دل اگر خدا شناسي، همه در رخ علي بين
به علي شناختم من، به خدا قسم خدا را
شهریار
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت، همان بینی
«هاتف اصفهانی»
وعده ی وصل می دهد،طاقت انتظار کو؟
((هلالی جغتایی))
لب باز مگیـــــر یک زمان از لب جــــــــام
تابســــتانی کـــام جــــهان از لـــــب جام
در جامِ جهان چو تلخ و شیــرین به هم اسـت
این از لب یار خــــواه و آنــــ از لـــــب جام
"حافظ"
منم آن گدای مسکین که سر نیاز دارم
ز نمود خویش سیرم بوجود ناز دارم
من از ان حســن روز افزون ک یوســــف داشت دانســتم
ک عشـــق از پــرده ی عصمـــت برون ارد زلیـــــخـــارا
اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
بده ساقی می باقی ک در جنت نخاهی یافت
کنار اب رکن اباد و گلگشت مصلی را
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چینست و اون چون
باباطاهر
در این بنبست حیرانی، کجا میرانیام دیگر؟
چه دارم رو کنم، زیبای کافرکیش، آه از تو، آه از تو
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی، میخوری پا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
#حامد_عسگری