اموزش داستان نویسی"صحنه پردازی و فضا"1
«زمان و مکانی را که در آن عمل داستانی صورت میگیرد، صحنه میگویند. کاربرد درست صحنه بر اعتبار و قابل قبول بودن داستان میافزاید و انتخاب درست مکان وقوع داستان به حقیقتمانندی آن کمک میکند. به همین دلیل است که حتا در داستانهای خیال و وهم یعنی داستانهای سوررئالیستی و نمادگرایانه، صحنهی داستان بر زمینهی واقعی و قابل قبولی جریان دارد.»
هیچ فکر کردهاید که چرا به محل تصادف دو تا ماشین یا ماشین و عابر میگویند صحنة تصادف. یا چرا به محلی که نمایش در آن صورت میپذیرد، میگویند صحنة نمایش؟ و اصولاً چه ارتباطی میان یک تصادف و یک نمایش وجود دارد که صحنه موصوف این هر دو است و اتفاقا برای هر دو صفت، خوش هم مینشیند؟ سعی کنیم به اشتراکاتی که سبب شده اصطلاح صحنه برای این هر دو یکسان به کار رود، دست پیدا کنیم.
معمولا در یک تصادف چند عامل حضور دارند:
1. محل تصادف
2. زمان تصادف
3. وسیلهی تصادف
4. عمل تصادف
یعنی سر یک چهارراه ناگهان دو ماشین در ساعت 9:17 صبح به هم برخورد میکنند و آن چه از این برخورد ناگهانی ناشی میشود، عمل تصادف است.
اما چه عواملی سبب میشوند یک نمایش به انجام برسد؟ یکی محل نمایش است، دیگری زمان نمایش است، سومی وسایل نمایش اعم از بازیگر و دیگر لوازمی است که در نمایش باید به کار روند، و چهارمی اجرای نمایش است که همان عمل نمایش محسوب میشود. یعنی در یک محل تعیین شده (تئاتر شهر)، عدهای بازیگر در یک زمان خاص (ساعت 5 بعد از ظهر) به عمل نمایش برمیخیزند. پس وقتی میگوییم صحنة تصادف، صحنة نمایش، خود به خود این عوامل را مد نظر داریم، هر چند اگر به آنها اشاره نکنیم.
صحنه در داستان نیز به همین ترتیب است. یعنی صحنة داستان، مکانی است که عمل داستان در آن طی زمانی معین یا پیوسته به عمل برمیخیزد، شخصیتی داستانی است که طبق انگیزة خویش در چارچوب طرح فعالیت میکند. مثلا صحنهی اساسی در داستان پیرمرد و دریا، دریا است که در آن پیرمرد طی چند شبانهروز به عمل ماهیگیری میپردازد.
نکته 1: صحنه یعنی: «زمان و مکانی که داستان در آن جریان پیدا میکند.»
پس میبینیم که صحنهی داستان تا چه حد وابسته به عوامل زمان و مکان است، و اگر این دو درست مورد استفاده قرار گیرند، صحنهی داستان در طبیعیترین شکل خویش عمل میکند و باور خواننده را مخدوش نمیکند.
- مکان داستان دقیقاً کجاست؟
- احتیاج به نشانی پستی نیست، بلکه مشخصات آن مهم است.
- زمان داستان دقیقاً کی است؟
- احتیاج به تقویمی رومیزی و ساعت شماطهدار نیست، بلکه مختصات آن مهم است.
به این ترتیب میبینیم که مکان و زمان فقط عواملی نیستند که شخصیت از آنها همچون خمیری که آمادهی مصرفاند، استفاده کند، بلکه اتفاقاً به شدت روی شخصیت داستان اثرگذارند. کدام شخصیتی وجود دارد که تحت تأثیر جغرافیای زندگی خویش نباشد؟ کدام شخصیتی است که تحت تأثیر زمانهی خویش نباشد؟
نکته 2: صحنهی داستان بستری است که عمل داستان در آن جاری است.
داستاننویسی، دربارهی مکان چنین میگوید: « بعضی مکانها آشکارا سخن میگویند. مثلاً بعضی از باغهای سرد و مرطوب عملاً قتل را میطلبند،برخی از خانههای متروک و قدیمی طالب شبحزدگی و ارواح هستند و بعضی از سواحل گویی برای کشتی شکستگی کنار گذاشته شدهاند ...»
زمان نیز از چنین ویژگیهایی برخوردار است، چنان که به شب اضطراب بیشتر میبرازد تا به روز و به روز، جنب و جوش بیشتر برازنده است تا به شب. اگر داستان نویسی مکان سردسیر را برای اجرای داستاناش برگزیند، حتما دلیلی دارد. در نتیجه او باید شخصیت داستان و نیز طرح خود را به لوازم مناطق سردسیر مجهز کند، همینطور است مناطق گرمسیر و معتدل. هر یک از این مناطق خصوصیات خاص خود را دارا هستند که اگر از آنها عدول شود، همه چیز برای خواننده زیر سوال میرود.
نکته 3: صحنه یعنی: «ظرف زمانی و مکانی وقوع عمل داستان، و آنچه در این ظرف قرار میگیرد.» هر داستان در جایی و در محدودهای از زمان اتفاق میافتد.
اگر داستان شما در صبح یک روز، در مدرسهای اتفاق میافتد، «صبح در مدرسه» صحنهی داستان شماست.
صحنه، عنصر مهمی است و باید با دقت انتخاب شود؛ زیرا هیچ دو صحنهای مانند هم نیستند و تأثیر یکسانی ندارند. مرد خوشلباسی را در نظر بگیرید که با عصایی در دست، مشغول قدمزدن است. میتوانیم او را در چنین صحنههایی نشان دهیم:
- پارکی زیبا، در صبحی روشن، در اوایل بهار.
- در کنار دریایی توفانی، در غروبی دلگیر.
- شب هنگام، در کوچهپسکوچههای محلههای فقیرنشین.
- عصر، در خرابههای هولانگیز یک قلعهی قدیمی.
- صبحگاه، در سرسرای یک قصر باشکوه.
- سحرگاه، بر لبهی بام یک آسمانخراش.
- نیمه شب، در سالن انتظار یک فرودگاه شیک.
- شامگاه، کنار دیگی جوشان در قبیلهی آدمخواران.
روشن است که هر یک از این صحنهها برای خلق فضایی متفاوت، مناسبند و به راه رفتن شخصیت مورد نظر، معنای خاصی میبخشند.
نکته 4: صحنه مانند ظرفی است که عوامل و عناصر دیگر داستان در آن قرار میگیرند. این ظرف و مظروفش یکدیگر را معنا میدهند،کامل میکنند و بر هم تأثیرگذاریهای دوسویه دارند.
خواننده در شروع داستان با این گونه سوالها مواجه است: چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه وقت؟ کجا؟ چه کسی؟ برای چه؟ چطور؟ صحنه باید به گونهای فراهم شود که خواننده بتواند در جای لازم، پاسخی برای این گونه سوالها دست و پا کند.
از پرسشهای اساسی برای یک نویسنده این است که چگونه صحنهی مورد نظر را ارائه دهد و به خواننده بشناساند. آیا تنها راه، توصیف صحنه است؟ چگونه توصیفی باید به کار گرفته شود؟ توصیف باید در چه حدی باشد؟ به چه چیزهایی از صحنه باید اشاره کرد؟
قبل از هر چیز باید ویژگیهای هر صحنه را شناخت. فرض کنید صحنهی ما یک دکان بقالی است. وقتی میگوییم «بقّالی»، میدانیم که منظور مغازهای است که در آن چیزهای خاصی فروخته میشود. از این نوع مغازهها در هر خیابان و محلهای هست؛ اما هیچ دو مغازه بقالی یافت نمیشود که شبیه هم باشند. هر مغازهی بقالی ویژگیها و مشخصههای متفاوت و ممتازی دارد. از چیزهایی که یک صحنه را جذاب و قابل توجه میکند، اشاره به همین ویژگیهاست؛ مثلا مغازهای که پر از گونیهای نخود، لوبیا، گردو، تخمه و ... است و مغازهدار چاق به زحمت در میان این گونیها رفتوآمد میکند تا از روی طاقچهها و ردیفهای کوچک و بزرگی که روی آنها انواع و اقسام مرباها و ترشیها قرار دارد، یک قوطی کبریت بردارد و به مشتری بدهد، یک بقالی خاصی است. ممکن است سر گوزنی به دیواری آویزان باشد و بقال کلاهش را به شاخ آن آویخته باشد. در ته مغازه میتواند اتاقکی باشد و پیرزنی بسیار چاق به بو دادن تخمه آفتابگردان مشغول باشد. اینها چیزهایی است که به صحنه ویژگی میدهد وروشن است که همچو بقالی در دنیا تنها یک مورد میتواند باشد. هنگامی که «مغازهی بقّالی»، خواننده منظور ما را درمییابد؛ یعنی فروشگاهی که در آن اجناس خاصی فروخته میشود. «مغازه بقالی» به وجه مشترک میان همهی بقالها اشاره دارد که خواننده این وجه مشترک را میشناسد. وقتی ویژگیهای این مغازه را کشف و بیان میکنیم، از وجهمشترک فاصله میگیریم و به وجهتمایز میرسیم. در مورد شخصیت و شخصیتپردازی نیز چنین است. همهی انسانها باهم وجوه مشترکی دارند. در عین حال هیچ دو انسانی کاملا شبیه هم نیستند؛ یعنی وجه متمایزی هم دارند. اگر بر اساس وجوه مشترک، وجوه متمایز را شناسایی کنیم، به سوی شخصیتپردازی یا صحنهپردازی، گام مؤثری برداشتهایم و داستان را باورپذیر و تأثیرگذار ساختهایم.
نکته 5: هر صحنه با صحنههای همانند خود، وجه مشترکی دارد. در عین حال ویژگیهایی نیز دارد که او را از صحنههای مشابه، متمایز و جدا میکند و به آن وجه ممتاز یا متمایز صحنه میگوییم.
نکته 6: به کمترینِ وجوه مشترک صحنه باید اکتفا شود و بعد به وجوه متمایز و خاص آن پرداخت. وجوه متمایز و خاص صحنه، داستان را باورپذیر و تأثیرگذار میکند.
اگر صحنهی ما مغازهای بقالی در بعد از ظهری گرم و کسلکننده است، بقال، مشتریها، اجناس و شکل و شمایل مغازه، صدای رادیو، بوی صابون و نفتالین و ادویه و سبزیهای خشک معطر، باد گرمی که پنکهی پر سروصدای سقفی میزند، بو و دود تند تخمههایی که بود داده میشود، صدایی که از خیابان شنیده میشود و ... جزئی از صحنه هستند. در مسیر داستان باید به میزان لازم این اجزای صحنه را به کار برد. اگر قرار است بین بقال چاق و یک مشتری لاغر و عصبانی، جنگ و دعوایی پیش آید، باید شاهد واژگون شدن گونیها، ریختن حبوبات، شکستن شیشههای مربا و ترشی، پرتاب صابون و گردو، شکستن شاخ گوزن و جر خوردن کلاه بقال باشیم. نخست باید دید که در داستان چه اتفاقی قرار است بیفتد؛ سپس متناسب با آن اتفاق صحنه را انتخاب کرده به میزان نیاز لازم از اجزای صحنه، در پردازش آن اتفاق، بهره میبریم.
نکته 7: آنچه از اشیا، دیدنیها، بوییدنیها، شنیدنیها، لمسکردنیها و ... در صحنه وجود دارد، اجزای صحنه میگویند.
نکته 8: در مسیر داستان باید به میزان لازم این اجزای صحنه را به کار برد. آنچه جریان پیوستهی داستان را متوقف کند، دورریختنی است.
اگر صحنهی داستان را یک خیابان فرض کنیم، عمل داستان، ماشینی است که از این خیابان عبور میکند واشکالی ندارد اگر این خیابان پرپیچ و خم باشد، مهم این است که ماشین داستان به نرمی بیآن که در دستاندازهای صحنه بیفتد، پیش برود. دستاندازهای خیابان را همان اشکالات صحنه فرض کنید که اسباب ناراحتی خواننده را فراهم میآورد. اما اشکالاتی که میتواند بسیار عمده هم باشند، وجود توصیفاتی در صحنه هستند که نه تنها هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمیکنند، بلکه خواننده را منحرف هم میسازند. اصولاً هر صحنه وقتی ارزشمند است که در داستان کارکرد به جای خود را داشته باشد، یعنی به موازات شخصیت حال و هوا بگیرد. اگر شخصیت غمگین است،صحنه نیز به تبع او رنگ و بوی غم بگیرد، زیرا ما همه خوب میدانیم که وقتی غمگینیم زیباترین محیط نیز در نظرمان افسرده جلوه میکند. همچنان که هنگام شادی به راحتی با محیط کنار میآییم و زیباییها را هر چند اگر محدود به یک درخت یا تکه ابر باشد، به خوبی میبینیم، و از آن جا که صحنهی داستان تابع روحیهی شخصیت داستان است، باید متناسب با لحن شخصیت عمل کند.
قبل از این که به ادامه بحث بپردازیم توقفی میکنیم بر تعریف و کاربرد توصیف:
توصیف
توصیف را ارایهی چشمانداز ساکتی از جهان داستان، تعریف کردهاند. نویسنده با توصیف به خواننده میگوید که در جهان داستان چه چیزهایی است.
مثال: «روی ماسههای ساحل جای پاهایی دیده میشد که کمی جلوتر رد آن را موج ها با خود برده بودند.»
در این مثال مکان داستان که همان ساحل دریاست به خواننده ارایه شده است. در کنار آن موجها، جای پا و ماسهها و احیانا آدمی که از آنجا گذشته را هم دیدهایم.
نکته 9: باید از توصیف مستقیم صحنه، به ویژه در شروع داستان پرهیز کرد.
مثلا اگر در آغاز مغازه را توصیف کنیم و بعد به سراغ موقعیت برویم، این یک توصیف مستقیم است که میتوان به آن مقدمهچینی هم گفت. فرض کنید قرار است فیلمی ببینیم که داستان آن در یک حیاط قدیمی اتفاق میافتد. اگر پیش از شروع داستان، تصویری ثابت – شبیه عکس- از آن حیاط داشته باشیم و صدایی دربارهی بخشهای مختلف حیاط برای ما توضیح دهد و آنگاه فیلم آغاز شود، این یک توصیف مستقیم است. توصیف مستقیم معمولا زمان ندارد و بیشتر اجزای مکانی را نشان میدهد. از توصیف مستقیم صحنه، بیشتر در شروع نمایشنامه استفاده میشود تا خواننده یا کارگردان بفهمد که نمایشی در چه مکانی جریان خواهد داشت. به چنین توصیف مستقیمی در شروع نمایشنامه، شرح صحنه میگویند. خوشبختانه در داستان به شرح صحنه احتیاج نیست و نویسنده میتواند ویژگیهای مکانی را در حین ماجرا – که همان بعد زمانی صحنه است- به خواننده اطلاع دهد. به این شیوه، توصیف غیرمستقیم میگویند.
مرسی. من خیلی دنبال یه همچین چیزی بودم.