نام کتاب | لی لا |
نویسنده | مریلین سامرز رابینسون |
مترجم | مرجان محمدی |
تعداد صفحه | 304 |
چاپ اول | 1395 |
چاپ شده در | نشر قطره |
بخشی از کتاببچه در تاریکی روی پله های جلو خانه نشسته بود. از سرما خودش را بغل کرده و آن قدر داد زده بود که دیگر داشت خوابش می برد. دیگر نمی توانست فریاد بکشد; اگر هم می توانست آن ها صدایش را نمی شنیدند و اگر می شنیدند اوضاع بدتر می شد. یکی از آن ها فریاد زد، خفه اش کن وگرنه خودم این کار را می کنم! آن وقت زنی بازوی بچه را چنگ زد، او را از زیر میز بیرون کشید، هلش داد روی پله ها و در را بست. گربه ها خودشان را در فضای خالی زیر خانه پنهان کردند. آنها دیگر نمی گذاشتند بچه نزدیکشان شود، چون گاهی از دمشان می گرفت و بلندشان می کرد. جای چنگ همه جای بازویش نمودار بود و می سوخت. زیر خانه خزید تایکی از گربه ها را پیدا کند اما وقتی یکی از آن ها را با دستش گرفت گربه زورش به او چربید، دستش را گاز گرفت و بچه مجبور شد رهایش کند. چرا مدام خودت را به در توری می کوبی؟ اگر از این کارها بکنی دیگر هیچکس دلش نمی خواهد تو را این دوروبر ببیند. دوباره در بسته شد و بعد از مدتی شب آمد. آن ها که داخل خانه بودند تقلا می کردند آرام بگیرند و قرار نبود شب به این زودی ها تمام شود. دخترک می ترسید زیر خانه بماند. از نشستن روی پله ها هم هراس داشت اما شاید آن ها در را باز می کردند. ماهِ آسمان خیزه به او نگاه می کرد و از جنگل صدایی به گوش می رسید. دیگر داشت خوابش می برد که دال (Doll) آمد و او را در آن وضعیت دید; آشفته و بدبخت. بلندش کرد، در آغوشش گرفت و شال خود را دورش پیچید و گفت:"جایی نداریم که بریم. کجا بریم؟"
برای من جالب نبود البته تمومش نکردم
لی لا در واقع جلد سوم از یه داستان سه قسمتیه
باید جلد های قبلی رو خونده باشی تا متوجه داستانش بشی
گیلیاد داستان "جان ایمز" یه کشیش هفتاد ساله هستش که داره برای پسر هفت سالش داستان زندگیش رو مینویسه و اینکه چطور با "لی لا" (مادر بچه) ازدواج کرده
خانه داستان زندگی "گلوری"ه، گلوری دختر "بوتون" دوست صمیمی "جان ایمز" که داستان زندگی خودش و خانوادش و تاثیر "ایمز" تو زندگیشون رو میگه
و در آخر هم "لی لا"