیا، من یه کوه دفتر و کتاب و جزوهی کنکور به شما نشون میدم، شما هم بشین ازشون خلاصهبرداری کن و به من بده. راهحل مشکل شما لای همین کتاباس.
محمدمهدی- نه بابا، این کتابای سطح پایین به دردش نمیخوره. بهتره با کالج فیزیک و فیزیک دانشگاهی سرز و زیمانسکی شروع کنه. یه نمودار برای مشکلش میکشه، معادله رو توی دستگاه دوازده مجهولی میذاره و درصد حماقتش به دست میاد!
فاطمه- به نظر من بهتره با یه بزرگتر مشورت کنه.
عذرا- با فسیل؟
فاطمه- از شلغم و پنیر که مشاوره گرفته، از فسیل هم بپرسه ضرر نکرده!
پنیر- اوه، گفتین مشاوره، من باید برم با فسیل دربارهی یکی دوتا انیمه مشاوره بگیرم.
پشیز- ولی الان که تایم کاریه…
پنیر- مشاورهی من هم کاریه، زود برمیگردم!
…
پس شد آنچه شد! آخرین بازدید کاربر مذکور به شش ماه قبل برمیگرده. از پنیر هم خبری نشد، در نتیجه پشیز دیگه حقوقش رو واریز نمیکنه. شاید لازم باشه کارآگاه استخدام کنیم.)
پشیز: خب حالا نوبت خودمه. داشتم میگفتم:
گاهی عشق بیش از حد میتواند شکلی تند و سخت و غیرعادی به خود بگیرد که گاه زیانآور و خطرناک است و گاه موجب احساس شادی و خوشبختی میشود. جمعی از محققان انسانشناس و نژادشناس آمریکایی طول مدت عشق را سه ساله قلمداد نمودند و معتقدند این حس نهایتا سه سال دوام دارد. طول مدت عشق دیوانهوار نیز فقط ۷ ماه است و بعد آن شدت آن کاسته میشود. تحقیقات بیان میکنند…
محمدعلی دوربین رو گرفت، اما مترجم رو از پروفایلش بیرون کرد. ولی متوجه شد که تمام مترجمین پیشتاز پشت در پروفایلش جمع شدن و اتراق کردن. محمدعلی که از سروصدای اونها که مانع فیلم دیدنش میشد، عاصی شده بود، همراه مترجم پیش امیرکسرا رفت و ازش خواست که مترجمها رو از پروفایلش بیرون کنه. امیرکسرا تنها با یک شرط قبول کرد که به خواستهی محمدعلی عمل کنه.
– چه شرطی؟!
– تو باید از جنگلهای تاریک و ترسناک «بایگانی» با موجوداتی فرازمینی که کاربرها رو تیکه تیکه و با چشمهاشون خوراک درست میکنن، عبور کنی. بعد به دره مرگبار «ارتباط با مدیران» میرسی و چند گربه رو برای زنده موندنت قربانی میکنی. به فحشها و نالههای هیچ زنی توجه نکن! از دره که عبور کردی، به قلعهای میرسی که از اون قله زامبی تکشاخ غولپیکر محافظت میکنه.
– خب بعدش چی؟
– مومیچان رو نجات میدی و برام میاریش (♥ω♥)، من هم مترجمها رو از پروفایلت بیرون میکنم.
محمدعلی هم خرزو رو (در شمارهی آتی به معرفی خرزو خواهیم پرداخت) با خودش همراه کرد و از سه مرحلهی سخت و طاقتفرسا گذشت تا به قلعه رسید. سر تکشاخ رو با گربههای قربانی شده گرم کرد و مومیچان رو دزدید.
اونها از قلعه خارج شدن و به سمت قصر امیرکسرا به راه افتادن. اما چون راه دور بود، مجبور شدن شب رو در جنگل سپری کنن. ولی…
بعد از غروب خورشید، مومیچان به یه غول زشت قهوهای رنگ (همرنگ مترجمها) تبدیل شد.
محمدعلی از ترس یه نیمسکته زد و پا به فرار گذاشت. از شانس بدش، موجودات فرازمینی پیداش کردن و میخواستن که ازش خوراک درست کنن. اما در همین وقت، مومیچان با دو شمشیر کشیده وارد صحنه شد و محمدعلی رو نجات داد. همین باعث شد که محمدعلی چشمش رو به روی حقایق ببنده و یک دل نه، صددل عاشق مومیچان کریه بشه.
مومیچان بهش گفت: «تنها یه راه داره که ما به هم برسیم.»
محمدعلی با ترس گفت:« قبول میکنم.»
– چیو قبول میکنی؟ بذار حرفمو تموم کنم.
– باشه باشه.
– باید باهام ازدواج کنی، من نمیخوام به دست امیرکسرا بیوفتم.
محمدعلی برای نجات مومیچان باهاش ازدواج کرد. و خودش هم تبدیل به دیوی زشت و گنده شد.
پ.ن: نویسنده پس از نوشتن این داستان به همراه دبیر مجلهی زرد، متواری شدند و هیچ ردی از خود به جای نگذاشتند.
پایان.
مشاور این هفته متضمن خاطرهای آموزنده است تا اگر شما عزیزان هم در چنین شرایط بغرنجی گیر افتادید دست و پایتان را گم نکرده و با موفقیت شرایط را به نفع خودتان مدیریت کنید!
روزی از روزهای زیبای بهاری همراه چندی از معلمهای مدرسه به اردویی حوالی بازار تهران رفتیم. سر خیابان لالهزار، معلم جوان و مجرد ما ایستاد و شروع کرد به تاریخ گفتن. مردم ایران هم که مشتاق تاریخ شنوی! چند نفری دورمان جمع شدند، ما هم بخل نورزیدیم و گفتیم بگذار گوش کنند. در همین وانفسا بود که دیدم خانومی چادری بیخ گوش دوستم پچ پچ میکند. یک گوش و چشممان به معلممان و جفت دیگر به خانوم مجبور بود! دوستمان هم هی سرخ و نارنجی و زرد و سبز و رنگینکمانی شد و سایز چشمهایش کل سایزهای موجود از سی و دو تا پنجاه را نشان میداد. به محض این که خانوم مزبور رفت، بیخیال معلم شده و چسبیدیم که چی شد؟ چی میگفت؟
مکالمه بدین شرح بود:
– سلام دخترم، شما از حوزه هستین؟
+ نه خانوم…
– قصد ازدواج نداری دخترم؟
+ …. (شوک ناگهانی با ولتاژ ۵٠٠)
– داری دخترم؟
+ نخیر خانوم!
– مطمئنی؟
+ بله!
همین که از دوستمان فارغ آمدیم، دیدیم یکی از آقایونی که ایستاده بود و بعد از اتمام صحبتها به قصد یک سؤال پیش معلممان بود، با حال عجیبی به راه افتاد و رفت.
چون جوجههای فضول سؤال کردیم که: که بود؟ چه گفت؟ چه شد؟!
معلممان هم با یک لبخند از سر بیاهمیتی گفت: امر خیری بود، رد کردم!
ده متر جلوتر دوباره مرد مزبور سر خر را کج کرد به طرف ما و دوباره با جواب نفی مواجه شده و راه خویش را کشیده و رفت! از قضا ما باز ایستادیم تا دوباره کمی تاریخ، این بار از تحقیقات یکی از دوستان بشنویم! دوباره مرد که تا سر چهارراه رفته بود، برگشت! (این حالت را گلو گیر کردنِ شدید مینامند.) این دفعه سفت و سخت چسبید و ده متری همراهمان آمد؛ تا این که ما قصد عبور از خیابان کردیم. ماشینها هم دور از جان گاومیش، با کله انگار که قرمزی دیده باشند، در تردد بسیار بودند! اینجا دیگر معلممان متانت خویش از دست داده و صدایش را برد بالا که «آقا دارم بچه رو از خیابون رد میکنم. چیزیش بشه شما جوابگویید؟» و کمی جیغ و جیغ دیگر. مرد نیز بالاخره دید این لقمه به حلقوم بدبختش سازگار نیست، پس قصد رفتن کرد؛ اما…
قبل از رفتن رو به ما که جوجههایی دبیرستانی بیش نبودیم کرد و در یک خطابه جانانه فرمود: بچهها معلمتون خیلی ماهه؛ خیلی خانومه، هواشو داشته باشین. ایشالا سایهاش همیشه بالا سرتون باشه…
سپس رفت در افق محو شد و ما را نیز با دهانی به وسعت غار گشوده در میان خیابان تنها گذاشت…
- عشق حیرانی:
این جور عشق فقط به درد بزها میخوره. چون تصمیم میگیری عاشق شی، اما نه از روی احساس. کلا باید درشو گل گرفت و عین بز رفت توی ارتفاعات به دور از تمدن زندگی کرد و در همین عشق مُرد!
والسلام!
- عشق باوقار:
این عشق فقط به درد پسر/دختر همسایه میخوره. عاشق میشی و هربار که داری میری بیرون، یه نگاه به در خونهشون میندازی و با لبخند میگذری و میری. ترجیحا اگه پسر/دختر همسایه در همون لحظه از در بیرون اومد، سرت رو میندازی پایین و پات به لبهی جوب گیر میکنه و کلا از چشم طرف میفتی، اما عشقت پابرجا میمونه.
- عشق دروغین:
این عشق هم مناسب برای قپی اومدن و لاف زدنه. تلفات و عوارض جانبیش هم کمتره. عملا بدبخت نشدی، ولی مجبوری تظاهر کنی. این روزها این نوع عشق برای بعضیا آسونه و کلی تمرین داشتن.
- عشق جنسی:
یه تعدادی از جنس و حال و هوای عشق خوششون میاد، بهش میگن عشق جنسی.
کلا چیز بیخودیه، توجه نکنین.
- شیفتگی:
بهش عشق مشروط هم میگن، یعنی مثلا:
– دوستت دالم چون بلام اوجولات میخلی.
هشدار: تعدادی از شیفتگی جون سالم به در نمیبرن و با بیل از وسط نصف میشن!
- عشق افلاطونی:
همون عشق دانشگاهیه. هر هفته، به مدت حداقل چهار جلسهی یک و نیم ساعتی به طرف زل میزنی و بالای سرت حبابهای قلبی شکل میترکه.
- عشق ظاهری:
الان بعضی از دهه هشتادیا به این عشق مبتلان.
– بی تو هرگز، با تو عمری…
+ ریلی؟!
- عشق رمانتیک:
از این عشقها فقط توی رمانهای ۹۸ایا و فیلمهای هندی پیدا میشه. دونفر عاشقن، خانواده نمیذاره، سیل میاد، آسمون سقوط میکنه، زمین تیکه پاره میشه، همه به دیار باقی میرن، اما این دونفر همچنان عاشق هم هستن.
- عشق یکطرفه:
آخ آخ آخ… بهش کراش هم میگن. هرکی به این عشق دچار باشه، قطعا مازوخیسم داره. عشق یه طرفه بعد از مالاریا، کشندهترین عامل مرگ و میر آدمهاست.
- عشق لحظهای:
اجنبیا بهش لاو ات فرست سایت هم میگن.
مثلا شما وارد مغازه میشی، یه بسته کرانچی میبینی و یک دل نه صددل عاشق میشی، به طوری که پاتو میکوبی زمین و داد میزنی خدا یکی، کرانچی یکی!
عشق در نگاه اول به نظر خیلیا مضحکه، ولی متاسفانه واقعیت داره و همون خیلیا رو برده قاطی مرغا.
- عشق آزاد:
این نوع رو فقط برای افراد بالای ۱۸ سال، پ.خ میکنم!
حالا، شما از کدوم عاشقا هستین؟
جزئیات پست
- تاریخ انتشار پست: 1397/06/21
- دسته بندی: مجله زرد
- دیدگاه ها: 5
- نویسنده پست: BookPioneer
- بازدیدها: 1.4K
- برچسبها: آرشیو زندگی پیشتاز
- لینک کوتاه: https://bkpr.ir/7172
دیدگاه ها
مطالب مشابه
مجلۀ زرد- شمارۀ ۲
شماره دوم مجلۀ زرد پیشتاز تقدیم میکند: زردنویسان این هفته: سردبیر مجله: موسیو.م.پشیز رمزنگار: محمد @Paneer گرافیست و بیوگرافیست: محمدمهدی @M.Mahdi بازنویس کلاسیک: محدثه @momo jon کارشناس هفته: فاطمه @Fateme رواننشناس: فاطمه @F@teme زردبین هفته: حریر @Harir-Silk دبیر: عذرا @mixed-nut برای مشاهده مطلب هر بخش بر روی عنوان آن بخش کلیک کنید. سخن سردبیر رمزنگاری […]
شماره پنجم مجله زرد: اسلوب
دلهایتان را با مجلهی ما سِت کنید! بگذارید زرد بتپد! شمارهی پنجم مجلهی زرد پیشتاز تقدیم میکند: سخن سردبیر (M.Mahdi) پشیز، نیم سکته میزند… خاطرات محرمانه (Fateme) مد با طعم دماغسوختگی… با خواندن این بخش، درس عبرت بگیرید! رمزنگاری هفته (Paneer) وقتی میکسد نات، چیزی غیر از آجیل از آب درمیآید! کلاسیک زرد (momo jon) […]
فصل دوم، شمارۀ ۲: رژیم!
سخن سردبیر (M.Mahdi) در تایم ناهار بر سر میز مجله چه میگذرد؟ شکارچی وحشت (ghoghnous13) این بار چه موجودی در دام شکارچی مجله میافتد؟ کولی پیشتاز (Banoo.Shamash) آموزش چندی روش لاغری به سبک کولی پیشتاز! روانیدونی (ayda) روانشناس مجله، خبر از پیدایش سه گونهی جدید رژیمبگیران میدهد! اشتباهی (kianick) وقتی دنیا برایتان به آخر رسید، […]
نوای عشق(ویژه برنامه محرم ۱۳۹۵)
“السلام علیک یا ابا عبدالله” سلام فرارسیدن ماه محرم، ماه شهادت امام آزادگان تسلیت باد. عزاداری هاتون قبول! با یک کار ویژه خدمتون هستیم. “نوای عشق” در سه بخش تاسوعا، عاشورا و شام غریبان! ((اگر دلتون شکست ما روهم دعا کنید.)) و حتما هرجور میتونید این ویژه برنامه را به اشتراک بگذارید. اجرتون با صاحب […]
مجلۀ زرد- شمارۀ ۱
زردنویسان این شماره: * سردبیر مجله: موسیو.م.پشیز * رمزنگار: محمد * گرافیست و بیوگرافیست: محمدمهدی * بازنویس کلاسیک: محدثه * خاطرهنویس: فاطمه * فرهنگشناس: عذرا * مربی مهد پیشتاز: خاله فاطمه * دبیر: عذرا سخن سردبیر به نام خدا گویی همین دیروز بود که امیرحسین را در فلافل فروشی ملاقات کردم. تا شروع به […]
نیمهی ماه
نیمه ماه میلاد یکی از دوازده ماه عالمه. ماهی که سالهاست هست اما… به مناسبت این میلاد مبارک شما رو به کاری رادیویی دعوت میکنیم که در محضرشون برگ سبزی بیش نیست… گویندگان: آرمان، هادی، امیرکسرا، سعید، نریمان، نسیم، آوا، عاطفه و خودم میکس: سیده کوثر غفاری تهیه کننده: فاطمه.خ نویسندگان: فاطمه.خ و سیده […]
بخش «کارشناسی» و «خاطرات محرمانه» رو خیلی خوشم اومد؛ خیلی خوب بودن.
سیانید این شماره هم خیلی باحال بود.
پ.ن: واکنش شرکت دریمورکز به بخش «کلاسیک زرد»: عه این چقدر آشناست!!!
عالییییییییییییییییی دمت گرم ارشیا ترشی نخوری یه چیی میشی
فقط یه چیز دارم بگم سیانید عالییییییی بود ارشیا بد ترکوند این دفعه دمت جیز پسر
پ.خ؟ شیب؟ بام؟ شمال کشور؟
دوستان دستتون طلا 😆 خیلی عالیه بخصوص کاور 😀 (ابجی واسه ما پ.خ کن 😀 ) محمدمهدی میکشمت 🙂