_MIS_REIHANE;31447:حنا:دی من ظهری اومدم نظر بزارم نوشتم نوشتم خستم بود سند کنم:دیخب!نوشته ی خوبی بود.میدونی چون داستان نبود عملا.خط طرحی که در بند تصو...
aliazadi;31453:چی به کجا افتاده بود ؟حالا من کم سوادم خودمم قبول دارم ولی هرچقدر فکر می کنم نمیفهمم :|منظورت اینه که توتون دودش غلیظه یا چی ؟:)))) نه ...
آقا هومن;31338:حنا جان خسته نباشی ....داستانت خیلی رمنس و البته ادبی بود از آرایه ها خوب استفاده کردی که کار هر کسی نیست...ولی اگر دوست داری عاشقانه و...
proti;31299:خوب بود خسته نباشیاما یه سری مشکل هست . وقتی این سبک رو مینویسید میتونید فاعل رو حذف کنید تا حالت جملات آهنگین تر بشه یا فاعل و فعل میتونه...
از این به بعد بگین چه جوری دوس دارید همون طور بنویسم 🙂
ادامه داستان به پست اول اضافه شد.منتظر نظراتتون هستم.
aliazadi;31234:مرسی الان میرم بمیرم :|خیلی تاریک بود :)من که نگفتم مرده�� پایانش رو خود مخاطب میسازه! از نظر شما مرده، خیلی ها اینطور فکر نمیکنند. مید...
با کتاب ها زندگی میکنم! عجیب تمام دنیارا به چشم آیدین ها میبینم و سخت همراه با آیدا میسوزم...حرف هایم را به خوک ها می گویم و پاکی سیاوش را ملامت میکنم...
جایی در آن چند قدمی دور تر، صدای قطارت می آید...جایی میان ماندن و رفتن،که صدای قطارت می آید...کفش های قطار تو اینجاست، زیر پای لخت بارانم...زیر چشمی ن...
جاده های سبز را زیر پاهای سرخم میکنم و هوای سیاه را، آبی نفس میکشم!به شوق وصل غنچه های خار را میچینم و از درد فراق رز سفید را پر پر میکنم.ایستاده، خمی...
گاه دلتنگ میشم؛ دلتنگ روز های رفته...روز هایی که رفت و منتظر بازگشتشان ماندیم...گاه از دلتنگی سکوت میکنم و گاه از تنهایی...عجیب بی سرو سامان زیر چتر ب...
غریبه ی آسمانی;31064:سلامی دوباره پس از مدتی طولانی خب من هنوز فصل چهارم در سلول های مغز و در جای جای روحم هست. اگه نظرها زیاد بشه به احتمال زیاد اون ...