در این تاپیک می خواهم که هر چی طنز بلد هستید رو بگذارید البته به دور از مسایل حلاف عرف و شرع
خاطرات یک زن خانه دار:اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره.
غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم، پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت توی هم… دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه.
به بچه ها گفتم:
“ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید… اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون… باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه.”
ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد، به برادرش سقلمه زد و گفت:
“نخور! نخور! تاپاله است
از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه آن جالب بود!
سوال از این قرار بود:
"نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورهای جهان صادقانه بیان کنید".
و جالب اینکه کسی جواب نداد! چون:
در "آفریقا" کسی نمی دانست "غذا" یعنی چه!
در "آسیا" کسی نمی دانست "نظر" یعنی چه!
در" اروپای شرقی" کسی نمی دانست "صادقانه" یعنی چه!
در "اروپای غربی" کسی نمی دانست "کمبود" یعنی چه!
و بالاخره در "آمریکا" کسی نمی دانست "سایر کشورها" یعنی چه!!...
چند سال پیش چادر مادرمو سرم كردم و یهو مادر تا منو دید جفت دستاشو رو به آسمون برد و از ته دل خدا رو شكر كرد و گفت خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه دختر نشدی وگرنه هیچ امام و امام زاده ای هم نمیتونست تو رو شوهر بده با این دماغت
رفته بودم فروشگاه ..
يكي از اين فروشگاه بزرگا , اسم نميبرم تبليغ نشه براش !
يه پيرمرد با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد. پيرمرد مي گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم!
جلوي قفسه ي خوراكي ها، پسره خودشو زد زمين و داد و بيداد ..
پير مرده گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده خريد تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستي رو كشيد چنتا از جنسا افتاد رو زمين، پيرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون!
من كف بُر شده بودم.
بيرون رفتم بهش گفتم آقا شما خيلي كارت درسته اين همه اذيتت كرد فقط بهش گفتي فرهاد آروم باش!
پيرمرده با اين قيافه منو نگاه كرد و گفت:
عزيزم، فرهاد اسم مَنه! اون تُخم سگ اسمش سيامكه !!
یغام گیر تلفن منزل
پیغام گیر حافظ :
رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور!
بشنوی پاسخ زحافظ گر که بگذاری پیام
آن زمان کو باز گردم خانه خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی:
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون، رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم ،جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تا آنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
پیغام گیر فروغ :
نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
واقعا واسه آیفون (دربازکن) توی ایران فرهنگ سازی نشد...
می پرسی کیه؟ میگه باز کن،یا میگه منم
خب برادر من دارم سوال ازت می پرسم قشنگ گوش کن
و پاسخ مناسب بده خو میدونم تویی خو میدونم زنگ زدی که در رو باز کنم
خو دارم میپرسم کی هستی لامصب
!!!حالا بماند بعضی وقت ها ازین ور میگیم الو
خودم از اینام که میگن الو
فقط یک زن ایرونی میتونه با هیکل مثل گونی سیب زمینی و موهای شونه نشده و با لباسی که بوی شنبلیله قورمه سبزیش 2 کیلومتر اونورتر هم میره ، از آشپزخونه بدوبدو بیاد بیرون تا صحنه معرفی ملکه زیبایی 2012 رو ببینه و بعد با اعتماد بنفس کامل بگه : واااااااا !!!!! این کجاش خوشگله ؟؟؟؟
یه پسر خاله دارم رب النوع سوتی. یعنی سوتی فشردس. زندگی نامه ی ملانصرالدین جلو این تراژدیه. می گفت : روزای اولی که رفتم دانشگاه کلن هنگ بودم. اصلا نمی دونستم باید چیکار کنم. اولین کلاسمون زبان بود. من رفتم و ته کلاس نشستم. کلاسم مالامال از دختر یکی از یکی خوشگلتر. استاد اومد تو یه خانم جوون فوق العاده زیبا که دخترای کلاس پیشش شتری بیش نبودن. بعد از معرفی و این حرفا کلاسو شروع کرد و من اصلا تو فاز کلاس نبودم. از دیدن اون همه دختر و این استاد کلا تو هپروت بودم. از قضا دیدم دستشویی دارم شماره ۲ دستمو بردم بالا ، استاد گفت: بفرما ، اول اسمتو بگو. همه ی کلاسم یهویی برگشتن سمت من. منم گفتم : سروش فلانی هستم می خوام برم دستشویی. یهویی کلاس مثل بمب منفجر شد. نگو استاد سوال پرسیده بود و گفته بود کی جوابشو بلده منم همون لحظه دست بلند کردم.
بنده خدا استاده بزور جلو خنده اش رو گرفته بود گفت : بفرما عزیزم شما دیگه بزرگ شدی نیازی نیست برای دستشویی رفتن اجازه بگیری. منم از خجالت سرخ شدم. کلی هم هول کردم اومدم رفتم بیرون تا پامو از در گذاشتم بیرون باز کلاس مثل بمب منفجر شد. آخه انقدر هول بودم وقتی می خواستم از کلاس برم بیرون اول در زدم بعد درو باز کردم رفتم بیرون ...
همچین فامیلای نابغه ای داریم ما !
از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره... شیش هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون. اون موقع از دستش عاصی بودم. واقعاً اذیت میکرد.
یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم. نوشته بودکه اگه میخوای دیگه اس ندم بهت، یه چیزی بگو. بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست براش فرستادم چون واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم.
دیگه اس نداد
نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت.
انگار نه انگار که من "هستم".
به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس.ام.اس هاش تنگ شده.
.
.
اگه الان اینارو میخونی، ازت میخوام که یه شانس دیگه بهم بدی. قول میدم بچه ی خوبی بشم !
هم تو مسابقه ها شرکت کنم، هم آهنگ پـیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ 168650ریال، برنده 100 تومن اعتبار هدیه داخل شبکه شم ..!
ایرانسل دوسِت دارم ..!
تلوزیون برنامه آشپزی به مناسبت ماه رمضان نشون میداد. میخواست طرز تهیه بامیه عربیُ نشون بده!
تو روغن داغ یه بامیه خیلی دراز رو با قالب ریخت، گفت مدل عربی خیلی بلنده!
مجری ازش پرسید: ببخشید واسه بیننده ها بامیه ایرانی هم نشون میدین؟
مربی آشپزی: آره خیلی سادست، همینه فقط طولش کوتاه تر میشه! تقریبا یک سوم این میشه ایرانیش!
مامان و بابام 😮
قیافه منم جلو مامان و بابام ))))
بدون شرح
از بابا پرسيدم بچه چه جوری مياد توی شکم مامانش ؟
بابا کمی فکر کرد, بعد گفت بيا بريم توی حياط. به حياط رفتيم بابا يکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت: اين بته اول يک تخم کوچيک بوده. بعد اين تخم رو تو زمين کاشتيم. بعد بهش آب داديم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده اين بته بزرگ که می بينی. منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی
با دست کاشتی يا با بيلچه ؟
بابا کمی رنگ به رنگ شد و گفت با يک جور بيلچه مخصوص
پای من آب هم دادی؟
آره٬ آب هم دادم
با آب پاش دادی يا با شلنگ ؟
بابا نگاه تندی به من کرد
چراعصبانی شده بود ؟ ... ولي من بايد بدونم , ...
با شلنگ پسرم
بابا ٬ خودتون آب دادين يا مش رضا باغبون؟
بابا يک دفعه برگشت و يک چک زد تو گوشم و گفت برو گمشو پدر سوخته كره خر !?
از کتاب "آسمون و ریسمون" نوشته ایرج پزشکزاد"
بدون شرح
خیلی خوب بود
ممنون از زحمتی که می کشی و طنز ها مایل به واقعیت رو می گذاری((70))((70))((70))
مهدی جان نوشته مربوط به تولد کودک فوق العاده بود کلی ریسه رفتم . گفتم با تشکر خالی نمیشه.