Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

همزاد

6 ارسال‌
2 کاربران
19 Reactions
2,073 نمایش‌
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

این داستان عجیب ماجرای دختری است به نام لیلا که گهگاه از فرو رفتن دندانهای یک موجود نامرئی در بدنش ، وحشتزده می شد و داد و فریاد میکرد . حتی زمانیکه پلیس به کمکش شتافت باز هم به فریاد زدن ادامه داد . هیچکس نمیدانست این موجود ناشناخته که دندان های خود را در بدن این دختر بیچاره فرو می کند ، چیست ؟و تا به امروز نیز کسی موفق به شناسایی آن نشده است . در شب دهم ماه نهم که شب آرام و گرمی بود ، پلیس این دختر را که دچار هیجانات شدید عصبی شده بود ، به مرکز فرماندهی کل اورد . پزشک مخصوص او را تحت معایناتی قرار داد و سپس در حالیکه غرغر می کرد ، کلاهش را روی سرش جابجا کرد و با اوقات تلخی گفت : این درست و منطقی نیست که برای معاینه یک دختر دیوانه نصف شب مرا از رختخواب بیرون کشیده اید . مامور پلیس چیزی نگفت و با حیرت به پزشک عصبانی و دخترک بیچاره که فریاد می زد ، نگاه می کرد . تاول هایی که در محل دندان گرفتگی بود ، روی بازویش دیده می شد . آیا این امکان وجود داشت که در موقع بروز حمله عصبی خودش بازویش را گاز گرفته باشد ؟ و یا اینکه همانطور که ادعا می کرد موجودی نامرئی که او را همزاد خود می نامد او را در اتاق دربسته اش وحشیانه مورد حمله قرار می داد ؟ هر چه که بود ، این مورد خاص آنقدر عجیب بود که آنها را وادار کرد تا پزشک را نیمه شب به آنجا بکشانند .
شبیه همین اتفاق برای دختر 17 ساله ای به همین نام رخ داد . حالات این دختر بقدری حیرات انگیز بود که مأمورین ، رئیس پلیس را فراخواندند و او به نوبه خود پزشک مخصوص را بر بالین دختر حاظر کرد . و سپس هر دو به زندان رفتند تا علت آن همه شلوغی و جنجال را پیدا کنند . پلیس این دختر را که از آوارگان جنگ بود و در خیابانهای شهر سرگردان شده بود و عده ای دورش جمع شده بودند ، را پیدا کرد . این دختر مدعی بود که توسط یک موجود نامرئی مورد حمله قرار گرفته است . ناظرین این صحنه که اغلب آنها از میخانه های اطراف بیرون آمده بودند ، او را مسخره می کردند و وانمود میکردند که او دیوانه است . به هر حال هر چه که بود ، پلیس قضاوت را به عهده متخصصین گذاشت . آنها دختر را در حالیکه سعی داشت خودش را از دست آنها خلاص کند ، گرفتند و به سلول زندان انداختند . زمانیکه در را پشت سرش بستند ، لیلا خودش را بر زمین انداخت و پلیس هم به خواهش او ، برای اینکه نگاهی به محل گاز گرفتگی روی بازویش بیاندازد ، ترتیب اثری نداد .
تنها توضیحی که لیلا در مورد این موجود نامرئی می توانست ارائه بدهد این بود که :
این موجود شبیه به خودم بود چشمانی سفید و ترسناک و لباسی گشاد و سیاه رنگ بر تن داشت و هر وقت که قصد حمله داشت در هوا معلق می شد . پس از گذشت لحظاتی ، دختر دوباره شروع به داد و فریاد کرد و می گفت که آن موجود وحشتناک بازگشته است و از میان میله های زندان اورا مورد آزار قرار می دهد . پلیس که از این رفتار دختر ، خشمگین و در عین حال مضطرب شده بود ، در زندان را باز کرد و دختر را در حالیکه با صدای بلند ، فریاد می کشید ، به سالن زندان راهنمایی کرد . در انجا پلیس آثار گاز گرفتگی های تازه ای را روی شانه و بازوی دختر مشاهده کرد . محل های کبودی به چیزی شبیه به آب دهان آغشته بود . مامورین با عجله رئیس زندان را مطلع کردند . پس از رسیدن رئیس پلیس و شهردار ، پزشک مخصوص دختر را معاینه کرد . نکته عجیب و شگفت آور ، اینجا بود که هیچکس قادر نیست تا پشت گردن و شانه خود را گاز بگیرد .لیلا بقیه شب را روی نیمکتی در جلوی اداره پلیس گذراند ، و آنقدر گریه کرد تا بالاخره خوابش برد . صبح روز بعد ، وقتیکه پلیس اماده شد تا او را به جرم ولگردی به دادگاه ببرد ، دختر دوباره شروع به داد و فریاد کرد . آن چیز نامرئی برگشته بود و پشت او را گاز می گرفت . دو پلیس قوی هیکل او را گرفتند و دیگری نیز دستهای او را نگه داشت . مامورین پلیس در برابر چشمان حیرت زده خود علائم گاز گرفتگی تازه ای را روی بازوها ، کفت دست و گردن دختر بیچاره دیدند . این حمله حداقل 5 دقیقه ادامه داشت تا اینکه دختر در اثر شدت درد از هوش رفت و روی زمین افتاد . پزشک مخصوص زندان دوباره او را معاینه کر و با تعجب سر خود را به نشانه پاسخ منفی تکان داد . زیرا هیچ گونه آثار غش یا صرع در وی دیده نمی شد .
محل های دندان گرفتگی واقعی بودند . پزشک بلافاصله شهردار و اسقف اعظم را خبر کرد . تقریبا 30 دقیقه قبل از رسیدن آنها دختر به هوش آمد . آثار گازگرفتگی روی بازوهایش ورم کرده بود و کف یکی از دستهایش نیز کبود و متورم شده بود . زمانیکه شهردار و پزشک مخصوص او را به بیمارستان زندان می بردند ....

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

لیلا شروع به جیغ و داد کرد و گفت که آن موجود نامرئی دوباره به او حمله کرده است و اینبار او تنها نبود ، بلکه یک موجود چشم درشت دیگر نیز به کمکش آمده بود که بسیار شبیه برادر لیلا بود . شهردار بعدا تاکید کرد که علائم کبودی در اطراف گردن و سر انگشتان دختر دیده شد .سفر پانزده دقیقه ای به بیمارستان زندان ، برای شهردار ، پزشک مخصوص ، خود دختر و راننده اتومبیل یک کابوس وحشتناک بود . اما این حملات یکباره متوقف شدند و کبودی ها و محل دندان گرفتگی ها به تدریج از بین رفت و دیگر هیچگاه چنین حادثه ای برای وی پیش نیامد . پس از این ماجرا شهردار اظهار داشت که : « برای این واقعه شگفت آور هیچ توجیه قابل قبولی وجود ندارد »


   
Matin.m, proti, Athena and 4 people reacted
نقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

خب...نميدونم اينو چطور بگم ولي من ذاتا شخصيم چيزي كه براش ناخوشاينده رو پنهان ميكنه و وانمود ميكنه چيزي نميدونه!دست خودم نيست...چندين بار گفتم بخاطر خطاي ديد چيزي رو ديدم كه غير طبيعي بوده!و حالا ميخوام بگم خطاي ديد من چطور بوده!و ازاونجا كه خيلي آدم بااعتقادي نيستم عجيبه كه اينا رو تعريف كنم...
اولين بار يادمه نه يا ده سالم بود كه صبح ديدمش روي مبل نشسته!براي يه لحظه ديدم يه نفر روي مبله و همون موقع ناپديد شد!يكم ترسيدم ولي زود فراموش كردم
و بعد زماني كه سيزده سالم شد صبح چنتا بالشت جلوي تلوزيون انداختم و ذخيره شكلاتهامو دراوردم گذاشتم كنارشون يه دقيقه كه بلند شدم آب بخورم ديدم يه پسر بود شبیه خودم انگار خودم بودم موي سياه بلند لباس سفيد و دست لاغر خم شده رو شكلاتهام!خودمو زدم به اون راه كه مثلا نديدم و اونم سريع ناپديد شد تو يه لحظه!راستش تقريبا سكته زده بودم...چونكه هم موهاي من مشكي بود و هم لباسم سفيد!!!
بعدش دوبار اونو سرجام ديدم...يه شب همون دختر توي تختم سرشو توي بالشتم فرو برده بود و يه روز صبح ديدم كه رو بالشتم كه جلوي تلوزيون بود خوابيده و اينا هم تو يه ثانيه اتفاق افتادن و طبق معمول محو شد...يه روز صبح كه از خوب بيدار شدم ديدم يه دختره گوشه اتاقم چسبيده به چوب لباسي انگار سرشو توي كتم فرو برده...پلك كه زدم نبودش!
حتي يه روز كه از مدرسه برميگشتم كنار يه دختر با لباس سياه همرنگ لباس خودم ديدم...و چشمامو بستم انگار كه نديدم!!!
و اخرين بار پشت سرم توي حموم بود يني برگشتم و ديدم يكي اونجاست و وقتي خيره شدم نبود!
ميدونم خيلي غيرطبيعيه اما باور كنيد اين همون چيزيه كه من ديدم!و اينهمه مدت گذشته و تازه پارسال به چنتا از دوستام گفتم...ميدونم ممكنه چشمم ضعيف شده باشه ولي توهم نيست!به دوستام كه گفتم بعضياشون گفتن احتمالا يه جن منحرف(؟!!!)كه قصد ازارتو داره و بعضياهم گفتن فيلم كينه روت تاثير داشته ترسيدي!به مامانمم كه گفتم گفت امكان نداره:/ و اينكه بگم اون شخص.كاملا شبيه من بود ولي حتي يه بارم صورتشو نديدم
به غير از همه ي اينا اتفاقهاي ديگه هم افتاد .مثلا يه شب برق رفت و رفتم دنبال چراغ قوه اما ديدم پيدا نميشه و وقتي تصميم گرفتم برم بخوابم توي هالمون ديدم چراغ قوه كنار دفترمشقم روشنه...از مامانم كه پرسيدم گفت كه اصلا نيومده خونه كه اينكارو كنه و در هم از داخل قفل بود!
بعضي وقتا وسايل من جابه جا ميشن...چيزايي كه خيلي بهشون علاقه دارم سرجاش نيست و من كه ميگردم پيدا نميشه اما مثلا بعد يه روز ميبينم سرجاي قبليشه!يه بار يا دوبار عاديه اما اين چندين بار پيش اومده!يا مثلا من يه بسته كيت كت خريدم همشو خوردم اونوقت جعبه و پلاستيكشونو تو كمدم قايم كردم(من مشكل قند خون دارم كسي نبايد بفهمه!)و بعد سه روز ديدم هنوز كيت كت تو اون بسته اي كه قبلا تموم شده مونده!!!قسم ميخورم من تو دو روز دخل بسته رو ميارم!اصلا امكان نداره چيزي توش ول كنم!!!
و خوابهام خيلي ناجور و درهمن!بصورت سريالي پخش ميشن(!!!)...اهان اين اواخر هم يه روز تو خواب خيلي عميقي بودم و كسي هم خونه نبود و امتحان ترمم داشتم...توي خواب شنيدم يكي گفت خرگوش كوچولو برات بستني خريدم گذاشتم تو يخچال بلند شو برو بخورش عزيزم:/
اين خواب بود...ولي وقتي رفتم جدا بستني تو يخچال بودش...اونو خيلي وقت پيش خودم خريدم و بنا به دلايلي نخوردم پس يادم نبود!
پدر بزرگ در مورد همزاد ها به من چیزهای رو گفته بود ولی من به او می گفتم این ها فقط افسانه است ... او راست می گفت همه چیز واقعیت دارد !


   
Matin.m, Athena, ida7lee2 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1062
 

این دومیه چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ادامه ی اولی بود؟؟؟ بعضی جاهاش فکر می کردم تو دقیقا داری داستان خودت رو تعریف می کنی! اما خو اسمت میلاده دیگه ولی اون دختر بود. شفاف سازی چیزی


   
ida7lee2 and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

داستان ها جداست دوست عزیز و هر کدام موضوع خاص خود را دارد . نه دوست عزیز این ها فقط تفکرات منه و هیچ چیز واقعی در داستان وجود نداره :53:


   
Matin.m and ida7lee2 reacted
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1062
 

پس اگه یدفعه واقعی شدن چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟:4654980460722281494


   
ida7lee2 and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

هیچی مثل رستم برو به جنگ دیو سپید رضا عزیز


   
Matin.m and ida7lee2 reacted
پاسخنقل‌قول
اشتراک: