|
خلاصه:
از خواب که بلند شد با خود گفت : این هم درست مثل باقی روز هاست ، درست همان طور یکنواخت و کسالت بار ، اما این یکنواختی درست تا قبل از امدن به خانه ادامه داشت ، نه کمتر و نه بیشتر ، درست از همان موقعی که درب خانه را کوبید فهمید که امروز مثل باقی روز ها نیست
و انروز بود که برعکس هر روز ارزو میکرد هنوز هم همان زندگی یکنواخت را داشته باشد اما زندگی هیچوقت به ارزوهای او اهمیتی نشان نداده بود و انروز هم اهمیت نداد انروز همه چیز تغییر کرد ، هم زندگی اش ، هم خودش و هم دنیایش ، همه چیزش تغییر کرد ، دیگر هیچ چیز همانند گذشته نبود ، همانطور که او بارها ارزو کرده بود اما این دنیای جدید اصلا شبیه ارزوهای او نبود ، اصلا شبیه داستان هایی که او خوانده بود نبود ، خیلی خشن تر بود ، و هیچوقت مثل ارزوهایش قرار نبود او قهرمان این دنیا باشد این دنیایی بود که خیلی زود تر از انچه که او باید واردش میشد واردش شد دنیایی پر از هیولا |
نظر سمیه بانو:
کتاب موجودات تاریک سورن از یه ایده ساده شروع کرده بود اما به شیوه خودش خوب بهش پر و بال داده اگرچه من فکر میکنم تو جلد دوم بهتر شده یه مشکل از نظر من اون جریان بود که خیلی ساده با ماجراها کنار میومد یعنی مثلا یکی بیاد بهت بگه من یه خون اشام صد ساله ام شما همونجا باور نمیکنی که اینکه علاقه مند میشه وارد یه راهی بشه و وقتی واردش میشه تازه میفهمه اونجور که فکر میکرده نیست یه جاهایی داستان نیاز داره که ورای کلمات روش کار بشه توصیف ها گاهی خیلی کم هستن. شخصا میگم یه ویرایش میخواد ما میدونیم که نمیشه همینجوری مواد شیمیایی رو قاطی کرد.ممکنه نتیجه وحشت ناکی بذاره حالا اکسیرها دیگه بدتر...اما این پسر خیلی راحت این کارو میکنه اینکه بگیم غریزی بوده برای من قابل قبول نیست. نمیشه یه نفر بیاد چهار تا کتاب بخونه یهو بشه پرفسور دیگه اینکه روند داستان سریعه. باباش میمیره میره کتاب میخونه....روند سریعی هس میتونست کندتر باشه این پیشرفت اما خب این هم اختیار نویسندس تو فصول اولیه نویسنده به جزئیات خیلی دقت میکنه مثلا جزئیات اسلحه ها اما جزئیات محیط رو فراموش میکنه روی هم رفته بیشتر مشکل کار ویرایشیه اما یه جاهایی واقعا از خوندنش لذت بردم در طول نوشته به تدریج قلم نویسنده هم پخته شد جوری که توی جلد دوم یه جورایی جذاب تر شده بود کار