|
تایرا وینتر هفدهساله، دختری یتیم که توسط یک جادوگر انتخاب شد تا ملکه برفی باشد. تایرا زیبا، فناناپذیر است؛ اما اگر او نمیتوانست آینه سحرآمیز شکسته شده را برای هجدهمین سال روز تولدش دوباره احیا کند، محکوم بود که تا ابدیت یک شبح باشد. زمان برای او به سرعت سپری میشد برای همین تصمیم گرفت تا از یک انسان که به باهوشی خودش باشد کمک بگیرد؛ او کای تورسن یک پسر محلی را دزدید. فردی که مهارت ریاضیاش با تایرا برابر میکرد، او مجبور بود تا با یک دروغ ظالمانه کای را وارد نقشه خودش بکند. تایرا برای احیا دوباره آینه حاضر بود تا دست به هر کاری بزند؛ از خطر وارد شدن به سرزمینهای ناشناخته تا فریب دادن ساحران یا جنگ با هیولاهای سحرآمیز تا آینه را دوباره احیا کند. اما سه تکه گمشده آینه و گردا، دوست بچگی کای، موانع قدرتمندی برای رسیدن به هدف بودند، درحالیکه خطرناکترین دشمنش در سینهاش نهفته بود.
|
Crown Of Ice by Vicki L. Weavil Thyra Winther's seventeen, the Snow Queen, and immortal, but if she can't reassemble a shattered enchanted mirror by her eighteenth birthday she's doomed to spend eternity as a wraith. Armed with magic granted by a ruthless wizard, Thyra schemes to survive with her mind and body intact.Unencumbered by kindness, she kidnaps local boy Kai Thorsen, whose mathematical skills rival her own. Two logical minds, Thyra calculates, are better than one. With time rapidly melting away she needs all the help she can steal. A cruel lie ensnares Kai in her plan, but three missing mirror shards and Kai's childhood friend, Gerda, present more formidable obstacles. Thyra's willing to do anything – venture into uncharted lands, outwit sorcerers, or battle enchanted beasts - to reconstruct the mirror, yet her most dangerous adversary lies within her breast.Touched by the warmth of a wolf pup's devotion and the fire of a young man's desire, the thawing of Thyra's frozen heart could be her ultimate undoing. |
تاجی از یخ
نوشته ویکی .ال ویوِل
تایرا وینتر هفده ساله، ملکه برفی و جاودانه. اما اگر او نمیتوانست آینه سحرآمیز شکسته شده را برای هجدهمین سال روز تولدش دوباره احیا کند، محکوم بود که تا ابدیت یک شبح باشد
قدرت یافته به وسیله ی جادوی یک جادوگر سیاه. تایرا در نظر داشت که به وسیله ی ذهن و بدن سالمش نجات یابد.
با تشکر ویژه از سبکباری اش. او پسر محلی کای تورسن را دزدیده بود. کسی که مهارت ریاضی اش با خودش برابری می کرد. تایرا حساب کرده بود که دو عقل بهتر از یکی است.
با زمانی که به سرعت در حال گذر بود او به تمام کمک هایی که می توانست بدزدد نیاز داشت. یک دروغ ظالمانه تا کای را وارد نقشه خودش کند، اما سه تکه گمشده آینه و گردا، دوست بچگی کای. موانع قدرتمندی بودند. تایرا مایل به انجام هر کاری بود: خطر وارد شدن به سرزمین های ناشناخته، فریب دادن ساحران یا جنگ با هیولاهای سحرآمیز تا آینه را دوباره احیا کند. در حالی که خطرناک ترین دشمنش در سینه اش نهفته بود.
لمس شده به وسیله ی گرمای فداکاری یک بچه گرگ و آتشی برخاسته از امیال یه مرد. ذوب شدن قلب یخ زده تایرا می توانست کار نهایی او باشد.
______________
با تشکر ویژه از wingknight