Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

چشمان نیزه [ فصل دوم اضافه شد ]

34 ارسال‌
13 کاربران
91 Reactions
7,153 نمایش‌
matinatropat
(@matinatropat)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 15
شروع کننده موضوع  

کاور داستان

تالارگفتمان 1


مجموعه:
چشمان نیزه

جلد اول:
تاج سیاه

نویسنده:
متین


ژانر:
فانتزی- هیجانی- ماجرایی


نیزه پرتاب می شود تا صلح را به جهان بازگرداند

سلام.

من متین هستم. باید بگویم که این اولین داستان من نیست. داستان های بسیاری نوشته ام که فقط فقط موفق شده ام سه تای آن ها را به اتمام برسانم. اما داستانی که اکنون پیش روی شماست، داستان چشمان نیزه، شاید بتوان گفت تنها داستانی بود که به هنگام نوشتن آن زیاد برای خودم سخت نگرفتم. میخواستم داستانی بنویسم که از نوشتن آن در ابتدا خودم و بعد خوانندگان عزیز لذت ببرند. در حقیقت از سبک معمول خودم بیرون زدم. سبکی که بیشتر با تشبیهات نسبتا زیاد و سنگین سر کار دارد. در داستان چشمان نیزه سعی کرده ام تا با یک اثر سرگرم کننده همراه باشیم و می شود آن را در دسته داستان های نوجوانان قرار داد.

چشمان نیزه یک داستان ایرانی است پر از هیجان و دلهره. باید در همین ابتدا به شما دوستان عزیز بگویم که این یک داستان در عصر حاضر است. در ایران خودمان. البته شما خوانندگان عزیز می تونید هر ایده ی خوبی که راجع به بهتر شدن داستان به ذهنتان می رسد را با من در میان بگذارید. ایشالاه سعی خواهم کرد هر هفته یک فصل 15-20 صفحه ای را در اختیار دوستان قرار دهم. امیدوارم که با نظرات خود در بهبود این نوشته مرا کمک بسیار کنید.

قسمتی از شروع:

آفتاب یواش یواش داشت محو می شد. فرشاد عینک را از چشمانش بیرون کشید و آن را روی سینه ی ماشین گذاشت. بی آن که مرا نگاه کند گفت: « میدونی اولین قانون نیزه چیه؟ »
سرم را به نشانه نه تکان دادم.
فرشاد گفت: « از نیزه به هیچکس نگو، مگر کسی که لایق نیزه باشه»
گفتم: « خب؟ »
فرشاد ادامه داد: « حالا میدونی اگه از نیزه پیش کسی که لایق نیزه نیست صحبت کنی چه بلایی سرت میاد؟ »
گفتم:« نه »
در حالی که مسیر را نگاه می کرد، سرش را نزدیک گوشم آورد و زمزمه کرد: « اون وقته که میمیری »

فصول:

شروع فصل1 فصل2 فصل3 coming soon


   
arashmajd202, Ali, snakeeyes and 18 people reacted
نقل‌قول
captainlevi13772
(@captainlevi13772)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 80
 

خوب بود بقیه کتاباتم لینک بده بخونیم


   
پاسخنقل‌قول
Snap
 Snap
(@snap-61682)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 499
 

سلام
یه راست برم سر اصل مطلب، چون نیم چه وقت داشتم خوندم. وقتی به 5 فصل رسیدی بگو بهت رنک بدم، البته امیدوارم جا نزنی.
جمله معروف همیشگی: از روی یه فصل نمیشه قضاوت کرد و نظر داد. ولی خب ما می دیم.
این جمله:

عینک آفتابی اش را به چشمانش کرد(درست نیست)
پیشنهاد:

  • عینک آفتابی اش را روی چشمانش ( صورتش) گذاشت.

ایستاده بودیم جلوی در خانه.
پیشنهاد:

  • جلوی در خانه ایستاده بودیم.

جمله های بعدی خانه رو هم بررسی کن، تلگرافی و البته نامناسب هست. وقتی می خونی ریتم مناسبی نداره، البته این سلیقه ای هم هست ولی یکی دو جا میشه ازش استفاده کرد نه به صورت پشت سر هم.
خلاصه سوار 206....

  • این خلاصه چه معنی داره؟ چی خلاصه شده؟ آیا بحثی کردند؟ بماند که همین کلمه خلاصه هم مشکل داره.

سعی کن در کنار بیان احساسات شخصیت اول، شخصیت های اطرافش رو هم توصیف کنی، چطوری هستند. نه فقط ظاهر(صورت، مو، چشم، هیکل، قد و ...) شیوه رفتار و برخوردشون با وقایع. خاصشون کن. همینطور محیط اطراف رو هم بیشتر توصیف کن تا خواننده بتونه محیط اطراف رو تجسم کنه. خواننده باید به سمتی بره که تو می خوای یعنی چیزی رو تو ذهنش تجسم کنه که تو می خوای نه اینکه خودش می خواد.

  • فرشاد عینک را از چشمانش بیرون کشید؟!!! روی سینه ماشین گذاشت؟!!! اینا رو درست کن. از همین اول مشکلات رو درست کن، چون بازنگری خیلی خیلی سخته.
  • به نظرم باید روی جمله بندی هات بیشتر کار کنی و بهترشون کنی. سعی کن حالت ها مناسب باشند. مثلا:
    • وارد مغازه شدیم. یک اتاق کوچک بود که پر از شلوار و مانتو و کت که از در و دیوار آویزان شده بودند.
      • وارد مغازه کوچکی شدیم که لباس ها به شکل نامرتبی از در و دیوار آویزان شده بودند.
      • مرد چاق که به سختی قصد داشت نخ را از سوزن چرخ خیاطی عبور دهد ولی دستان چاقش مانع می شدند. زیرلب ناسزا...
      • ابتدا وانمود کرد که سرگرم کارش است ولی با دیدن ما از جایش بلند شد و در حالی که نفس نفس می زد از پشت چرخ خیاطی کنار رفت و قدمی به سمت ما برداشت. با صدای نازکی که اصلا به قیافه اش نمی خورد،گفت:
      • توجهم به گوشه اتاق جلب شد، اول به خاطر لباس های رو هم متوجه آن نشدم ولی فرشاد از قبل به آن سمت نگاه می کرد. هوها هم با دیدن نگاه فرشاد با عجله به سمت آن قسمت رفت، تعجب نمی کردم چرا تا این اندازه چاق به نظر می رسد. او در حالی که به سختی خم شده بود ....
    • به رفتار های شخصیتت بیشتر توجه کن، موقعیت ها که هستند. واکنش ها سعی کن پخته ترشون کنی. مثلا یه فرد چاق چکار می کنه، اونم خیلی چاق، حالتش، صورتش، رفتارهاش، واکنش هاش... بعد کسی که اینقدر پرخور هست، خیاطی هم می کنه؟!!! حالا خیاطی می کنه، اون لباس ها و اون پارچه ها چطوریند؟!! اینا که می گم در مرحله ای بالاتر از چیزی هست که باید بهش فکر کنی. نویسنده ای اگر موقعیتی خلق می کنه باید فکر کنه که چی می خواد و اینکه موقعیت ها چطوری باشند بهتر هستند. حالا این می تونی بعد از نوشتن صورت بگیره. یعنی پس از نوشتن با فاصله متن رو بخون و بعد سعی کنی بهترش کنی. جاهایی که باید ترسیده به نظر بیاد، عصبانی هست. جایی که باید گیج بشه، نگران و از این نگرانی به عصبانیت و خشم برسه رو نتونستی خوب در بیاری.

داستان بدون غلط بود، البته تا جایی که چشم بنده قد می داد و اینکه اگر بتونی بیشتر کار کنی مطمئنم داستان بهتری هم میشه.
ممنون.


   
M.H.F, wizard girl, Smajids and 4 people reacted
پاسخنقل‌قول
حسین
(@hossein-72)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 760
 

سلام متین عزیز
میتونی چند خط از داستانت رو به عنوان خلاصه داستان داخل پست اول بزاری تا بچه ها بدونن فضای داستان چه جوری هست؟؟

ممنون و موفق باشی


   
wizard girl, Smajids, matinatropat and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
matinatropat
(@matinatropat)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 15
شروع کننده موضوع  

mahdi;7382:
خوب بود بقیه کتاباتم لینک بده بخونیم

مرسی که وقت گذاشتی و خوندی. والاه بقیه کتابام تو فروم نیستن. ایشالاه این داستان تموم بشه چشم اونارم میزارم.

admin;7384:
سلام
یه راست برم سر اصل مطلب، چون نیم چه وقت داشتم خوندم. وقتی به 5 فصل رسیدی بگو بهت رنک بدم، البته امیدوارم جا نزنی.
جمله معروف همیشگی: از روی یه فصل نمیشه قضاوت کرد و نظر داد. ولی خب ما می دیم.
این جمله:

عینک آفتابی اش را به چشمانش کرد(درست نیست)
پیشنهاد:

  • عینک آفتابی اش را روی چشمانش ( صورتش) گذاشت.

ایستاده بودیم جلوی در خانه.
پیشنهاد:

  • جلوی در خانه ایستاده بودیم.

جمله های بعدی خانه رو هم بررسی کن، تلگرافی و البته نامناسب هست. وقتی می خونی ریتم مناسبی نداره، البته این سلیقه ای هم هست ولی یکی دو جا میشه ازش استفاده کرد نه به صورت پشت سر هم.
خلاصه سوار 206....

  • این خلاصه چه معنی داره؟ چی خلاصه شده؟ آیا بحثی کردند؟ بماند که همین کلمه خلاصه هم مشکل داره.

سعی کن در کنار بیان احساسات شخصیت اول، شخصیت های اطرافش رو هم توصیف کنی، چطوری هستند. نه فقط ظاهر(صورت، مو، چشم، هیکل، قد و ...) شیوه رفتار و برخوردشون با وقایع. خاصشون کن. همینطور محیط اطراف رو هم بیشتر توصیف کن تا خواننده بتونه محیط اطراف رو تجسم کنه. خواننده باید به سمتی بره که تو می خوای یعنی چیزی رو تو ذهنش تجسم کنه که تو می خوای نه اینکه خودش می خواد.

  • فرشاد عینک را از چشمانش بیرون کشید؟!!! روی سینه ماشین گذاشت؟!!! اینا رو درست کن. از همین اول مشکلات رو درست کن، چون بازنگری خیلی خیلی سخته.
  • به نظرم باید روی جمله بندی هات بیشتر کار کنی و بهترشون کنی. سعی کن حالت ها مناسب باشند. مثلا:
    • وارد مغازه شدیم. یک اتاق کوچک بود که پر از شلوار و مانتو و کت که از در و دیوار آویزان شده بودند.
      • وارد مغازه کوچکی شدیم که لباس ها به شکل نامرتبی از در و دیوار آویزان شده بودند.
      • مرد چاق که به سختی قصد داشت نخ را از سوزن چرخ خیاطی عبور دهد ولی دستان چاقش مانع می شدند. زیرلب ناسزا...
      • ابتدا وانمود کرد که سرگرم کارش است ولی با دیدن ما از جایش بلند شد و در حالی که نفس نفس می زد از پشت چرخ خیاطی کنار رفت و قدمی به سمت ما برداشت. با صدای نازکی که اصلا به قیافه اش نمی خورد،گفت:
      • توجهم به گوشه اتاق جلب شد، اول به خاطر لباس های رو هم متوجه آن نشدم ولی فرشاد از قبل به آن سمت نگاه می کرد. هوها هم با دیدن نگاه فرشاد با عجله به سمت آن قسمت رفت، تعجب نمی کردم چرا تا این اندازه چاق به نظر می رسد. او در حالی که به سختی خم شده بود ....
    • به رفتار های شخصیتت بیشتر توجه کن، موقعیت ها که هستند. واکنش ها سعی کن پخته ترشون کنی. مثلا یه فرد چاق چکار می کنه، اونم خیلی چاق، حالتش، صورتش، رفتارهاش، واکنش هاش... بعد کسی که اینقدر پرخور هست، خیاطی هم می کنه؟!!! حالا خیاطی می کنه، اون لباس ها و اون پارچه ها چطوریند؟!! اینا که می گم در مرحله ای بالاتر از چیزی هست که باید بهش فکر کنی. نویسنده ای اگر موقعیتی خلق می کنه باید فکر کنه که چی می خواد و اینکه موقعیت ها چطوری باشند بهتر هستند. حالا این می تونی بعد از نوشتن صورت بگیره. یعنی پس از نوشتن با فاصله متن رو بخون و بعد سعی کنی بهترش کنی. جاهایی که باید ترسیده به نظر بیاد، عصبانی هست. جایی که باید گیج بشه، نگران و از این نگرانی به عصبانیت و خشم برسه رو نتونستی خوب در بیاری.

داستان بدون غلط بود، البته تا جایی که چشم بنده قد می داد و اینکه اگر بتونی بیشتر کار کنی مطمئنم داستان بهتری هم میشه.
ممنون.

به به چه نقدی. مرسی واقعا تشکر فراوان بابت وقت گرانبهایی که برای نوشتن این نقد گذاشتی. تمام نکات به جا و خوب بودن. بعضی هاشون رو همین الان اعمال می کنم روی نوشته. ایشالاه در فصل اول سعی میشه تا بیشتر اشکالات بر طرف بشن. در رابطه با صحنه سازی هم باید بگم که درسته میشه وارد جزئیات بیشتری شد. مثلا می شد بیشتر از وضعیت اتاق گفت و از پارچه ها و لباس ها. اما یک جاهایی که ظروری نیست به نظرم باید اجازه بدی خواننده خودش تصمیم بگیره. به نظرم توصیفات دقیق باید جاهایی داده بشه که خاصن و متفاوت از جاهای دیگه. مثلا وقتی من میام میگم یه اتاق خیاطی خب این ظاهر مشخصی برای همه داره. به نظرم لزومی نداره با جزئیات ریز خواننده رو اذیت کنم. در رابطه با رفتار های شخصیت هم باید بگم که حق با شماست. فصل 1 ایشالاه جبران میشه.

ممنون بابت نقد سازنده.

H.O.S.S.E.I.N;7385:
سلام متین عزیز
میتونی چند خط از داستانت رو به عنوان خلاصه داستان داخل پست اول بزاری تا بچه ها بدونن فضای داستان چه جوری هست؟؟

ممنون و موفق باشی

حسین جان گذاشتم.


   
wizard girl, Smajids, حسین and 2 people reacted
پاسخنقل‌قول
Lord VoldeMort
(@lord-voldemort)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 29
 

فونتش یه مقداری بزرگ نبود؟
بنظرم هر فصلو بالای 20 صفحه کن.


   
پاسخنقل‌قول
Amirpoa
(@amirpoa)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 11
 

داستان به نظر قشنگ مي ياد اميدوارم ادامه بدي و به نظر من بهتره تو كه مي خواي هفته اي يه بار فصل بدّي يك روز مشخص كن كه اونروز فقط فصل بدي :دی
با تشكر


   
پاسخنقل‌قول
matinatropat
(@matinatropat)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 15
شروع کننده موضوع  

Lord VoldeMort;7399:
فونتش یه مقداری بزرگ نبود؟
بنظرم هر فصلو بالای 20 صفحه کن.

چشم حتما. ولی اگه داستان رو خوندی راجبه داستان هم نظر بدی بد نیست.
ممنون از شما

Amirpoa;7402:
داستان به نظر قشنگ مي ياد اميدوارم ادامه بدي و به نظر من بهتره تو كه مي خواي هفته اي يه بار فصل بدّي يك روز مشخص كن كه اونروز فقط فصل بدي :دی
با تشكر

مرسی که خوندی. آره خودمم همین فکرو داشتم. همین کارو می کنم. فقط بزار تا فل 4 بزارم بعد تاریخ مشخص می کنم.


   
wizard girl and Smajids reacted
پاسخنقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
 

بسیار عالی بود خیلی جالب بود فضا خیلی با داستان هماهنگ بود برعکس خیلی از داستانهایی که میخونم به جزییات رانندگی و حرف زدن دقت به سزای شده بود بر عکس سینا بنده نظرم اینه لحن گفتاری که انتخاب کردی لحن جالبیه من اگه کلشم همینجوری باشه مشکلی ندارم ولی بله به نظرم شخصیت مرد چاق بچه سال یکم ضعف داشت بماند ولی توضیح اول داستان رو خیلی میپسندم . از عملی که آخر فصل یک آخر های جمله میفته تعجب کردم ! یعنی خیلی ! چرا باید با مشت بکوبه وسط ماشین ؟ عجبا !
خوب شاید خیلی های دیگه نظر منو نداشته باشند ولی توضیحات برای فصل یک به نظرم کافی بود ولی یه پیش زمینه ای رو هم باید برای فصل های بعد در نظر بگیری مثلاً مقام این افراد و کلا کی هستند هوها کی بوده چرا این رئیسه و کلا این جور چیزها .
امیدوارم دلسرد نشی .
کارتو ادامه بده خیلی خوشحال میشم من هر روز که کتاب جدیدی که هم بومیه هم بومی نویس و به این جالبی نوشته میشه برای من مثل یه رویا می مونه !!!


   
wizard girl reacted
پاسخنقل‌قول
matinatropat
(@matinatropat)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 15
شروع کننده موضوع  

s4m;7417:
بسیار عالی بود خیلی جالب بود فضا خیلی با داستان هماهنگ بود برعکس خیلی از داستانهایی که میخونم به جزییات رانندگی و حرف زدن دقت به سزای شده بود بر عکس سینا بنده نظرم اینه لحن گفتاری که انتخاب کردی لحن جالبیه من اگه کلشم همینجوری باشه مشکلی ندارم ولی بله به نظرم شخصیت مرد چاق بچه سال یکم ضعف داشت بماند ولی توضیح اول داستان رو خیلی میپسندم . از عملی که آخر فصل یک آخر های جمله میفته تعجب کردم ! یعنی خیلی ! چرا باید با مشت بکوبه وسط ماشین ؟ عجبا !
خوب شاید خیلی های دیگه نظر منو نداشته باشند ولی توضیحات برای فصل یک به نظرم کافی بود ولی یه پیش زمینه ای رو هم باید برای فصل های بعد در نظر بگیری مثلاً مقام این افراد و کلا کی هستند هوها کی بوده چرا این رئیسه و کلا این جور چیزها .
امیدوارم دلسرد نشی .
کارتو ادامه بده خیلی خوشحال میشم من هر روز که کتاب جدیدی که هم بومیه هم بومی نویس و به این جالبی نوشته میشه برای من مثل یه رویا می مونه !!!

اول باید یه تشکر بکنم از شما که وقت گذاشتین و خوندین. واقعا لطف کردین.
به نظرم لحن گفتاری که انتخاب کردم نه زیاد داره نه کم داره. یه لحن متوسط برای جلد نخست یه داستان. به نظر خودم بدک نیست ولی نظر اصلی مال شما خواننده هاست.
در مورد مرد چاق هم حق با شماست. هوها شخصیت خیلی مهمیه و وقتی خودمم به این موضوع فکر می کنم می بینم که اصلا درست بهش پردازش نکردم.
راجع به عکس العمل آخر فصل هم باید بگم که خب از این اتفاقات می افته دیگه. طرف اعصابش خراب میشه و میزنه داغون میکنه :دی این شخصیت فرهاد در حقیقت خودم هستم 😉
فصل به فصل شخصیت ها باز میشن و بیشتر میشناسیمشون. من دوس دارم یواش یواش کشف بشن شخصیت ها.
و اینکه نه به هیچ عنوان دلسرد نمیشم. نویسنده ای از نقد دلسرد میشه که نمی خواد پیشرفت کنه. من برای پیشرفت آماده ام.

ممنون از شما

و البته اگه یه ویراستار خوب پیدا بشه ممنون میشم.


   
wizard girl reacted
پاسخنقل‌قول
Lord VoldeMort
(@lord-voldemort)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 29
 

خوب بود داستانت خوشم اومد ولی با طرز بیانشون حال نکردم بنظرم اگر یه خورده رسمی تر حرف میزدن بهتر بود و یه مشکل دیگه هم که داشت این بود که اخر فصل پایان گذاشتی که بنظرم زیاد جالب نیست.
اگر عین کتابای دیگه سایت یه جدول بزاری اونطوری زیباتر میشه تاپیکت.
موفق باشی.


   
پاسخنقل‌قول
matinatropat
(@matinatropat)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 15
شروع کننده موضوع  

Lord VoldeMort;7421:
خوب بود داستانت خوشم اومد ولی با طرز بیانشون حال نکردم بنظرم اگر یه خورده رسمی تر حرف میزدن بهتر بود و یه مشکل دیگه هم که داشت این بود که اخر فصل پایان گذاشتی که بنظرم زیاد جالب نیست.
اگر عین کتابای دیگه سایت یه جدول بزاری اونطوری زیباتر میشه تاپیکت.
موفق باشی.

مرسی دوست عزیزم که وقت گذاشتی و خوندی.
نه چون داستان ایرانیه تقریبا بیشتر تلاشم اینه که طرز صحبت هم نزدیک باشه به طرز صحبت ایرانی. رسمی شاید بعد ورود به نیزه و ژختن شخصیت ها در طول داستان رسمی بشه.
باشه پایان نمیزارم اگه مشکلی داره.
ممنون از شما

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

دوستان فصل اول داستان قرار گرفت. باز هم من رو با نظرات و نقد های سازندتون کمک کنید. :53:


   
پاسخنقل‌قول
حسین
(@hossein-72)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 760
 

عنوان تاپیک تصحیح شد.


   
پاسخنقل‌قول
wizard girl
(@wizard-girl)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 607
 

خوب بوددددددددددددددددددد داداشی
من که حالیدم :41::41::3:
موفق باشی


   
matinatropat reacted
پاسخنقل‌قول
حسین
(@hossein-72)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 760
 

متین برای تغییر عنوان تاپیک نیاز نیست بهم پیام خصوصی بدی ، کافیه علامت @ رو قبل از نام کاربریم بزاری تا سیستم بهم اعلام کنه که به این جا سر بزنم.

نمونه : @matinatropat


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 3
اشتراک: