همه مرده اند
روی زمین را خون به جای خاک پوشانده
تو، به تنهایی در میان دریای اجساد ایستادی
دنیا نابود شده
یک پیشگویی می گوید: آخرین نفر، ابدیست
چه میکنی؟
در این تاپیک، بعد از اینکه من، یک اتفاق یک مفهوم یا یک احتمال رو بهتون می گم، شما یک بند یا بیشتر رو درباره کاری که می کنید میگید.
مثلا این مرحله، اثل ماجرا انه:
اگر آخرین انسان روی زمین باشید و تا ابد زنده، چه می کنید؟
اگر تعداد ه یه حد مشخصی برسه شاید مسابقه هم کردیمش. فقط من نمی دونم چطوری باید جایزه ای چیزی بدم. اگه مسابقه شد یکی ازمدیران به کمک ما بشتابند.
بدون شک من بدشانس ترین انسان در تمام طول اعصار هستم. تنهایی به چه دردی می خورد؟ نهایتش یک سال کارهایی را که دوست داری انجام می دهی. ولی اخرش که چه؟ خودت هستی و خودت. تنهای تنها. خودت هستی و کوهی از مشکلات که حل کردن آنها به تنهایی مشکل است... اما من کسی نیستم که بنشینم و ببینم سرنوشت هرچه می خواهد برسرم بیاورد.. پیشگویی ها همیشه راست نمی گویند. در اخر کسی را و یا کسانی را پیدا خواهم کرد... اما اگر هم پیدا نکردم مهم نیست.. راهی برای بازگرداندن انسان ها می شناسم. راهی سخت اما شدنی. هیچ چیز غیر ممکن نیست.
من تنهام؟ پس آخرین پیشگویی می شم که پیشگویی جدیدی می کنم:
نسلی نو از من ایجاد خواهد شد، نسلی متمدن.
حوصله ام سر میرود.به این و ان نگاه میکنم که چگونه خون را در اغوش گرفته اند.تپش گرما در سرم باعث میشود از جا برخیزم.حالا که هیچکس نیست پس شالم را در می اورم زیرا هوا گرم است.احتمالا ان موقع یک واکمن خریده ام.یک نوار مدرن تاکینگ پلی میکنم.با اهنگ چری چری لیدی راهم را میکشم و میروم.خانه ما سر پیچ است.دست راست.در را باز میکنم.خداروشکر همه بیرون بودند و کسی در خانه نمرده.باروبندیلم را جمع میکنم.به موزه شهر میروم تا یک نقشه بردارم.بعدش از مرز ایران عراق خارج میشوم.یک زیارتی میکنم در کربلا.بعدش میروم به جاهایی که همیشه دوست داشتم.تنهای تنها.در طول سفر کسی نیست که عاشقش شوم.یا در مقصد در حالی که به تماشای ابشار نیاگارا هستم،برایم یخ در بهشت بیاورد و از او تشکر کنم.خلاصه راهم مشخص است.یک دنیا برای گشتن.دنیایی بدون پاسپورت و ویزا و ادم کشی.من هستم و یک عالمه کیمچی و نودل کره ایی که ذخیره کرده ام.
خلاصه که پیش به سوی ازادی.حالا حالا ها هم زنده ام.فعلا که 18 سالم است.