Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

آزار روحی

1 ارسال‌
1 کاربران
5 Reactions
1,163 نمایش‌
Yamin
(@yamin)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 18
شروع کننده موضوع  

آسمان می غرد..ابرها میگریند...زمین فریاد میزند و زمان میخوابد...
شاخه ها میشکنند و انار ها ترک میخورند تا زمین دهان باز کند و بگوید
جاده بن بست رفتن ندارد ... این راه به ترکستان است...
تو میروی و
یک نفر در مقابل آیینه غمگین ترین زن جهان را میشناسد
تو میروی و
دنیای یک دیوانه میشود درک جهنم
و گسترده اتاقم پرمیشود از موهایی که تنها دلیل بلندی اش نوازش دست هایت بر دریچه قلب یک عاشق است..
دستانی که دراز نمیشوند تا چمدانت را بگیرند باید رعشه بیفتندو دیگر تاب نواختن نداشته باشند؟
باید دیوار سنگی این حصار را خراب و راه باز کنم به کوچه های شهری که آسمانش خون میگرید و دل این رهگذر را خوناب میکند...
آن قدر تلخ آن قدر زهر رفتی که دیوان شعر هم بسته شد
لیلی و مجنون رخت بستند از قصه ها تا به حالمان بگریند...
از آسمان بر زمین میباردو آتش وجودم در پرده قطره هایی که از چشمانم متولد میشوند و بر زمین جان میبازند توان خاموشی اش را ندارند که ندارند...
اشک های امروزم مرگ است...
مرگی که تابوتش را به اندازه دنیا گسترانیده...
قطعا یک پدیده نو ظهور است...قطعا
اینکه مرده باشی و هر روز و هر روز نفس بکشی...
و
تنها در خیال یک نفر زنده شوی


   
نقل‌قول
اشتراک: