Header Background day #15
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

دوران کهن

24 ارسال‌
10 کاربران
98 Reactions
9,256 نمایش‌
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

دوستان عزیزم سلام:8:
سال نو مبارک
قول داده بودم که در ایام نوروز با کتاب جدید خدمتتون برسم
الوعده وفا

کتابی که پیش روی شما هست اولین تجربه ی من در زمینه فانتزی وطنیه که ماهی دو فصل در همین سایت ارائه میشه
و چون فعلا قرار نیست جایی به جز بوک پیج ارائه بشه به صورت رمزداره
امیدوارم عزیزانی که اون رو میخونن باهام همراهی کنن و در رفع مشکلاتش منو راهنمایی کنن تا بتونم ضعفها رو بپوشونم و ارتقا بدم
با تشکر از زحمات یاسی عزیز.سینا.حسین و مهرنوش مهربانم که تقریبا خط به خط دارم ازشون استفاده میکنم.
فصل اول (هدیه نوروزی)

دوم اینکه رمز این فایل 1298 هستش

تقدیم به شما دوران کهن فصل اول و دوم


   
faezeh، zarair2، کسرا و 27 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

هو هو هو :دی اولین نفرم :دی و اولین نفری که رمزو گرفت و خوند هم منم :دی
الان میرم میخونم میام :75:
گفتم جایگاه حفظ بشه :دی
:dbf178563fe60aaba48

انگار که دستور رسیده نمیشه بدون نظر دادن رد شد
:0d645e9e3aa408e1753
قبل از هر حرفی بگم که من در حدی نیستم که اظهار نظر کنم سر داستانای دیگه. چیزی که میگم از دید خودمه و احتمالا غلطه
پس ببخشید اگه اشتباه نقد میکنم یا نظر میدم

اهم اهم پس بریم سر اصل مطلب :دی
اولین چیزی که چشمم خورد لفظ مخمور بود! منظورتون خماره؟ یعنی یه حالت بی تفاوت که احساس کمی توشه؟
تا حالا ندیدم مخمور بکار بره واسه توصیف چشم ها! یکم اذیت میکرد موقع خوندن.

بعد از اون تعداد شخصیت زیاد توی فصل اول و توصیفات چهره ی زیاده، گیج میکنه آدمو. به نظر شخصی من کاش اینطور نبود. با اینحال کاریه که شده :دی پس یکم در مورد شخصیت ها توضیح بدین.
کلا شخصیت ها یکم طول میکشه تو ذهن خواننده ها جون بگیرن! یعنی حداقل واسه من اینطوریه که اولا رو میخونم تصویری درست از شخصیت ندارم ولی کم کم تو ذهنم زنده میشن. گذاشتن این همه شخصیت یهو! واسه این که همه ی شخصیت ها زنده بشن باید روی رفتار و کارهاشون و ظاهرشون بیشتر کار بشه تو فصلای بعد.
مثلا این توصیفات پشت سر هم از چند مردی که تو ذهن آدم هنوز جا نیوفتادن و با آوردن اسمشون یه چهره و خصوصیاتی از اون تو ذهن آدم نمیاد، وقتی چند اسم مرد رو پشت سر هم میارین آدم قاطی میکنه که کی کدوم بود!
خودم دقیقا نفهمیدم چی گفتم ولی امیدوارم منظورمو رسونده باشم :03:

" اینم تنوعی که خواستی آقای غر غرو" جملش به یه مرد جدی وسط کار نمیخوره! :22:

کاش وقتی اسم خنجر رو آوردی همونجا توصیفاتت رو درموردش میگفتی

این کامیاره دزده یا یکی از دوستاشون؟ :23:
با اینکه میدونم بعدا مشخص میشه پرسیدم :دی

بعد چرا همون اول که زخم دستشو با پارچه میبست اون پماد رو از توی اون قوطی نزد روی زخمش؟

اونجا نوشتی دست آرتین در رفت.
یه در رفتگی احتمالا خیلی جدی نیست
با در رفتگی دستش این همه کار کرد؟ :23:
یه جسد بلند کرد و با دستش یه پارچه رو روی یه زخم گره زد؟ :23:

به نظر من نباید میگفتی
"به محض آنکه آناهیت تلفن را قطع کرد ..."
آناهیت حالتی از اسمشه که آرتین صداش میکنه نه اینکه دانای کل هم همونطور صداش کنه

هرچقدر داستان جلو میرفت و با شخصیت ها آشنا شدم داستان جذاب تر شد :1:
جریانش جذابه و امیدوارم زودتر بتونم بقیشو بخونم
داستان میخواد روایت اون بچه ها باشه؟ یا کلا بچه ها و افراد بزرگ؟
چون دارم در غالب یه خواننده ی عادی این پستو میزنم باید شگین رو بجا بیارم و بگم کی فصل بعد میاد! :دی

هوففففف چقدر زیاد نوشتم
میبینین که ! چیز زیادی با یه فصل داستان نمیشه گفت!! :دی

آهان یادم اومد، هرکاری میکنی شخصیت منفی اصلی خودش یا والدینش عضو این به اصلاح خانه نبوده باشن!
اسم خیابون شریعتی یکم تو ذوق میزد! بخاطر همون مسایلی که چرا داستانا بومی نمیشن.

از حرکت انقلابیت واسه بومی سازی تقدیر میشه :دی
ایشالا تازه کارایی مثل من هم یادبگیرن بومی بنویسن :1:
ممنون
باز سر میزنیم اینجا :دی
حالا حالا ها دست بردار نیستیم :دی

و از همینجا تشکر ویژه دارم از نویسنده و کسانی که به ایشون کمک کردن :دی

proti


   
milad.m، ida7lee2، wizard girl و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

ali144;6839:
یالا یالا ما پسورد می‌خوایم یالا.:sport:

پست اول ویرایش شد و پسورد فصل اول قرار گرفت8613


   
wizard girl، ******** و mohammadkh1365 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
R-MAMmad
(@r-mammad)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 555
 

پروتی جان در حدی نیستم که نقد کنم و ایراد بگیرم چون به نظرم کسی که تو کار خودش ایراده نبایس از کس دیگه ای ایراد بگیره
ولی تو داستان اربابان نقد هاتون کمک کرد پس چیز هایی که به نظرم بهتون کمک میکنه رو میگم. این ها بیشترشون نظراتمه شاید هم اصلا درست نباشن درواقع طرز دید آدم ها نسبت به متن فرق داره
امیدوارم ناراحت نشین :6c09153b65816aaff48درواقع فکر به ماهی تابه ی لیزری سوپر دولوکستون تنم رو میلرزونه :04:
اول از ویراشگر ها (این قشر مظلومه جامعه:bonheur: ) تشکر میکنم ، یاسی ، مهرنوش... ممنون که زحمت کشیدین

خب پروتی جان به نظرم داستان خیلی تند پیش رفت. من با داستان پادشاهی وحشت بودم یادم نمیره بعضی جاها قسمت ها ی دراماتیکش منظورمه رو داشتم میخوندم اشک از دیدگانم جاری میشد :129fs4252631: و پادشاهی خیلی متناتون کش دار بود اما اینجا انگار همه خلاصه شدن. اروم اروم نوشتین. به نظرم خیلی بیشتر میشد کار کرد ، البته این نظره منه

خیلی راحت گفتین وقتی ارتین گوراس ها رو انداخت تو سطل زباله کامیار یه کبریت روشن کرد انداخت روشون. تو اون شرایط به این سرعت کبریت درآورد؟ از کجا؟
یکی دوتا دیگه هم بود ولی خب به همین شکل بودن.

یه جا هم اشتباهی به جای نوشتن نام ارتین نوشتین پاساک:

پوست سیاه شان و چشمانی که به هیچ وجه انسانی نبودند تنها گوشه ای از تفاوت های اساسیشان با انسان ها بود.
برای لحظه ای پاساک به شعله های دوزخی که داخل کاسه چشمانشان به شکلی رعب آور میسوخت خیره شد. .
گوراس ها ... موجوداتی از درون سایه، مهم نبود که چند بار آنها را ببیند، همیشه یک احساس ناخوشایند درون او ایجاد
می کردند.

بعد هیچ توضیحی درباره ی خونه ندادین. چه بیرونی چه داخلی . الان خونه چه جوریه؟ آپارتمانه؟ ویلاییه؟...
این جمله هم به نظرم مورد دار!!
مانتوی کوتاه آبی رنگی پوشیده بود در بلوز آبی رنگ بلندی که پوشیده بود زیبا به نظر میرسید.
الان دقیقا چی پوشیده بود؟

یه پیشنهاد هم داشتم. شما پیاده رو ها رو شلوغ نشون دادین ولی میشد خیابون ها رو هم شلوغ نشون بدین. مثلا رفتن تو یه خیابون ده دقیقه ی بعد رسیدن. شاید اگه میگفتین ترافیک بوده اونجا بد نمیشد.
همین
باز درست یا غلط بودن این ها بر میگرده رو نویسنده. من در حدی نیستم که غلط بگیرم.
ممنون
درضمن من یه نقده دیگه بهتون بدهکارم واسه سلحشور قولش رو دادم ایشالا زودتر میدم که نگین گروه نقد فعالیتش کمه:bc3:
من خیلی مسمم هستم تا این گروه بچه های تخریب رو راه بندازم :0199:


   
wizard girl، arashsohrabi1972، yasss و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

اولین چیزی که چشمم خورد لفظ مخمور بود! منظورتون خماره؟ یعنی یه حالت بی تفاوت که احساس کمی توشه؟
تا حالا ندیدم مخمور بکار بره واسه توصیف چشم ها! یکم اذیت میکرد موقع خوندن.

سلام
مرسی از اقدامت
خب مخمور جزو کلمات مورد علاقه منه اگه یه سرچ بزنی به چشمان درشت خمار میگن مخمور و اصلاحالت بی تفاوتی نداره یه جورایی جذابیت داره حالا میگردم ببینم جانشین براش پیدا میکنم یا نه:16:

بعد از اون تعداد شخصیت زیاد توی فصل اول و توصیفات چهره ی زیاده، گیج میکنه آدمو. به نظر شخصی من کاش اینطور نبود. با اینحال کاریه که شده بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب پس یکم در مورد شخصیت ها توضیح بدین.

انصافا شیش تا شخصیت زیاده؟ نه خدایی...اگه اون دویست تا شخصیت پادشاهی وحشت رو میدیدی چی میگفتی خودم قاطی کردم اسماشونو رو کاغذ نوشتم هنگ نکنم:20: اینا که کلا شیش تا ن

مثلا این توصیفات پشت سر هم از چند مردی که تو ذهن آدم هنوز جا نیوفتادن و با آوردن اسمشون یه چهره و خصوصیاتی از اون تو ذهن آدم نمیاد، وقتی چند اسم مرد رو پشت سر هم میارین آدم قاطی میکنه که کی کدوم بود!

البته شما درست میگی اما اون توصیف هم در جا انداختن شخصیت اون سه تا مرد کمک کنندس و خب مدتی طول میکشه تا تفکیک بشن اینم قبول دارم سعی میکنم روون تر بشه

" اینم تنوعی که خواستی آقای غر غرو" جملش به یه مرد جدی وسط کار نمیخوره! بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب

آرتین اصلا آدم خشکی نیست جدی هست اما این کاریه که چندین ساله میکنه اگه قرار باشه تمام روز خشک و جدی باشه دق مرگ میشه خب

کاش وقتی اسم خنجر رو آوردی همونجا توصیفاتت رو درموردش میگفتی

توصیف عمدا گفته نشده.بعضی از سلاحها در زیرنویس توضیحش اومده اما یکی دو مورد هم هست مثل ارخ ها که عمدا به بعد موکول شده

ین کامیاره دزده یا یکی از دوستاشون؟ بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب
با اینکه میدونم بعدا مشخص میشه پرسیدم بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب

خود خود کامیاره

بعد چرا همون اول که زخم دستشو با پارچه میبست اون پماد رو از توی اون قوطی نزد روی زخمش؟

؟ چون میخواست از محل دردسر دور بشه

اونجا نوشتی دست آرتین در رفت.
یه در رفتگی احتمالا خیلی جدی نیست
با در رفتگی دستش این همه کار کرد؟ بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب
یه جسد بلند کرد و با دستش یه پارچه رو روی یه زخم گره زد؟ بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب

این جزو چیزایی هس که خودمم نمیدونم:20:باید درستش کنم خب اما درمورد در رفتگی...نمیدونم تا حالا دستت در رفته یا نه من به حد بوندس لیگا تجربشو دارم اصولا نباید بتونه این کارو بکنه:دی اما این هرکسی نیست آرتینه... و خب با آرتین باید آشنا بشی تا ببینی چرا اینجوریه

به نظر من نباید میگفتی
"به محض آنکه آناهیت تلفن را قطع کرد ..."
آناهیت حالتی از اسمشه که آرتین صداش میکنه نه اینکه دانای کل هم همونطور صداش کنه

موافقم فورا درست میشه

هرچقدر داستان جلو میرفت و با شخصیت ها آشنا شدم داستان جذاب تر شد بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب
جریانش جذابه و امیدوارم زودتر بتونم بقیشو بخونم

امیدوارم بتونه جذاب باشه.

داستان میخواد روایت اون بچه ها باشه؟ یا کلا بچه ها و افراد بزرگ؟
چون دارم در غالب یه خواننده ی عادی این پستو میزنم باید شگین رو بجا بیارم و بگم کی فصل بعد میاد! بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب

تقریبا تداخلی از هردو هست
و اینکه ماهی دو فصل انشالله گذاشته میشه پنجم و بیست و پنجم فصل بعدی میشه بیست و پنجم فروردین

آهان یادم اومد، هرکاری میکنی شخصیت منفی اصلی خودش یا والدینش عضو این به اصلاح خانه نبوده باشن!
اسم خیابون شریعتی یکم تو ذوق میزد! بخاطر همون مسایلی که چرا داستانا بومی نمیشن.

در مورد شخصیت منفی چیزی فعلا نمیگم
در مورد اسم خیابون باید بهش عادت کنی شرمنده پایه حوادث وسط تهرانه

از حرکت انقلابیت واسه بومی سازی تقدیر میشه بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب

دعا کن فقط تا اخرش درست بره جلو
اینجور که من دارم هی سوتی میدم...باور کن همین فصل اول بالای بیست تا ویرایش خورده شده این:20:

و از همینجا تشکر ویژه دارم از نویسنده و کسانی که به ایشون کمک کردن بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب

:8:

پروتی جان در حدی نیستم که نقد کنم و ایراد بگیرم چون به نظرم کسی که تو کار خودش ایراده نبایس از کس دیگه ای ایراد بگیره
ولی تو داستان اربابان نقد هاتون کمک کرد پس چیز هایی که به نظرم بهتون کمک میکنه رو میگم. این ها بیشترشون نظراتمه شاید هم اصلا درست نباشن درواقع طرز دید آدم ها نسبت به متن فرق داره

اولا که کار هرکس ایرادی داره که فقط دیگران میبینن نه خودش بنابراین واقعا ممنونم که کمکم میکنی و امیدوارم به نقد ادامه بدی البته اگه این داستان به درد بخور بشه
دوم خوشحالم که نقدها توی اربابان کمک کرده و منتظر بقیه نقدات هم هستم
سوم اینکه : بابا اینا که گفتی که نکته مفیدن دیشب جات خالی مهرنوش خانم بلایی سرم اورد که الان میخوام شروع کنم فصلا رو بازنویسی کنم:20:یعنی رسما ترور شخصیتی شدم اما وجدانا هیچ کدوم از نکاتی که گفته بود رو دقت نکرده بودم:16:بس که من گیجم

امیدوارم ناراحت نشین درواقع فکر به ماهی تابه ی لیزری سوپر دولوکستون تنم رو میلرزونه ب

ااا من این ماهیتابه لیزری رو سکرت نگه داشته بودم از کجا فهمیدی خریدمش؟:39:

خب پروتی جان به نظرم داستان خیلی تند پیش رفت. من با داستان پادشاهی وحشت بودم یادم نمیره بعضی جاها قسمت ها ی دراماتیکش منظورمه رو داشتم میخوندم اشک از دیدگانم جاری میشد بوک پیج|انجمن دوستداران کتاب و پادشاهی خیلی متناتون کش دار بود اما اینجا انگار همه خلاصه شدن. اروم اروم نوشتین. به نظرم خیلی بیشتر میشد کار کرد ، البته این نظره منه

دقیقا به خاطر کش دار بودن پادشاهی یه کم روند رو سریع کردم اما خلاصه ای در کار نبود. حوادث یک شب بود فقط

خیلی راحت گفتین وقتی ارتین گوراس ها رو انداخت تو سطل زباله کامیار یه کبریت روشن کرد انداخت روشون. تو اون شرایط به این سرعت کبریت درآورد؟ از کجا؟

از جیبش:52:

یه جا هم اشتباهی به جای نوشتن نام ارتین نوشتین پاساک:

ام...چیزه ویراستارها هم فکر میکنن اونجا ارتینه به جان خودم اون پاساکه:20:

بعد هیچ توضیحی درباره ی خونه ندادین. چه بیرونی چه داخلی . الان خونه چه جوریه؟ آپارتمانه؟ ویلاییه؟...

موافقم حتما درستش میکنم

الان دقیقا چی پوشیده بود؟

:77:مرسی

ه پیشنهاد هم داشتم. شما پیاده رو ها رو شلوغ نشون دادین ولی میشد خیابون ها رو هم شلوغ نشون بدین. مثلا رفتن تو یه خیابون ده دقیقه ی بعد رسیدن. شاید اگه میگفتین ترافیک بوده اونجا بد نمیشد.

حق با شماس باید اشاره میکردم به شلوغی خیابون من مستقیم انداختم تو بزرگراه حتما درستش میکنم

درضمن من یه نقده دیگه بهتون بدهکارم واسه سلحشور قولش رو دادم ایشالا زودتر میدم که نگین گروه نقد فعالیتش کمهبوک پیج|انجمن دوستداران کتاب
من خیلی مسمم هستم تا این گروه بچه های تخریب رو راه بندازم

مصمم باش
چون منم ول کن نیستم حالا کی میرسونی؟:39:


   
paradise، wizard girl، arashsohrabi1972 و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
حسین
(@hossein-72)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 803
 

سلام سمیه
من وقت نکردم بیشتر از نصف فصل رو بخوم ولی از داستانت خیلی خوشم اومد (از مدیر سایت کمتر از این نمیشه انتظار داشت :06::18faa1d72931d039ea7 ) و من با اسمایی که انتخاب میکنی خیلی حال میکنم ، همین جوری اسمایی که خیلی عامیانه نیست و 100% ایرانی هست رو استفاده کنی خیلی جابتره:(s1203): و همین جوری که توصیفات رو بعد از رونمایی انجام میدی (نمونه ارخ) کارت رو بیشتر حرفه ای نشون میده.:(s1203):
من همش رو که خوندم دوباره میام و نظر میدم. (اومیدوارم واسه پست قبلی که گذاشتم ناراحت نشده باشی ff )


   
wizard girl، proti، R-MAMmad و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

Javad;6883:
راستی این فصل رو قبلا داده بودی پس جز عیدی حساب نمیشه.درست می گم؟

نه:23:

ایراداتو دوستان گفتن که اکثرا جنبه ویرایشی داره

تلاش میکنم برطرف بشه

اما من به شخصه به داستان هایی که یه جورایی توی ایران اتفاق میفته علاقه ندارم اما خب بخاطر تجربه ای که شما دارین و شهرتی که دست و پا کردید داستانو ادامه میدم

خب فکر میکنم مجبوری علاقه مند بشی. یعنی یه جوری حیفه که فانتزی ایران اینقدر غریبه فقط امیدوارم امثال من گند بهش نزنن
چون اون چیزی که شما بهش میگی شهرت لطف دوستان بوده که ایرادات کارها رو ندید گرفتن

اما چند نکته درمورد داستان
اینکه سرعت اتفاقات داستان خیلی بالا بود و اینکه یه ادم معمولی اون هیولاهایی که اسم بردین رو از بین ببره برام تعجب برانگیزه

سرعت بالا نیست. از نظر خودم کند رفتم جلو. میخواستم ابتدای داستان با یک اتفاق شروع بشه
و اینکه کی به شما گفته با آدمهای معمولی طرفید؟ خیلی زود متوجه میشید که اصولا معمولی نیستن

به هرحال امیدوارم اگر به خوندن این داستان ادامه دادید من هم بتونم تلاش کنم رضایتتون رو ایجاد کنم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Javad;6883:
راستی این فصل رو قبلا داده بودی پس جز عیدی حساب نمیشه.درست می گم؟

نه:23:

ایراداتو دوستان گفتن که اکثرا جنبه ویرایشی داره

تلاش میکنم برطرف بشه

اما من به شخصه به داستان هایی که یه جورایی توی ایران اتفاق میفته علاقه ندارم اما خب بخاطر تجربه ای که شما دارین و شهرتی که دست و پا کردید داستانو ادامه میدم

خب فکر میکنم مجبوری علاقه مند بشی. یعنی یه جوری حیفه که فانتزی ایران اینقدر غریبه فقط امیدوارم امثال من گند بهش نزنن
چون اون چیزی که شما بهش میگی شهرت لطف دوستان بوده که ایرادات کارها رو ندید گرفتن

اما چند نکته درمورد داستان
اینکه سرعت اتفاقات داستان خیلی بالا بود و اینکه یه ادم معمولی اون هیولاهایی که اسم بردین رو از بین ببره برام تعجب برانگیزه

سرعت بالا نیست. از نظر خودم کند رفتم جلو. میخواستم ابتدای داستان با یک اتفاق شروع بشه
و اینکه کی به شما گفته با آدمهای معمولی طرفید؟ خیلی زود متوجه میشید که اصولا معمولی نیستن

به هرحال امیدوارم اگر به خوندن این داستان ادامه دادید من هم بتونم تلاش کنم رضایتتون رو ایجاد کنم


   
wizard girl، arashsohrabi1972، R-MAMmad و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ba_ba_k802
(@ba_ba_k802)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 197
 

درود
من که از خوندن فصل اولش لذت بردم بر خلاف دوستان که میگن با فانتزی ایرانی مخالفن من کاملا موافقم و اینکه میبینم دوستانی مثل شما اون رو دارن پرورش میدن لذت می برم
در انتظار فصل بعد هستیم
شاد باشی


   
wizard girl واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
lordfire910
(@lordfire910)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 649
 

متن سریع پیش می رفت،جوری که خواننده فرصتی برای تصویر سازی نداشت.
شخصیت پردازی یه کم لنگ می زد،نه این که ناقص باشه،اما یه پیش زمینه لازم داشت.
روند داستان قابل حدثه،احتمالا بعدا والدین هم به دیار حق می رسن.نه؟شایدم زندانی بشن
برعکس کار قبلیتون،یه جور نا پختگی توی متن بود،حس یه داستان از یه نویسنده ی خوب،در حد کارای ترجمه ای رو نداشت،برعکس پادشاهی وحشت.


   
wizard girl و R-MAMmad واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

H.A.M.I.D;7401:
متن سریع پیش می رفت،جوری که خواننده فرصتی برای تصویر سازی نداشت.
شخصیت پردازی یه کم لنگ می زد،نه این که ناقص باشه،اما یه پیش زمینه لازم داشت.
روند داستان قابل حدثه،احتمالا بعدا والدین هم به دیار حق می رسن.نه؟شایدم زندانی بشن
برعکس کار قبلیتون،یه جور نا پختگی توی متن بود،حس یه داستان از یه نویسنده ی خوب،در حد کارای ترجمه ای رو نداشت،برعکس پادشاهی وحشت.

سلام
ممنون از نظرتون
خب واقعیت اینه که کار کاملا خامه
اولین کار رسمی فانتزی وطنی من محسوب میشه و اون کار قبلی که شما میگید هردوتاشون بالای چهل بار ویرایش شدن
بی نام و نشان شاید صد بار و هنوزم از سوتی های داخلش گریم میگیره
در واقع یکی از هدفهای گذاشتن داستان در سایت هم همینه که به کمک دوستان عزیز رفع ضعف هام رو بکنم و خب شما هم با نهایت شرمندگی مجبور میشین زحمت خوندنشو بکشین
قرار نبود از فصل اول شخصیتها جا بیوفتن معمولا دو سه فصل اول بیشتر آشناییه.اما قبول دارم که تصویرسازیش مشکل داره
در مورد پیش زمینه یکی از دوستان فکر کنم حسین جان بود پیشنهادی کرده بودن اما بعد از فکر کردن به این نتیجه رسیدم که پیش زمینه داستان رو یه جورایی لو میده


   
wizard girl، mohammadkh1365، R-MAMmad و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Snap
 Snap
(@snap)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 606
 

یکی از مواردی که لذت نوشتن رو از من گرفته همینه، اینکه مجبور باشیم یک کار رو ده بار بیست بار ویرایش کنیم. (فصله) حالا بماند که چند بار خودمون می خونیم. به نظرم بهتره اول کتاب کامل بشه یعنی هر جور عشقمون می کشه بنویسیم تا تموم بشه. بعد ویرایش بشه. من کلا همین رو دارم، باید نوشت و نوشت طوری که دلمون می خواد. نباید محدود باشیم و البته فشار خواننده هم نباید باشه. من خودم به شخصه اگر روی کاری فشار باشه بی خیالش میشم میرم سراغ کار دیگه ...سفیرکبیرم یکی از اوناست. نویسنده هایی که کارشون چاپ خیلی راحتند، منتهی وقتی مشهور میشند کار سخت میشه و می بینیم کسی مثل رولینگ بر می داره با اسم مستعار کتاب چاپ می کنه.


   
wizard girl، mohammadkh1365، sossoheil82 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
lordfire910
(@lordfire910)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 649
 

admin;7406:
یکی از مواردی که لذت نوشتن رو از من گرفته همینه، اینکه مجبور باشیم یک کار رو ده بار بیست بار ویرایش کنیم. (فصله) حالا بماند که چند بار خودمون می خونیم. به نظرم بهتره اول کتاب کامل بشه یعنی هر جور عشقمون می کشه بنویسیم تا تموم بشه. بعد ویرایش بشه. من کلا همین رو دارم، باید نوشت و نوشت طوری که دلمون می خواد. نباید محدود باشیم و البته فشار خواننده هم نباید باشه. من خودم به شخصه اگر روی کاری فشار باشه بی خیالش میشم میرم سراغ کار دیگه ...سفیرکبیرم یکی از اوناست. نویسنده هایی که کارشون چاپ خیلی راحتند، منتهی وقتی مشهور میشند کار سخت میشه و می بینیم کسی مثل رولینگ بر می داره با اسم مستعار کتاب چاپ می کنه.

سینا تو از اون نویسنده هایی که می زنی ویرایشگرو سرویس می کنی!از خدا بترس.:دی
الان تو یه اعلامیه برا ویرایشگر سفیر کبیر بده،ببین چند نفر میان.
یه مورد هم که یادم رفت بگم اینه که وقتی پای یه خواهر و برادر توی داستانه،آدم یاد داستان های دیگه می یفته،بهتره یه واسطه ای چیزی بیارین تا از تکرار جلوگری بشه


   
wizard girl و mohammadkh1365 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mehr
 mehr
(@mehr)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 839
 

تو دوران لیسانس یه استادی داشتیم که می گفت همه داستان های دنیا تمام شدهاند. فقط نحوه روایت ها فرق می کنه.
اینکه قهرمان داستان یه خواهر و برادر باشه ما رو یاد داستان های دیگه می ندازه، این هم که یه پسر تنها باشه بازم یاداور یه داستان دیگه خواهد بود. این هم که یه دختر تک باشه همین جوره. کلا قهرمان های داستان ها یا زن هستند یا مرد. از این دوتا که فراتر نمیره 😉
همه داستان ها محوریتشون یکیه، اما رنگ و لعاب و روغنش فرق داره. باید دید این ادویه سمیه چطور از آب درش میاره!


   
wizard girl، sossoheil82 و R-MAMmad واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

admin;7406:
یکی از مواردی که لذت نوشتن رو از من گرفته همینه، اینکه مجبور باشیم یک کار رو ده بار بیست بار ویرایش کنیم. (فصله) حالا بماند که چند بار خودمون می خونیم. به نظرم بهتره اول کتاب کامل بشه یعنی هر جور عشقمون می کشه بنویسیم تا تموم بشه. بعد ویرایش بشه. من کلا همین رو دارم، باید نوشت و نوشت طوری که دلمون می خواد. نباید محدود باشیم و البته فشار خواننده هم نباید باشه. من خودم به شخصه اگر روی کاری فشار باشه بی خیالش میشم میرم سراغ کار دیگه ...سفیرکبیرم یکی از اوناست. نویسنده هایی که کارشون چاپ خیلی راحتند، منتهی وقتی مشهور میشند کار سخت میشه و می بینیم کسی مثل رولینگ بر می داره با اسم مستعار کتاب چاپ می کنه.

اتفاقا من لذت میبرم ازش چون هرکسی از یه دید به داستان نگاه میکنه که خیلی هاش با دیدگاه من فرق میکنه
هر دفعه که ویرایش میکنم و متنم منفجر میشه یه چیز تازه یاد میگیرم
اما خب مسئله ش اینه که بعد یه مدت خسته میشی الان من اینقدر این چند تا فصل اول رو خوندم که دیگه خط به خط حالمو داره بد میکنه اما هنوزم ایراداش سر به فلک میذاره

H.A.M.I.D;7407:
سینا تو از اون نویسنده هایی که می زنی ویرایشگرو سرویس می کنی!از خدا بترس.:دی
الان تو یه اعلامیه برا ویرایشگر سفیر کبیر بده،ببین چند نفر میان.
یه مورد هم که یادم رفت بگم اینه که وقتی پای یه خواهر و برادر توی داستانه،آدم یاد داستان های دیگه می یفته،بهتره یه واسطه ای چیزی بیارین تا از تکرار جلوگری بشه

اتفاقا ویراستارش دم دسته هر زمان خواستی بترکونیش کافیه اشاره کنی بهش بگم
در مورد خواهر و برادر نمیتونم چیزی بگم چون داستان با خواهر و برادر شروع میشه.متاسفانه در جهان دو جنسیت بیشتر نداریم زن یا مرد.و هر کاری کنی داستان با یکی از اینا شروع میشه

mehr;7410:
تو دوران لیسانس یه استادی داشتیم که می گفت همه داستان های دنیا تمام شدهاند. فقط نحوه روایت ها فرق می کنه.
اینکه قهرمان داستان یه خواهر و برادر باشه ما رو یاد داستان های دیگه می ندازه، این هم که یه پسر تنها باشه بازم یاداور یه داستان دیگه خواهد بود. این هم که یه دختر تک باشه همین جوره. کلا قهرمان های داستان ها یا زن هستند یا مرد. از این دوتا که فراتر نمیره 😉
همه داستان ها محوریتشون یکیه، اما رنگ و لعاب و روغنش فرق داره. باید دید این ادویه سمیه چطور از آب درش میاره!

استادتون بسی درست گفته
و تو این زمونه اگه کسی بتونه یه کار جدید در بیاره واقعا نویسندس
چون هرچی فکر کنی نوشته شده
آها من هیچ وقت در انتخاب ادویه خوب نبودم اما تلاشم رو میکنم


   
wizard girl، lordfire910، R-MAMmad و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
barsavosh
(@barsavosh)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 150
 

این فصل رو دفعه پیش که گذاشته بودی خونده بودم. موضوعش که جالب به نظر میرسه.
اما در این فصل هم تعدادی مشکل ویرایش و املایی وجود داشت و همینطور یکی دو جمله که نیاز به اصلاح داشت.
تو صفحه 5 هم اسم پاساک رو تغییر نداده بودی.
ولی در کل داستان خوبیه. منتظر ادامش هستیم
موفق باشی


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: