با سلام
از ابتدای تاریخ تا به الآن، قشر نویسندگان؛ در مسائل و موضوعات زیادی تاثیر گذاشتهاند و شاید انقلابها ایجاد نموده و آتشها را به خاکستر تبدیل کردهاند! شاید اصطلاح قلم قدرتمند را شنیدهاید اما این چه مفهومی دارد؟! خب کاملا مشخص است که همهی ما میتوانیم بنویسم؛ اما چهطور بعضیهای ما بهتر مینویسم؟! من فکر میکنم که نه به موضوع استعداد برمیگردد و نه به موضوع تخیل و شوق نویسنده! بلکه فکر میکنم که همهی آن برمیگردد به تجربهی نویسنده و نکاتی که خود، در این راه آزموده و آموخته. و من هم معتقدم که گرانبهاتر از تجربه چیزی وجود نداره ولی خب؛ ما در قبال تاریخ مسئولیت داریم! شاید فکر کنید این یک جملهی کلیشهایه اما باید بدونید که آثار بزرگی میتواند به وجود بیاید تنها و تنها با به اشتراک گذاشتن این تجربهها و نکات، شاید یک نویسندهی آماتور؛ با استفاده از اینها بتواند اثری به نفیسی آثار نویسندگان بزرگی مانند شکسپیر خلق کند!
زندگی پیشتاز در نظر دارد برای اولین بار، پروژهای را برای راهنمایی و هدایت نویسندگان آماتور و البته استفاده مفید و بهینه از تجربهی نویسندگان حرفهای کلید بزند.
هدف جمعآوری نکاتی برای بهتر نوشتن و بررسی و بازنویسی آنها توسط تیمی خبره است. هرکدام از شما دوستان میتونید در این پروژه تاثیر گذار باشید و هم میتونید از تجربههای دیگران استفاده کنید! فقط کافیه که نکاتی که خودتون فکر میکنید میتونه نوشته را زیباتر کند را در همین تایپک قید کنید (:
#هنجار ها:
1. هدف آموختن نویسندگی نیست و البته نوشتن آموختنی نیست؛ بلکه شما باید نکاتی را قید کنید تا به شیوایی نوشته کمک کند و بتواند کششی ایجاد کند تا خواننده را جذب کند تا نویسنده بتواند از آن در متن خود استفاده کند، برای مثال؛ «نویسنده برای ایجاد حس متقابل خواننده و کاراکتر، بجای آنکه مستقیما به سرد بودن هوا اشاره کند، میتواند بسیار ساده به سرخ شدن دماغ کاراکتر و... اشاره کند.»
2. حتما لازم نیست نکته شما به یه موضوع کلی اشاره کند و یا به شیوهی مثال بالا نوشته شده باشد، در کل همهی نکاتی که شما قید میکنید بازنویسی خواهد شد و ادبیات شما مهم نیست و فقط مضمون و اصل نکتهای که قید میکنید اهمیت دارد
3. اگر در سبک خاصی از نویسندگی تخصص دارید، مثلا در سبک رمانس و یا ترسناک؛ قید کنید که نکتهی شما مربوط به آن سبک از نویسندگی است، مثلا اگر نکتهی شما در مورد ایجاد هیجان در نوشته است در آخر آن قید کنید که مربوط به سبک ترسناک است
با سالام
البته من اونقدر با تجربه نیستم که بخوام اضهار نظری بکنم ولی همون یکم تجربمم شاید به کار بیاد
1-اگه میخواهید یه رمان فانتری در دنیایی دیگر بنویسید حتما یک نقاشی با جزئیات از اون داشته باشید خیلی مهمه توی داستان
2- همیشه سعی کنید اگه رمان فانتزی مینویسید رگه ای از رمانتیک و طنز درونش داشته باشه خیلی موثره ( همیشه یک جنس مخالف باید توی داستان باشه )
3-وقتی دارید فصل اول کتاب رو شروع میکنید زیاد مهم نیست که نمیدونید در 10 فصل بعدی چه اتفاقی می افتد پس اول راه دلسرد نشوید در میانه ی راه خودتان میتوانید چندین انتخاب برای ادامه ی داستان انجام دهید ( مانند بازی های نقش افرینی )
4-البته با توجه به نکته ی بالا این موضوع هم وجود داره که بعضی از اتفاقات مهم رو در ذهنتون قبل نوشتن اولین فصل داشته باشین مانند افشای راز های بزرگ داستانتون
5-برای رازهایی که دارید درجه ی امنیت بزارید بعضی رازهای داستان باید به قدری خوب نگه داری بشن یا نکته ی انحرافی داشته باشه که خواننده تا چند صفحه ی اخر هم متوجه ی اون راز نشه و حدس های اشتباه بزنه
6- افشای راز در داستان خیلی مهمه چون یکی از محرک ترین وسایل برای پیش بردن داستان و همچنین تشویق خواننده بری ادامه دادن ولی باید افشای راز باید حساب شده باشد مانند انکه دونه دونه برای کبوتر ارزن بریزین روی زمین تا بتونی توی تله بندازینش
7-هر شخصیتی رو که توی داستان اسمشو میارید سعی کنید در یک کاغد اسم اون مشخصاتش رو یاداشت کنید با توجه به ارزش نقشش توی داستان براش شخصیت گزاری کنید از جمله صفات اخلاقی گذشتش و صفات ظاهری ( گذشته ی شخصیت خلق شده میتونه خودش یک راز باشه که کم کم یا یکدفعه در داستان فاش بشه )
8- اخر داستان رو نه مثه سریال های ایرانی خیلی خوش و خرم کنید و نه مثله سریال بریکینگ بد و فرار از زندان اخر غم انگیز بزارید سعی کنید حد میانی باشه تا تاثیر گزاری زیادی داشته باشه اما پایان داستان میشه چیزی باشه که نه خوبه نه بد یعنی هم خوبه هم بد هم هیچکدوم فکر کنم گیج شدید خوب برای مثال میتونم نبرد با شیاطین رو مثال بزنم که اخرش گروبز و کرنل و بک کله دنیا رو نابود میکنن ولی برای اینکه از اول بسازنش نه خوبه نه بد شایدم هردو باشه ( هر چند پایان غم انگیز خیلی بیشتر در ذهن مخاطب میمونه ولی با خاطره ی بد یاد میکنه دیگه انتخاب با خودتون )
9-توجه توجه خیلی مهم : یک نکته ای که خیلی مهمه پتانسیل هم شخصیت و هر مضمون داستانیه این نکته به شدت مهمه که از هر شخصیت و از هر مضمون داستان به اندازه ی پتانسیلش ازش استفاده کنید نمونه بارز این اشتباه در کتاب پنجگانه ی افسانه جلد پنجم ( کلید های زندان اهریمن ) نوشته ی براندون مول در این کتاب هر چند ست ( شخصیت مذکر) خیلی عالی شخصیت سازی شده بود برای یک قهرمان ماجراجو و پتانسیل خیلی بالایی داشت نویسنده خیلی کم ازش استفاده کرد در عوض شخصیت موئنث داستان کندرا خواهر ست که اصلا پتانسیل قهرمان داستان شدن رو نداشت. چون برعکس برادرش که شجاع و ماجراجو بود کندرا خیلی خجالتی و محطاط بود اصلا لیاقت قهرمان شدن رو نداشت ولی براندون مول کندرا رو قاتل قویترین اهریمن جهان کرد !!!!!!!! واقعا مزخرف بود واقعا اگه دارید داستان مینویسید حتما به این نکته توجه کنید
این هم نکاتی بود که من یاد گردفتم تا اونجایی هم که ذهنم یاری میکرد بهتون گفتم امیدوارم با این نکات راحت تر بتونید یک رمان فانتزی زیبا بنویسید با تشکر
به نظرم یه نویسنده برای اینکه بهونه خوب بنویسه باید خوب هم ببینه ... از کنار هیچ چیز سرسری رد نشه . وقتی به رفتار .. شکل .. رنگ .. ابعاد و...و... یه چیزی یا کسی با ریزنگری نگاه می کنی، ناخود اگاه توی داستان هم سعی میکنی طوری توصیف کنی که بیشتر شبیه واقعیت باشه .. نه اینکه یه توصیف چندصفحه بشه ... منظورم این نیست ... بلکه بایدتوی چند سطر و کوتاه با استفاده از یه سری جزئیات کلیدی که با دیدن به دست اوردی .، چیزی که میخوای رو توصیف کنی،..
با اینکه چند ماهی بیشتر نیست که می نویسم و هنوزم هیچکدوم از کارام رو تو سایت قرار ندادم (اگه خدا بخواد در آینده نزدیک این کارو می کنم) ولی خودم رو در حدی می دونم که تجربمو در اختیار دیگران بزارم .
باید بگم که کتاب ها موجودات شروری هستند،حالا دلیلش: خیلی وقت ها برای خودم و صد در صد برای شما دوست عزیز پیش اومده که تو یه بخش از کتاب گیر افتادیم و هرچی به مخمون فشار میاریم راهی برای ادامه دادن پیدا نمی کنیم ،یا اگه پیدا می کنیم اون چیزی نمیشه که می خواستیم.این یکی از دلایل دلسرد شدن نویسندگان تازه کار نسبت به کتاب و ادامه دادن اونه. خب حالا راه حل چیه؟ (باید بگم این راه حل پیشنهادی خودمه و مطمئنا راه حل های دیگه هم وجود داره)
این مشکل راه حل ساده ای داره و اون استفاده از قوه ی تخیله!
حتما خیلیا حالا می گن که مگه واسه نوشتن کتاب از چی استفاده می کنن نابغه؟ باید بگم که استفاده از قوه تخیل فقط در زمان نوشتن کتاب کافی نیست و باید ساعاتی رو هم در زمانی که قلم رو کنار گذاشتید،به فکر کردن در مورد کتاب اختصاص بدید.
اگه در روز یک ساعت می نویسید،سه یا چهار ساعت رو صرف گشتن در تخیلات کنید. این تخیلات می تونند هر چیزی که به ادامه ی کارتون کمک می کنه باشند. لازم نیست از جایی که گیر افتادید شروع کنید. بزارید ذهنتون شما رو به اول داستان ببره، یا حتی بهتر از اون به قبل از اول و به گذشته داستان. ساختن تاریخ می تونه شمارو در آینده داستانتون یاری بده . سعی کنید در تخیلتون با شخصیت اصلی داستان ارتباط برقرار کنید.باهاش صحبت کنید و دلیل کارایی که می کنه رو ازش بپرسید . خودتون رو جای اون تصور کنید و ببینید آیا دلیلی که برای کاراش داره منطقیه یا نه . این کار به درک شخصیت کمک میکنه .با دوستانش دوست بشین و با دشمناش ،دشمن .اینکار به درک شخصیت اونا هم کمک می کنه.
همون طور که گفتم اجازه ورود هرچیزی رو که به بهتر شدن داستان کمک می کنه به ذهنتون بدید . اما یه چیزی رو یادتون باشه . نباید اجازه ورود افکاری که شمارو از چارچوب موضوع خارج می کنه رو بدید .
به غیر از خط طرح اصلی ، چند تا دیگه هم واسه خودتون کنار بزارید و هر بار یکی از اونارو برای فکر کردن دربارش انتخاب کنید . شاید بر خلاف چیزی که فکر کردید . بهترین خط طرح رو برای کتاب انتخاب نکرده باشید.
خب چیزه دیگه ای فعلا به ذهنم نمیرسه . فقط اینکه یادتون باشه هر زمانی نباید وارد تخیلاتتون بشید . زمانی که ناراحت و یا عصبانی هستید ، اصلا زمان خوبی برای این کار نیست . بهترین زمان ،وقتیه که در آرامش کامل به سر می برید و دغدغه ای جز ادامه دادن کتاب ندارید .
صبح ها به خاطر اینکه بدن پر از انرژی هست زمان خوبیه . فکر کنید ببینید چه زمانی بهتر وارد تخیلات می شید . شاید وقتی که موسیقی گوش می کنید ،یا وقتی که برای استراحت دراز کشیدید ، یا زمانی که یه دل سیر غذا خوردید . یا وقتی که توی اتاق تفکر به سر می برید!شاید هم مثل خودم هر زمانی که هوس کردید . البته در تمام مواردی که گفتم بهتره که تنها باشید . اگه اطرافتون شلوغ باشه خیلی زود از موضوع مد نظر منحرف می شید .
اگر انجام دادن این کارا براتون مشکله ، سعی کنید با بیشتر انجام دادن اون بهش عادت کنید . بعد می بینید اصلا کاره سختی نیست و کم کم شروع به لذت بردن از اون می کنید ، به طوری که دوست دارید بیشتر توی تخیلات باشید تا در حال نوشتن .
در ضمن با انجام دادن این کارا انتظار این رو نداشته باشید که یک روزه یه کتابو تموم کنید. و تضمین نمیکنم که دیگه تو داستان گیر نمی کنید، چون هر چقدر هم که کارای بالارو انجام بدید ، بازم کمه . شاید هم موضوع داستانتون پیچیده تر از اون باشه که در این زمان که هنوز آماتور هستید ، بتونید از پسش بر بیاید . پس با موضوعات ساده تر شروع کنید تا به ذهن و دست روان تری دست پیدا کنید .
به هر حال امیدوارم که از حرفام چیزی فهمیده باشید .
در نهایت باید بگم خودم تعدادی از کارایی رو که گفتم انجام نمیدم ، پس وقتی کارامو گذاشتم نگید تو که این همه حرف زدی راجب این موضوع ، پس چرا این طوری شد؟
در آخر (اینکه شد دو تا آخر:دی) به خاطر اینکه بنده رو تحمل کردید و نظرم رو خوندید ازتون تشکر می کنم .
سلام. تمام نظرات گذشته رو خوندم و خیلی چیزا یاد گرفتم حالا چند تا نظر دارم که دوست دارم با شما در میون بذارم.
من بعد از چند سال موفق شدم کتابی که خیلی براش وقت گذاشته بودم رو چاپ کنم اما در روند چاپ و رفع ایرادات نکته های جالبی رو یاد گرفتم.
دوستان در مورد توصیفات خیلی نظر دادن اما چیزی که فراموش کردیم اینه که باید به تخیل خواننده هم اجازه بدین برای خودش حرکت کنه. مثال میزنم براتون؛ تو کتاب هری پاتر هرگز ارتفاع برج ستاره شناسی به متر گفته نشده فقط گفته که یکی از سه برج بلند مدرسست. خوب اینجا منم که ارتفاعه برج رو برای خودم مشخص می کنم اما توی جلد اول همون کتاب تعداد پله های مدرسه هم گفته شده و اینجا دخالت خواننده رو حذف کرده. به این نکته باید توجه کرد.
نکتۀ بعدی اینه که لزومی نداره شخصیت اصلی داستان همیشه و توی همۀ صحنه ها همیشه قهرمان باشه. بذارید یه جاهایی فرار کنه. بذارید کم بیاره و بترسه. این رو من توی کتابهای فن فیکشن زیاد دیدم که شخصیت از قبل تولید شده رو به حدی بزرگ می کنن که باور کنید توی خود کتابم جا نمیشه.((200))
این نکته هم مهمه که از اولش خودتون رو برای حجم مشخصی از کتاب آماده کنید. من کتاب اولم رو در 800 صفحه نوشتم و این بزرگترین اشتباهم بود.باور می کنید 800 صفحه نوشتم و بعد مجبور شدم چند ماه وقت بذارم و تعداد صفحاتش رو کم کنم تا بشه چاپش کرد. پس بدونید که می خواید در چه حجمی داستان رو تموم کنید اینطوری می دونید که به چه مقداری از توصیفات احتیاج دارید. اگر حجم کتابتون کمه پس خودتون رو خیلی درگیر ریزه کاری نکنید. برای مثال می تونید داستانهای کوتاه هر نویسنده ای که دوست دارید رو بخونید. کمترین حجم ریزه کاری رو داره اما رمانهای بلند و طولانی کشش توصیف زیاد رو دارن مثل کتاب پندراگن و امثالهم.
و این آخرین نکته ای که می خوام بگم کاملاً یک نظر شخصیه شاید هم گلایه از اشخاصی مثل خودم که چرا به جای اینکه تخیلات و اسطوره های خودمون رو صادر کنیم کاملاً مصرف کننده شدیم؟ مثال: کتاب می نویسه نویسندۀ ایرانی و چاپ می کنه در مورد شیطان پرستی مدرن، یا خون آشام، یا گرگینه. بیاید از چیزایی که خودمون از بچگی حس کردیم بنویسیم، بیاید دیو و دد رو بیاریم توی داستانامون. مگه شاهنامه این کار رو نکرده. من خودم توی کتابم به دیو اشاره کردم و بعد از دنیای اجنه الهام گرفتم. دنیایی که متعلق به خودمه و تمام قوانینش رو من نوشتم و وارداتی هم نیست.( خدا میدونه برای تبیلغ و تعریف از خودم نمیگم فقط بیان تجربست که شاید هم غلط باشه). من از شماها می پرسم: شما چه تصوری از جن دارید؟ از بچگی برای خیلیامون گفتن که فلانی جن زده شده، فلان خونه رو جن گرفته و ... بیاید از اینا استفاده کنیم.
یه نکتۀ مازاد دیگه هم که می خوام بگم اینه که برای توصیف مکانها سعی کنید جایی که دیدید رو استفاده کنید. اگر می خواید بگید جنگل اول جایی که دیدید رو توی ذهنتون بیارید و بعد شاخ و برگش بدید و یا عوضش کنید.
عذرخواهی بابت پرچونگی. یاحق
مهم ترین چیز اینکه که بدونید کتاب یکسری محدودیت ها رو نداره ولی لازم نیست حتما از این نداشتن محدودیت استفاده شه توی کتاب شما می تونید همه چیز رو بگید از مدل لباس پوشیدن فکر ها و دل مشغولی ها یا مثال ریزی مثل نوع سیستم صوتی ماشین یک شخصیت فرعی ولی بهتره همه چیز بیان نشه مثلا یه رفتار میتونه جا نشین یک صفحه افکار ملال انگیز شخصیت بشه یا رنگ ماشین میتونه یکسری وضعیت رو برای خواننده تداعی کنه اینکه تا کجا همه چیز رو بگید به خودتون و مهمتر از اون به خواننده ها بستگی داره
یک چیز دیگه اینکه تمام بیس داستان که برای خودتون مشخص کردید را تو فصل یک یا جلد یک لو ندید تا اولا جذابیت و حس جست و جوگری از بین نره و دوما بعدا کمبود موضوع یا بصورت جزی از اون کمبود موضوع مبهم و با کشش پیش نیاد