Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

در آغوش آفتاب گردان

16 ارسال‌
10 کاربران
34 Reactions
3,384 نمایش‌
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  



دیوار هایی که به دورم تنیده اند سفید است. من در چشمانش اسیر شده ام. تمام قطرات باران را هم فقط از پشت آجر هایش نگاه میکنم و از میان آنهمه خورشید، من گرفتار مهتاب میشوم. من نمیبینم او نمیبیند اما در آغوش سبز بوستان میرویم و نامش را معجزه میگذاریم. پیراهن زرد بر تن دارد، همه ی ابر ها به این ضیافت دعوت میشوند. صدای خنده های باد در راهرو های مغزم میپیچید و در طوفان گرم آسمانش گم میشوم. نسیم دلپذیر از پیچ و خم های اندامش میوزد و من در سیل چشمانش غرق میشوم. باز به یاد نمی آورم او نمیبیند، برای همین است من نمیبینم. هم آوا با موسیقی آبشار میخوانم و صخره ی خاطرات را با دست تیشه میبوسم. مست معجون روی ماهش شده ام و عشق بازی ما از آن ساعت هایی آغاز میشود که موج دست نوازشش بر تن ساحل میلغزد.هوا که گرگ و میش است، از لباس های خیس تو میفهمم باران آمده است. خیسی گونه هایت را با حریر قلبم میزدایم و باز به عشق آسمانی مان سلام میکنیم. اگر باران ها حکایت از طوفان آورده اند، ما هم دست در دست روی گل و لای کره ی خاکی تاب میخوریم و احساس یعنی همین بودن ها. خیالم با تو رقم می خورد و ما نشسته بر تخت سلطنت دنیا شام میخوریم. هوس شطرنج نگاهت را کرده ام؛ سیاه و سفید هایی که فقط ملکه نام دارند. رقص اشکهایم در سلول های نگاهت زیباتر از رنگ به رنگ شدن های آسمان است. وقتی گونه هایت سرخ بوسه هایم میشود، انرژی حضورت را به ساقه هایم تزریق میکنی و من در بودنت محو تو میشوم و تو فقط به دور دست نگاهم خیره شده ای.
دستش که بر گردن یار می افتد، برگ هایش را پیشکش میکند. بوسه ها را به جان ساقه هایم می اندازد و چشم های بسته اش هم حرف ها میزند. نغمه ی اشک هایش در سکوت رویاهایم طنین می افکند و گل باران نفس هایش جاده های زیر پایمان را فرش میکند. صدای غصه هایش هم به گوش میرسد ولی امواج پیراهنش که بر آن بلورها سایه انداخته، همچو شعله هایی ست که مرا در هم می پیچاند. پلک میزند و من از هوش میروم، آن چشم و ابرو ها به ناز آفریدن عادت کرده اند. عطر شبنم که می پیچد در میابیم که روز پتوی شب را برویش کشیده است. حتمن آفتاب عشق هم غروب کرده است که آتش سرد شده ی این عشق مرا در آغوش یار میکشد.

#hana_sha


   
نقل‌قول
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 217
 

به شخصه طرفدار این سبک نوشتار نیستم زیاد باهاش ارتباط ندارم ولی خوب خوندم حس خوبی بهم داد ولی میتونست بهترم باشه


   
*HoSsEiN* واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

از این به بعد بگین چه جوری دوس دارید همون طور بنویسم 🙂


   
*HoSsEiN* و L0rd LaTITude واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
 

hana6872;31284:
از این به بعد بگین چه جوری دوس دارید همون طور بنویسم 🙂

نویسنده هر جور قلم و دلش میره باید بنویسه


   
crakiogevola2، *HoSsEiN* و L0rd LaTITude واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

متن ادبی زیبایی بود. سرشار از زیبایی های ادبی.
توصیف های خیال انگیز,اضافه های استعاری و تشبیهی فراوان, بازی با جملات و دوختن آن ها به هم آخر متن از مواردی بودن که خیلی برام بولد شد.
من این مدل نوشتن ها رو دوست دارم. زیبا,بی تکلف و فول احساس:105:.
واقعا خسته نباشید وحتما به نظر امید عزیز توجه کنید.


   
hana68722 و *HoSsEiN* واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

خوب بود خسته نباشی
اما یه سری مشکل هست . وقتی این سبک رو مینویسید میتونید فاعل رو حذف کنید تا حالت جملات آهنگین تر بشه یا فاعل و فعل میتونه باهاشون بازی بشه مثال میزنم این بخش رو «من در چشمانش اسیر شده ام. تمام قطرات باران را هم فقط از پشت آجر هایش نگاه میکنم و از میان آنهمه خورشید، من گرفتار مهتاب میشوم. من نمیبینم او نمیبیند »
اینجوری بازنویسی میکنم: «در چشمانش اسیر شده ام. تنها قطرات باران را از پشت آجرهایش نگاه میکنم و از میان آنهمه خورشید گرفتار مهتاب میشوم. نمیبینم...نمیبیند...»
یه مشکل دیگه...قطرات باران رو از پشت آجرهای چشمها نگاه میکنه؟ چشم آجر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و یه چیزی وقتی باران هست و ابره خورشید؟ یه مقدار تو منطق کلمات میشه بازی کرد مطمئنم میتونه بهتر بشه


   
hana68722، *HoSsEiN* و L0rd LaTITude واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 217
 

AmbrellA;31286:
نویسنده هر جور قلم و دلش میره باید بنویسه

باهات مخالفم !
قلمی که به حال خودش رها بشه فقط میتونه خط خطی کنه نویسندس که باید به قلم جهت بده


   
hana68722 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Hooman
(@hooman)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 176
 

حنا جان خسته نباشی ....داستانت خیلی رمنس و البته ادبی بود از آرایه ها خوب استفاده کردی که کار هر کسی نیست...ولی اگر دوست داری عاشقانه و رمنس بنویسی همون طور که گفتم (درباره "چشم هایت")بهتره تو نگاه دانلود بذاری...که خیلی ها اونجا فقط واسه خوندن این جور ژانر ها میان و تو این زمینه به نظرم تجربشون از ما بیشتره بوک پیج نویسنده های توانایی اره ولی ژانر کارشون یه جور دیگه است...


   
hana68722 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

متن جالبی بود ، مثل یه شعر با وقفه های ناگهانی که این زیبایی متنو کم می کرد . البته من به شخصه اسم اینگونه متن های ادبی را داستان نمیزارم چون داستان یه اصول و چهارچوبی داره.


   
hana68722، Anobis و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mikaiel
(@mikaiel)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 36
 

عالی
مثله همیشه


   
hana68722 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

proti;31299:
خوب بود خسته نباشی
اما یه سری مشکل هست . وقتی این سبک رو مینویسید میتونید فاعل رو حذف کنید تا حالت جملات آهنگین تر بشه یا فاعل و فعل میتونه باهاشون بازی بشه مثال میزنم این بخش رو «من در چشمانش اسیر شده ام. تمام قطرات باران را هم فقط از پشت آجر هایش نگاه میکنم و از میان آنهمه خورشید، من گرفتار مهتاب میشوم. من نمیبینم او نمیبیند »
اینجوری بازنویسی میکنم: «در چشمانش اسیر شده ام. تنها قطرات باران را از پشت آجرهایش نگاه میکنم و از میان آنهمه خورشید گرفتار مهتاب میشوم. نمیبینم...نمیبیند...»
یه مشکل دیگه...قطرات باران رو از پشت آجرهای چشمها نگاه میکنه؟ چشم آجر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و یه چیزی وقتی باران هست و ابره خورشید؟ یه مقدار تو منطق کلمات میشه بازی کرد مطمئنم میتونه بهتر بشه

درود بر شما
متشکر از وقتی که گذاشتید البته میدونید اون فاعل ها و تناقض های واضح هدف دار هستش. ابهام هم داره البته این ابهام ها خیلی پرداخت نشده جای کار داره. و در اونجا که میگه من نمیبینم او نمیبیند، اینجا فاعل باید باشه و البته ابهام که هیچی جمله حتی واضحه منظور: من "ندیدن اورا نمیبینم." فقط یکمقدار با ایجاز بیان شده که خب اینش دیگه سبک منه. و اون قضیه چشم و آجر بله ویرایش لازم داره که خب اینجا متن بدون ویرایش هستش، در نسخه ویرایش شده درست کردم و اون قسمت شد از میان سوراخ های بین آجر ها. و اینکه چشم چه ربطی به آجر داره اول گفتم که در چشمانش اسیر شده ام با دیوار هایی سفید.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

AmbrellA;31286:
نویسنده هر جور قلم و دلش میره باید بنویسه

افرین!کلام درستی بود.


   
hana68722 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

آقا هومن;31338:
حنا جان خسته نباشی ....داستانت خیلی رمنس و البته ادبی بود از آرایه ها خوب استفاده کردی که کار هر کسی نیست...ولی اگر دوست داری عاشقانه و رمنس بنویسی همون طور که گفتم (درباره "چشم هایت")بهتره تو نگاه دانلود بذاری...که خیلی ها اونجا فقط واسه خوندن این جور ژانر ها میان و تو این زمینه به نظرم تجربشون از ما بیشتره بوک پیج نویسنده های توانایی اره ولی ژانر کارشون یه جور دیگه است...

متشکر حتمن، میدونم اینجا فقط برای اشتراک هست و کارشناس ادبی نداره :/ خیلی دنبال کارشناسی نیستم.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

*HoSsEiN*;31399:
متن جالبی بود ، مثل یه شعر با وقفه های ناگهانی که این زیبایی متنو کم می کرد . البته من به شخصه اسم اینگونه متن های ادبی را داستان نمیزارم چون داستان یه اصول و چهارچوبی داره.

تا حد ممکن اصول اولیه رو رعایت کردم چیزی اگه هم نباشه شاید بخاطر اختصار اینطور شده یا خب ضعف قلم که امیدوارم به مرور بهتر بشه. متشکر از وقتی که گذاشتید.


   
*HoSsEiN* واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Abner
(@abner)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 97
 

hana6872;31266:


دیوار هایی که به دورم تنیده اند سفید است. من در چشمانش اسیر شده ام. تمام قطرات باران را هم فقط از پشت آجر هایش نگاه میکنم و از میان آنهمه خورشید، من گرفتار مهتاب میشوم. من نمیبینم او نمیبیند اما در آغوش سبز بوستان میرویم و نامش را معجزه میگذاریم. پیراهن زرد بر تن دارد، همه ی ابر ها به این ضیافت دعوت میشوند. صدای خنده های باد در راهرو های مغزم میپیچید و در طوفان گرم آسمانش گم میشوم. نسیم دلپذیر از پیچ و خم های اندامش میوزد و من در سیل چشمانش غرق میشوم. باز به یاد نمی آورم او نمیبیند، برای همین است من نمیبینم. هم آوا با موسیقی آبشار میخوانم و صخره ی خاطرات را با دست تیشه میبوسم. مست معجون روی ماهش شده ام و عشق بازی ما از آن ساعت هایی آغاز میشود که موج دست نوازشش بر تن ساحل میلغزد.هوا که گرگ و میش است، از لباس های خیس تو میفهمم باران آمده است. خیسی گونه هایت را با حریر قلبم میزدایم و باز به عشق آسمانی مان سلام میکنیم. اگر باران ها حکایت از طوفان آورده اند، ما هم دست در دست روی گل و لای کره ی خاکی تاب میخوریم و احساس یعنی همین بودن ها. خیالم با تو رقم می خورد و ما نشسته بر تخت سلطنت دنیا شام میخوریم. هوس شطرنج نگاهت را کرده ام؛ سیاه و سفید هایی که فقط ملکه نام دارند. رقص اشکهایم در سلول های نگاهت زیباتر از رنگ به رنگ شدن های آسمان است. وقتی گونه هایت سرخ بوسه هایم میشود، انرژی حضورت را به ساقه هایم تزریق میکنی و من در بودنت محو تو میشوم و تو فقط به دور دست نگاهم خیره شده ای.
دستش که بر گردن یار می افتد، برگ هایش را پیشکش میکند. بوسه ها را به جان ساقه هایم می اندازد و چشم های بسته اش هم حرف ها میزند. نغمه ی اشک هایش در سکوت رویاهایم طنین می افکند و گل باران نفس هایش جاده های زیر پایمان را فرش میکند. صدای غصه هایش هم به گوش میرسد ولی امواج پیراهنش که بر آن بلورها سایه انداخته، همچو شعله هایی ست که مرا در هم می پیچاند. پلک میزند و من از هوش میروم، آن چشم و ابرو ها به ناز آفریدن عادت کرده اند. عطر شبنم که می پیچد در میابیم که روز پتوی شب را برویش کشیده است. حتمن آفتاب عشق هم غروب کرده است که آتش سرد شده ی این عشق مرا در آغوش یار میکشد.

#hana_sha

هوس شطرنج نگاهت را کرده ام؛ سیاه و سفید هایی که فقط ملکه نام دارند

   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

حنا:دی من ظهری اومدم نظر بزارم نوشتم نوشتم خستم بود سند کنم:دی
خب!نوشته ی خوبی بود.میدونی چون داستان نبود عملا.خط طرحی که در بند تصویر سازیه و از پیرنگ و این مسائل عاریه.من خودم این سبک نوشتن رو دوس دارم.به شرط اینکه غنی باشه و یا لااقل مشخص باشه چی میگه.معمولا وقتی از چهارچوب کم میکنی باید جای دیگه جبران کنی.چون الان همه چی فدای تصویر سازی شده.زیاد منظم نیستی تو تصویر سازی هات.ینی یه جور ناجوری جفت هم پیوندشون میدی.حس میکنم فقط میخای تصویر بسازی و پشت اون هیچی نیست.چون یه سلسه مراتبی رو طی نمیکنه تا به یه چیزی بره. بعضی جاها این تصویرارو قشنگ انگار با ادامس چسبوندی به هم:دی ولی خب عبارات زیبایی رو به کار ببرده بودی.خلاقیت خوبی داری ولی به حشو میبری جوری که بار ادبی رو حفظ نمیکنه.دیگه درمورد دال و مدلول هاتم بگم بت.ببین تو به خیسی لباس استناد میکنی تا به حریر قلب برسی!؟:| و از این قبیل اشکالات.هوس شطرنجو اینا:دی اینارو برا یه خانوم نوشتی انگار :دی یه جاهایی از دستت در رفته میدونی.ینی سر کلافو گم کردی.مثلا این: صدای غصه هاش به گوش میرسه.ولی چی به چه بلوری سایه انداخته که مثل شعله اتیشه!؟
و اینکه حنا جان.نذار نگا دانلود:دی چیزی ازش نمیفهمن.اینقدر سَبُک کار میکنن اونجا که تو شهلای نوشته هات جون میدن.نزاری یه وقتا.


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: