Header Background day #31
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان بلند: مرگ عزیز

10 ارسال‌
7 کاربران
16 Reactions
1,483 نمایش‌
The Holy Nobody
(@the-holy-nobody)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 111
شروع کننده موضوع  

با توجه به کنسل شدن داستان نصفی از نیمه شب گفتم محض رضای خدا یه داستان بذارم که تمومش کنم. :|

البته قبلا روی این داستان کار شده ولی داستانه پریده پس اصلا دارم یه جور دیگه می‌نویسمش. بهرحال بشدت امیدوارم دوست داشته باشید!

داستان حدود 40 قسمت اینا باید باشه که قول می‌دم زیاد باشه هر قسمت. (البته داستان تموم شده ولی چون باید تغییرش بدم یه هفته طول میکشه هر قسمت)

کامنت کامنت و کامنت! ممنون!


مقدمه:

- دهنم سرویسه.

از این حرفم می‌خندم و خونی که گوشه‌ی دهانم جمع شده را تف می‌کنم. زنجیر زنگ زده را دور مچ تا ساعدم می‌بندم و مواظبم صدایش به گوش آن ها نرسد. موهایم را که در اثر باران خیس شده‌اند از جلوی صورتم کنار می‌زنم، بعد چند بار با آرنج به سطل زباله‌ی فلزی که پشتش پناه گرفته‌ام می‌کوبم. نفسم را حبس می‌کنم. صدای قدم ها و پچ پچ های آمیخته با ناله‌ی پردردشان را می‌بلعم.

ماه کامل تماشایم می‌کند. همینطور که صدای نزدیک شدن پاهایشان را زیر نظر می‌گیرم، سعی می‌کنم مسیر رو به رویم را پیش بینی کنم اما بیخیال! بگذار این بار را همینطوری پیش برود. صدای اولینشان را از نزدیک ترین فاصله‌ی امن می‌شنوم. آهی می‌کشم و بلند می‌شوم. سر مرد را با دست می‌گیرم و به سطل آشغال می‌کوبم. رد خون روی پس زمینه سبز آن به جا می‌ماند سپس آن گردن لخت را با دست می‌درم. خرخری می‌کند و همینطور که فحش می‌دهد با تفنگ درون دستش شلیک می‌کند. گلوله‌، شکمم را پاره می‌کند. خون به شدت درون صورتم می‌پاشد. دستش را با تمام قدرت می‌چرخانم و با شنیدن صدای شکستن استخوان ها، تفنگ را می‌قاپم، درون دهانش فرو می‌کنم، دندان ها را تماشا می‌کنم که می‌شکنند و بعد کل خشاب را خالی می‌کنم.

مرد، روی زانو می‌افتد و سپس با صورت روی زمین فرود می‌آید. با خون و آب پوشیده شده‌ام و زیر ناخن هایم تکه های گوشت را حس می‌کنم. رو به رویم، صدها مرد و زن ایستاده‌اند که صورت هایشان زیر رعد و برق می‌درخشند. لباس های پاره پاره‌شان با باد می‌رقصند و صورت های بی احساسشان به من خیره شده‌اند.

یک صدا فریاد می‌زنند: تعظیم برای مرگ

و تیغی را محکم روی مچشان می‌کشند. سپس ضربه‌ی دیگری به شاهرگ گردنشان وارد می‌کنند. بعد، تشنج وار می‌لرزند و روی زمین می‌افتند. زمین پر از خون می‌شود.

قبل از اینکه شروع به بلند شدن کنند دشنامی می‌دهم و نیروی روح مردی که کشتم را به درون می‌کشم. نفس عمیقی می‌کشم و چاقوی درون جیبم را به سمت پیشانی اولین زنی که بلند می‌شود پرتاب میکنم. چاقو، فرو می‌رود و رگه‌ی باریکی از خون از پوست بی رنگ زن بیرون می‌ریزد.

امشب همه چیز تموم میشه. باید بشه!


   
...Melisandre...، lord_samn، Azi و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
MIS_REIHANE
(@mis_reihane)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 431
 

واو.خوشم اومد.افرین.مقدمه ی جالبی داشت.مخصوصا اون تیکه (دهنم سرویسه)عاشق این اسطلاحاتم ب داستان زندگی میده.

امم کی ب کی فصل میدی؟ ^________^ هوم؟


   
lord_samn واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
The Holy Nobody
(@the-holy-nobody)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 111
شروع کننده موضوع  

اگه زنده باشم سعی میکنم هر جمعه ارائه بدم


   
lord_samn و mis_reihane واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Azi
 Azi
(@mixed_nut)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 768
 

اوه... خوب بود، منتظر ادامه ش هستم :)

(این چه وضعشه؟ من منتظر اون قبلیا هم بودم t_t)

(یه کوچولو اغراق نداره؟ چجوری میخواد از پس صدها مرد و زن بربیاد؟!)

(اوه یه گلوله هم که توی شکمشه! خب... لابد برمیاد!)


   
ملکه سرخ و lord_samn واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ملکه سرخ
(@fateme)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 806
 

چه شروع خفن و بكش بكشي((54))

منتظر بقيه اش هستيما!


   
lord_samn واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
هالی
(@s-n-p)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 209
 

سلام.

به نظرتون خیلی فظاسازیش قرمز و خونی نشد. اینجوری باید تو دریاچۀ خون راه برن خوب. یک گلوله هم که خورده.

باید ببینیم چی میشه.((48))


   
Azi و lord_samn واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
MD128
(@md128)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 34
 

@Just Alone 101970 گفته:

با توجه به کنسل شدن داستان نصفی از نیمه شب گفتم محض رضای خدا یه داستان بذارم که تمومش کنم. :|

البته قبلا روی این داستان کار شده ولی داستانه پریده پس اصلا دارم یه جور دیگه می‌نویسمش. بهرحال بشدت امیدوارم دوست داشته باشید!

داستان حدود 40 قسمت اینا باید باشه که قول می‌دم زیاد باشه هر قسمت. (البته داستان تموم شده ولی چون باید تغییرش بدم یه هفته طول میکشه هر قسمت)

کامنت کامنت و کامنت! ممنون!


مقدمه:

- دهنم سرویسه.

از این حرفم می‌خندم و خونی که گوشه‌ی دهانم جمع شده را تف می‌کنم. زنجیر زنگ زده را دور مچ تا ساعدم می‌بندم و مواظبم صدایش به گوش آن ها نرسد. موهایم را که در اثر باران خیس شده‌اند از جلوی صورتم کنار می‌زنم، بعد چند بار با آرنج به سطل زباله‌ی فلزی که پشتش پناه گرفته‌ام می‌کوبم. نفسم را حبس می‌کنم. صدای قدم ها و پچ پچ های آمیخته با ناله‌ی پردردشان را می‌بلعم.

ماه کامل تماشایم می‌کند. همینطور که صدای نزدیک شدن پاهایشان را زیر نظر می‌گیرم، سعی می‌کنم مسیر رو به رویم را پیش بینی کنم اما بیخیال! بگذار این بار را همینطوری پیش برود. صدای اولینشان را از نزدیک ترین فاصله‌ی امن می‌شنوم. آهی می‌کشم و بلند می‌شوم. سر مرد را با دست می‌گیرم و به سطل آشغال می‌کوبم. رد خون روی پس زمینه سبز آن به جا می‌ماند سپس آن گردن لخت را با دست می‌درم. خرخری می‌کند و همینطور که فحش می‌دهد با تفنگ درون دستش شلیک می‌کند. گلوله‌، شکمم را پاره می‌کند. خون به شدت درون صورتم می‌پاشد. دستش را با تمام قدرت می‌چرخانم و با شنیدن صدای شکستن استخوان ها، تفنگ را می‌قاپم، درون دهانش فرو می‌کنم، دندان ها را تماشا می‌کنم که می‌شکنند و بعد کل خشاب را خالی می‌کنم.

مرد، روی زانو می‌افتد و سپس با صورت روی زمین فرود می‌آید. با خون و آب پوشیده شده‌ام و زیر ناخن هایم تکه های گوشت را حس می‌کنم. رو به رویم، صدها مرد و زن ایستاده‌اند که صورت هایشان زیر رعد و برق می‌درخشند. لباس های پاره پاره‌شان با باد می‌رقصند و صورت های بی احساسشان به من خیره شده‌اند.

یک صدا فریاد می‌زنند: تعظیم برای مرگ

و تیغی را محکم روی مچشان می‌کشند. سپس ضربه‌ی دیگری به شاهرگ گردنشان وارد می‌کنند. بعد، تشنج وار می‌لرزند و روی زمین می‌افتند. زمین پر از خون می‌شود.

قبل از اینکه شروع به بلند شدن کنند دشنامی می‌دهم و نیروی روح مردی که کشتم را به درون می‌کشم. نفس عمیقی می‌کشم و چاقوی درون جیبم را به سمت پیشانی اولین زنی که بلند می‌شود پرتاب میکنم. چاقو، فرو می‌رود و رگه‌ی باریکی از خون از پوست بی رنگ زن بیرون می‌ریزد.

امشب همه چیز تموم میشه. باید بشه!

شروعش خیلی باحال بود ... یکم دلم ریش شد فقط ... اگه بقیه هم داره بزار بخونیم لطفا


   
lord_samn واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
MIS_REIHANE
(@mis_reihane)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 431
 

نویسنده ی عسیس؟

هر جمعه؟!


   
lord_samn واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Lord_SaM@N
(@lord_samn)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 97
 

عاشق مقدمه اتم ((27))((222))


   
پاسخنقل‌قول
The Holy Nobody
(@the-holy-nobody)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 111
شروع کننده موضوع  

چشم چشم میذارم :| اندکی صبر همین جمعه منتظر باشید


   
Azi واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: