حرفی نزد...فقط جعبه هایش را نشان داد و وقتی حرفی نزدیم راهش را گرفت و رفت...
آی دختر سرزمین من....شاید نباید گفت دختر،باید گفت زن شاید هم بیشتر؛گفت مرد.... خدا خودش گفته که زن را از گل مرد ساخت،میدانم که درون هر زنی قدرت مردانه ای نشسته است...همان ها که وقتی مرد خانه،جنگ بود می شد مرد خانه....همانی که بعد از آمدن قاصد های شوم خبر،ضعف را می زد نکنار...زن خانه می شد مرد خانه،همه ی خانه...
اما دخترک من...مردانه زیستن در سرشت زن نبوده و نیست...زن است و اوج احساس...زن است و ظریف بودنش...زن است و تکیه گاه خواستنش...تزن است و الهه ی احساس بودنش...و چه می کنی با این همه حس؟ با این همه خواستن و نداشتن؟ گریه هایت را جز خدا و در و دیوار سکوت کی شنواست؟
هموطن کوچکم...عاقبت تو کجاست؟ آخر داستان دخترک کبریت فروش شنیده ای؟همانی که دخترک دیگر کبریت نمی فروشد؟...آخر سرنوشت تو هم آنجاست؟
پسرک...نه،مرد امروز...کوروش دیروز...دستان پینه بسته ات را قائم نکن...درد دارد دیدنشان ولی پنهانشان نکن...نگاه غمگینت را آن طور به ماشین ها ندوز...آه نکش،آه نکش که آه دل مظلوم عرش خدا را می لرزاند...به مردها...نه ببخشید به نامردهای امروزی نگاه نکن،حسرتشان را نخور...آخر تو کجا،آنها کجا؟...قصه ی کورش را میدانی؟ که خدا در طفولیت از عرش به فرش رسانیدش تا بین یک مشت مردم ساده بزید...بین چوپان ها... و بعد خود خدا او را از فرش به اوج عرشی رساند که هنوز بعد از 2500 سال نقل او تازه است....
کودکان سرزمین من...کودکان بی قصه و پر غصه...هموطن های کوچکی که انگار هیچ قصه ای جایی برایتان ندارد...روزها را چگونه می گذرانی؟ در زمستان لباست کافی هست؟ در تابستان با این آفتاب آدم کش چه می کنی؟ شب ها...شب ها چی؟ سقفی هست یا باز هم این آسمان است که دست هایش را برایت باز می کند و با تاسف به ما نگاه می کند؟که نمیدانیم همین سقف بالاسر چقدر ارزشی است...
کودکان سرزمین من...اسطوره های من...تمام دلگرمیتان چیست؟همان آتشی که شب ها را با آن سر می کنید؟ پس چرا ما اینقدر زیاده خواهیم؟آدم تویی یا ما؟ ماهایی که ادعای فرهنگ می کنیم و آنوقت روزی هزاربال دل کوچک و ساده ات را می شکنیم...با پوزخند،تمسخر،متلک...آدم تویی، از همان ساده های قدیمی...از همان داش لوتی های قدیم...همان که هر کاری هم که می کردند ناموس دیگری ناموش خودشان بود...همان هایی داش بودند...لوتی بودند...مرد بودند...تو از همان هایی،از همان هایی که امروزه کم شده....همان اند مرام ها...همان دوست های تا پای جان...تو از انهایی نه از ادم های امروزی که نه معنی خیانت می فهمند نه دروغ و نه نارو...آخر کار هروزشان است...اصلا شغلشان است...
میدانی چیست؟ جگرم آتش می گیرد وقتی فکر می کنم به اینکه اگر کسی توی مدرسه حرفی بهمان بزند خانواده میایند دفتر،دعوا راه می اندازند،حمایت می کنند...اما تو چی؟؟؟ کی از تو جلوی سختی ها و متلک ها حمایت می کند؟؟؟کی وقتی میخوری زمین بغلت می کند و میگوید هیچی نیست؟؟؟اصلا کسی هست که حتی اگر مردی بخواهد بالای سرت گریه کند،مویه کند،ضجه بزند...؟
کودکان ایران...اسطوره های سرزمین من...این بغض را چگونه فرو می دهید؟اصلا این همه غم از کجا راه می یابد به چشمانتان؟مگر نه آنکه کودکیست و شادی و غم های لحظه ای...
راستش را بخواهید هیچ چیزی برای پایان نمی یابم...آخر این قصه نیست،غصه است...اخر این غصه هم سر دراز دارد و هم ته بی پایان...آخر این دردهای یک شب دو شب نیست که! مال تمام عمر یکیست مثل من،مثل تو...یکی که نفس می کشد،بغض میکند،اشک می ریزد...یکی از همین خاک و از همین سرشت پس چرا اینهمه تقاوت در سرنوشت؟
فقط یک چیز در خاطرمان باشد...اینهایی که در خیابان گل می فروشند،جوراب یا هزار و یک چیز دیگر...هموطن اند...هموطن هفت پشت غریبه نیست...اشناست،یک اشنای دور...خیلی دور....اینها نه گدا گوری اند و نه یک مشت آشغال...اینها آدمند پر از احساس...اینها اسطوره های من اند....کودکان سرزمین من...
فاطمه.خ
بابابزرگ عــــــــــالی بود :129fs4252631:
خیلی قشنگ بود واقعا دو خط آخرش راسته
وقتی تو خیابون تو ماشینی یه بچه ای که شیشه پاک میکنه یا .... میاد سمته ماشین خیلیا انگار با آشغال طرفن نباید همچین دیدی داشته باشن وبه طبع داشته باشیم
ممنون بابابزرک بازم میگم عالی بود
بابابزرگ عــــــــــالی بود :129fs4252631:
خیلی قشنگ بود واقعا دو خط آخرش راسته
وقتی تو خیابون تو ماشینی یه بچه ای که شیشه پاک میکنه یا .... میاد سمته ماشین خیلیا انگار با آشغال طرفن نباید همچین دیدی داشته باشن وبه طبع داشته باشیم
ممنون بابابزرک بازم میگم عالی بود
خواهش می کنم پسرم از فاطمه معاون توی سایت زندگی پیشتاز تشکر کن اون نوشتش
ماردوش هم خیلی قشنگه همین چهار پنجتا تاپیک پایین تره
بخونش عالیه
واو :13:
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی غمناک و زیبا بود:17::25::20:
وای . چقدر بااحساس نوشته بود :shy:
هی روزگار :sw:
واقعا درست میگه این فاطمه خانم:kho1:
اسطوره های ایران در کنار ما زندگی می کنندو از خود ما و حتی بهتر از ما هستند:(s1203):
به امید روزهای بهتر واسه ی همه مردم :105::63:
و نابودی نامرد ها:(s1211):
واو :13:
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی غمناک و زیبا بود:17::25::20:
وای . چقدر بااحساس نوشته بود :shy:
هی روزگار :sw:
واقعا درست میگه این فاطمه خانم:kho1:
اسطوره های ایران در کنار ما زندگی می کنندو از خود ما و حتی بهتر از ما هستند:(s1203):
به امید روزهای بهتر واسه ی همه مردم :105::63:
و نابودی نامرد ها:(s1211):
اره خیلی زیبا و غمناک بود
حیف یه داستان کوتاه بلند داره به نام تابوت اتش که نتونسته کاملش کنه وگرنه اونم براتون می زاشتم خیلی جالبه
قشنگ بود ای ول بسیار عالی دمت گرم !
بابابزرگ.................عالی بود تشکر ما را به ایشون به اطلاعین................:wh1::wh1::129fs4252631::129fs4252631::129fs4252631::129fs4252631::129fs4252631::129fs4252631::(s1787)::(s1787)::(s1787)::kho1::kho1:
قشنگ بود. 🙂
چقدر زیبا و با احساس بود. عالی
خوب بود با تشکر
بسیار بسیار عالی و زیبا . :53: حقیقت تلخ روزگار ما !!!