آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه
کتاب زبان اصلی
3
ارسال
2
کاربران
14
Reactions
2,860
نمایش
شروع کننده موضوع 13/10/1393 1:13 ق.ظ
|
شانزده سال پیش سرزمین زمستان فتح شد و ساکنان آن به بردگی گرفته شدند و بدون جادو و پادشاه رها شدند. حالا تنها امید (زمستانی‌ها) برای آزادی؛ هشت نجات‌یافته‌اند. کسانی که موفق به فرار شده‌اند. افرادی که منتظر فرصتی برای بازگرداندن جادوی زمستان و بازسازی پادشاهی هستند. میرا تمام عمرش را به عنوان یک پناهنده توسط یکی از مردم زمستان بزرگ شد. تلاش میکرد تا جنگجو شود و به شدت عاشق بهترین دوستش بود هر کاری را برای قدرتمند شدن دوباره سرزمینش انجام می‌داد. زمانی که پیشاهنگان متوجه شدند محلی باستانی که میتواند جادوی زمستان را بازگرداند قفل شده، میرا تصمیم گرفت به تنهایی به دنبال آن برود. سرانجام او برج قدیمی و پوسته‌پوسته شده را پیدا کرد. با سربازان دشمن مبارزه کرد و به کشورش همان‌طور که همیشه آرزو میکرد خدمت کرد؛ اما مأموریت بر طبق نقشه پیش نرفت، خیلی زود میرا خود را غرق شده در دنیایی با جادوهای پلید و سیاست خطرناک یافت و به این درک رسید که سرنوشت او این نیست و هرگز اینطور نخواهد بود.
|
| Snow Like Ashes by Sara Raasch Sixteen years ago the Kingdom of Winter was conquered and its citizens enslaved, leaving them without magic or a monarch. Now, the Winterians’ only hope for freedom is the eight survivors who managed to escape, and who have been waiting for the opportunity to steal back Winter’s magic and rebuild the kingdom ever since. Orphaned as an infant during Winter’s defeat, Meira has lived her whole life as a refugee, raised by the Winterians’ general, Sir. Training to be a warrior—and desperately in love with her best friend, and future king, Mather — she would do anything to help her kingdom rise to power again.So when scouts discover the location of the ancient locket that can restore Winter’s magic, Meira decides to go after it herself. Finally, she’s scaling towers, fighting enemy soldiers, and serving her kingdom just as she’s always dreamed she would. But the mission doesn’t go as planned, and Meira soon finds herself thrust into a world of evil magic and dangerous politics – and ultimately comes to realize that her destiny is not, never has been, her own. |
17/10/1393 3:05 ق.ظ
ترجمه
نوشته شده توسط سارا راسچ
برف مثل خاکستر
دختری دل شکسته.شدیدا جنگجو.قهرمانی در ساختن
شانزده سال پیش سرزمین زمستان فتح شدو ساکنان آن به بردگی گرفته شدند و بدون جادو و پادشاه رها شدند.
حالا تنها امید (زمستانی ها)برای آزادی هشت نجات یافته اند.کسانی که موفق به فرار شده اند.کسانی که منتظر فرصتی برای بازگرداندن جادوی زمستان و بازسازی پادشاهی هستند.
میرا تمام عمرش را به عنوان یک پناهنده توسط یکی از مردم زمستان بزرگ شد.تلاش میکرد تا جنگجو شودو به شدت عاشق بهترین دوستش بود هر کاری را برای قدرتمند شدن دوباره سرزمینش انجام می داد.
پس زمانی که پیشاهنگان متوجه شدند محل باستانی که میتواند جادوی زمستان را باز گرداند قفل شده میرا تصمیم گرفت به تنهایی به دنبال ان برود.
بالاخره او برج قدیمی و پوسته پوسته شده را پیدا کرد.باسربازان دشمن مبارزه کردو به کشورش همان طور که همیشه آرزو میکرد خدمت کرد.
اما ماموریت بر طبق نقشه پیش نرفت خیلی زود میرا خود را غرق شده در دنیایی با جادو های پلید و سیاست خطر ناک یافت و به این درک رسید که سرنوشت او این نیست و هرگز اینطور نخواهد بود.
خوب این متن رو من ترجمه کردم اگه ایرادی داشت ببخشید
