Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مرگ

13 ارسال‌
5 کاربران
15 Reactions
2,375 نمایش‌
arashmajd202
(@arashmajd202)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
شروع کننده موضوع  

سلام دوستان.این اولین داستان کوتاه منه.واقعیتش اصلا با قواعد داستان کوتاه اشنایی ندارم ولی تا اونجایی که تونستم کوتاهش کردم:65:.به نظر خودم پتانسیل بالایی داره برای ادامه دادن
خلاصه با نقداتون له ام کنین.چکشکاریم کنین.اشکالات نگارشی هم فک کنم زیاد داره

------------------
با قدمهایی محکم در مسیر روبرویم حرکت میکنم.در آهنی سیاه و پر ابهت از دور نمایان شده بود. از عصبانیت دست‌هایم را مشت کرده‌ام.پاهایم را چنان محکم به زمین خاکی میکوبم که بوی خاک بلند میشود. به درختان کاج دو سمت راه نگاه میکنم که کلاغ های سیاه روی انها تنها بیننده‌ی من بودند. نفس‌هایم را بریده بریده و با شدت بیرون میدهم.در اهنی ویلا کم کم نمایان میشد.صدای کلاغی را میشنوم که آرام روی نرده‌های بالای در اهنی نشست. خیسی قطره آبی را روی گونه ام حس میکنم. بارانی نم نم شروع شده بود. بوی نم خاک همه جا را گرفته بود. به در اهنی طویل خانه رسیدم.سرم را بلند میکنم و با تمام توانم فریاد میکشم:
_آرررررررررررررررررررررش
صدای پر کشیدن آن کلاغ و به دنبالش تمام کلاغهای درختان به گوشم رسید. با لگدی در آهنی را باز میکنم. سیخ چوبی و نوک تیز را در آستین دست راستم احساس کردم. چشم چرخاندم. حیاطی وسیع و چمن کاری شده روبروم بود. درختان سرو در حیاط به چشم میخوردند و در انتهای حیاط خانه ویلایی و بزرگی با پنج طبقه اشرافی به من پوزخند میزد.با چشمهام تمام خانه رو جست و جو کردم تا اینکه در نهایت دربالکن هلالی شکل در طبقه اخر دیدمش همراه با تنها امید زندگیم. ارش با موهای قهوه ای بلند،ریش های نسبتا بلند حنایی رنگ و چشمان قهوه ای اش، پوزخند همیشگی‌اش را زده بود.میخواستم دندانهایش را خورد کنم.اهمیتی نمیدادم که از من قوی تر و سریعتر بود و یا چندصد سالی بیشتر از من زندگی کرده بود؛ تنها خواهرم مهم بودو بس.چند قدم جلو امد، خم شد و به نرده بالکن تکیه داد. کنارش پریسا روی صندلی‌ای ایستاده بود و به دور گردنش طنابی کلفت حلقه شده بود که از سقف بالکن اویزان بود.گلویم خشک شده بود.مستقیم به چشمهایم نگاه میکرد.اعتماد به خودم را در تلخی قهوه چشمانش میدیم.موهای لخت ولی بورش گلی شده بود.به ارش نگاه کردم.
میخواستم با نگاهم اتشش بزنم. مشتهایم سفید شده بود و انتهای سیخ چوبی را احساس میکردم.به سختی بر میل پرتاب کردن سیخ چوبی به سمتش غلبه کردم.امکان نداشت از این فاصله موفق شوم.باید حساب شده عمل میکردم.دندانهام را به هم کشیدم.ناگهان نوری سفید از پشت خانه برای لحظه ای مرا از بالکن غافل کرد و چند ثانیه بعد صدای وهم انگیز رعدی گوشم را نوازش داد.باران شدیدتر از قبل باریدن گرفت.موهای لختم را خیس کرده بود.وقتی که دوباره به بالکن نگاه کردم حس کردم ماری به دور گردنم چنبره زده است و با هر بار نفس کشیدنم حلقه را تنگتر میکند.خواهر ده ساله ام، روح زندگیم، تنها مسولیت زندگیم جلومی من برای ذره ای هوا تقلا میکرد.ارش با ضربه ای صندلی را کج کرد بود و پریسا روی لبه صندلی به سختی تعادلش را حفظ میکرد.ارش با پرشی نرم روی لبه بالکن ایستاد.دستهایش را باز کرد و با یک پرش دیگر پایین پرید.باد هم با تکان دادن لباس نمایشش را کامل کرد.من نگاهم به خواهرم بود.در نگاهش درد،عجز،ناتوانی و در عین حال اعتماد و عزت را میدیدم.
اکنون آرش روبروی من ایستاده بود.پوزخندش جزئی جدایی ناپذیر از صورتش بود ولی این بار دندان های نیش برجسته اش را هم به ان اضافه کرده بود.
-میدنی من چندصد سال عمر کردم؟؟پوریا؟؟هان.
-می کشمت
-برای اینکارا خیلی بچه ای. و قهقه ای بلند سر داد.برای بار دوم کلاغها پریدند.هنوز چند متر باهم فاصله داشتیم.ادامه داد:
- اونوقت توی یه الف بچه، مردم شهرو بر علیه من تحریک میکنی؟؟؟؟
به گفته هایش فکر کردم.شاید اگه سرم به کار خودم بود الان اینجا نبودم.ولی تنها یادگارم از پدرم چه میشد؟پدری که تمام عمرش را برای مردمش صرف کرده بود.پدری که در اخرین لحظات پریسا را به من سپرد و تنها خواسته اش اجرای عدالت برای مردمش بود.ایا این همه بها برای بدست اوردن عدالت کافی نبود.در دنیایی که حتی بین نژادهایش هم عدالتی دیده نمیشد؟چگونه پدر همچین بار سنگینی را به دوش من گذاشته بود؟مراقبت از پریسا و اجرای عدالت؟
-قسم میخورم از بین میبرمت
-خواهرتو میبینی؟؟؟میدونی من تا حالا چند نفرو کشتم؟؟خون چن نفرو چشیدم؟؟
-مطمئن باش به همه ی مردم شهر میگم که یه خون اشام **** پست فطرت داره بهشون حکومت میکنه
-اگه زنده موندی
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که با تمام سرعت به طرفم هجوم اورد.من فقط ردی از لباس سیاهش و مشت محکمی که به صورتم خورد را دیدم.نقش بر زمین دستهایم را حایل کردم.لگدی به شکمم خورد که باعث شد به هوا پرتاب شوم و محکم به درختی برخورد کنم.با صدای شکننده‌ای که از کمرم امد بی اختیار فریادی از درد کشیدم.صدای خواهرم را شنیدم:نههههههه..
ارش برگشت و به بالکن و خواهرم نگاه کردوگفت:
-هم خودت و هم برادر قهرمانتو از بین میبرم.سالها کسی جرئت نکرده بود در مقابل من قد علم کنه اون وقت...
به سمتش هجوم بردم.بهترین زمان بود.با فریادی از درد کمرش را گرفتم، ولی تا خواستم فشاری واردکنم گردنم راگرفت.به چشمانم نگاه کرد:
-تلاش خوبی بود
بلندم کرد.پاهایم از زمین فاصله گرفت.چشمانم سیاهی رفت.اروم سیخ چوبی را حس کردم.از گوشه سرش به خواهرم نگاه کردم که فریاد بلندی زد:ولللللللللش کن؛ ناگهان پایش سر خورد،خشک شدم،تقلا میکرد،بی‌حس شدم،نگاهم میکرد،باران اشکهایم را شست،حتی فرصت اشک ریختن را هم پیدا نکرد و با صدای افتادن صندلی انگار روح از تنم جست.نگاهش کردم.دستهایش که به دور طناب حلقه شده بود را دیدم.صدای خرخره‌ی گلویش همچون سوهانی روحم را تراش میداد. اویزان شد.تمام وجودم له شد.ارش هم همچنان که گردنم را با یک دست گرفته بود نگاهی به بالکن انداخت گفت:
-خوب خوب خوب.اینم از این.حالا نوبت توست.
دستهایم بی جان شده بود.مزه نسبتا شور اشکهایم که با باران مخلوط شده بود را احساس میکردم.چه بهتر؛ من زندگی بدون پریسا را نمیخواستم.عدالت؛ هه چه واژه‌ی مزحکی.در ذهنم عدالت جای خود را به انتقام داد.اروم سیخ چوبی را بین انگشتان بی‌حس شده‌ام سُر دادم.
-ولی میدونی چیه؟یه کار دیگه میخوام باهات بکنم.پس تو از خوناشام ها بدت میاد هان؟؟خودتت را سرتر از اونها میبینی؟؟انسانتر از اونهایی؟؟
همزمان دست چپش را گاز زد و نزدیک دهنم اورد.نه نه.با سرعت بیشتر سیخ را دراوردم.لعنت به من.دست خونی اش را در دهانم گذاشته بود.مزه‌ای مسی میداد.خون را تف کردم.با فشار بیشتری دستش را به دهنم فشار می‌داد.همزمان با دست دیگرش گردنم را با تمام توان فشار میداد.لعنت.چشمانم سیاهی رفت.دیگر سیخ کامل در دستم بود.
-من یه هیولا نمیشم.
و با این حرفم سیخ را در سینه اش فرو کردم.محکم به زمین افتادم.گردنم مانند کاغذ تا شده‌‌ای رو زمین گلی خم شد.نمیتوانستم تکانش بدهم.دهنم خونی بود.ارش زانو زد.سیخ از کمرش بیرون زده بود.سرش را با ناباوری بالا اورد ولی با دیدن دهان خونی من لبخندی چندش اوری زد.نه امکان نداشت. از گوشه چشمم با بالا نگاه کردم به جسد اویزان خواهرم.ارش از جلو به زمین خورد صدای پاشیدن اب گلی بلند شد و نوک تیز و خونی سیخ قطره های باران را میشکافت.نصف سرم در گل فرو رفته بود و قطره‌های درشت باران چشم دیگرم را تنبیه میکردند.کلاغی اشنا روی سر افتاده‌ی خواهرم نشست. نفسم به شماره افتاده بود.پس خواهرم هم چنین تجربه‌ای داشت با این تفاوت که اون تا لحظه اخر امید و اعتمادش به من را حفظ کرده بود.لعنت به من.چشمانم را بستم و از اسمان خواستم تا آنقدر ببارد تا زیر تلی از گل دفن شوم.چه مسخره، حالا مرگ را میخواستم ولی انگار مرگ هم بر من حرام است.


   
نقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 952
 

ببینید، یه زمانایی هستش که من یه سری چیزا رو سر سری میخونم
کاملا سر سری و ازش میگذرم، این بار ولی نشستم با دقت خوندم و دیدم یه استعداد جدید جلومه.
چه استعدادی؟
یک پسر تازه کار، که تقریبا به تمامی قواعد مسلطه! نثر، توصیف، شخصیت پردازی، فانتزی و ... .
در واقع نمیدونم چی بگم، بذارید یه بار به جای اینکه بدی چیزی رو بگم، خوبیشو بگم.
این داستان یه پیرنگ فوقالعاده داره.
داستانش معمولیه، ولی واقعا در حکم کوتاه فوقالعادست.(خطر اسپویل)

داستان یک شهر که شهردادرش خون آشامه، پسری که فهمیده و خواهرش را آن فرد گروگان گرفته، نبردی در پیش رو، مرگ و.... . واقعا این پیرنگ عالیه، درسته حالتش کلاسیکه، ولی من شخصا توش نوآوری های خیلی خاصی دیدم

درباره ی فضا سازی، یکی از بهترین هایی بود که تا الان دیده بودم. توصیف های عالی، یک فضای مطلق، صداها، نم نم بارون، تقریبا همش قابل حسه، حتی تو این تابستون گرم ایران.
گرچه قسمت توصیف در و فضا واقعا یه خط اضافه میشد بهتر بود. منظورم در اول داستان با توصیف ویلا
شخصیت پردازی هم واقعا خوب بود، به سرعت از تیپ سازی رد شدی و به شخصیت رسیدی
واقعا آفرین
من ایراد خاصی ندیدم امیرحسین
موفق باشی
یا علی مدد


   
پاسخنقل‌قول
arashmajd202
(@arashmajd202)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
شروع کننده موضوع  

almatra;25232:
ببینید، یه زمانایی هستش که من یه سری چیزا رو سر سری میخونم
کاملا سر سری و ازش میگذرم، این بار ولی نشستم با دقت خوندم و دیدم یه استعداد جدید جلومه.
چه استعدادی؟
یک پسر تازه کار، که تقریبا به تمامی قواعد مسلطه! نثر، توصیف، شخصیت پردازی، فانتزی و ... .
در واقع نمیدونم چی بگم، بذارید یه بار به جای اینکه بدی چیزی رو بگم، خوبیشو بگم.
این داستان یه پیرنگ فوقالعاده داره.
داستانش معمولیه، ولی واقعا در حکم کوتاه فوقالعادست.(خطر اسپویل)

داستان یک شهر که شهردادرش خون آشامه، پسری که فهمیده و خواهرش را آن فرد گروگان گرفته، نبردی در پیش رو، مرگ و.... . واقعا این پیرنگ عالیه، درسته حالتش کلاسیکه، ولی من شخصا توش نوآوری های خیلی خاصی دیدم

درباره ی فضا سازی، یکی از بهترین هایی بود که تا الان دیده بودم. توصیف های عالی، یک فضای مطلق، صداها، نم نم بارون، تقریبا همش قابل حسه، حتی تو این تابستون گرم ایران.
گرچه قسمت توصیف در و فضا واقعا یه خط اضافه میشد بهتر بود. منظورم در اول داستان با توصیف ویلا
شخصیت پردازی هم واقعا خوب بود، به سرعت از تیپ سازی رد شدی و به شخصیت رسیدی
واقعا آفرین
من ایراد خاصی ندیدم امیرحسین
موفق باشی
یا علی مدد

مرسی از اینکه وقت گذاشتی .دیگه واقعا اونجوری هم نبود:دی
اره درسته بعضی جاها باید یکم بیشتر توصیف میکردم.یکم عجله ای شد دیروز تو یکی دو ساعت نوشتمش.یه مقدار کلیشه ای بود ایده اولیه ولی خوب تا اونجایی که تونستم پایانشو متفاوت کردم.فقط خواستم یم دستم راه بیافته
همینکه خوشت اومده خیلی خوبه..:3:


   
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
 

من دوس داشتم خیلی خوب بود :107:
به نظر من شما خیلی استعداد دارین و بهتره که حتما به داستان نویسی ادامه بدین اما اعتماد به نفس کمی دارین :65:
در کل من داستنو دوس داشتم و منتظر داستان های بعدی شما هستم به شدتتتتت :41:


   
پاسخنقل‌قول
arashmajd202
(@arashmajd202)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
شروع کننده موضوع  

hera;25237:
من دوس داشتم خیلی خوب بود :107:
به نظر من شما خیلی استعداد دارین و بهتره که حتما به داستان نویسی ادامه بدین اما اعتماد به نفس کمی دارین :65:
در کل من داستنو دوس داشتم و منتظر داستان های بعدی شما هستم به شدتتتتت :41:

مرسی لطف دارین...اعتماد به نفسمم خوبه ها..از شما چه پنهون دارم بازارگرمی میکنم:65:
یه ایده اولیه دارم پرورشش میدم ایشالله کم کم یه داستان خوب مینویسم.


   
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
 

AZErakhsh;25240:
مرسی لطف دارین...اعتماد به نفسمم خوبه ها..از شما چه پنهون دارم بازارگرمی میکنم:65:
یه ایده اولیه دارم پرورشش میدم ایشالله کم کم یه داستان خوب مینویسم.

ممنون من همیشه لطف دارم :دی البته ایده اولیه داستان شما عالیه اگه همینو داستان بلند کنین خیلی خوب میشه داستان یک شهر که شهردادرش خون آشامه، پسری که فهمیده و خواهرش را آن فرد گروگان گرفته، نبردی در پیش رو، مرگ و.... .خیلی عالیه اگه داستانو کش بدی خیلی خوب میشه ها البته این یه نصیحت خواهرانس :25: تازه من متاسفانه اصلا خوب تقد نمیکنم وگرنه حتما یه حالی ازتون میگرفتم :25:


   
پاسخنقل‌قول
arashmajd202
(@arashmajd202)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
شروع کننده موضوع  

hera;25272:
ممنون من همیشه لطف دارم :دی البته ایده اولیه داستان شما عالیه اگه همینو داستان بلند کنین خیلی خوب میشه داستان یک شهر که شهردادرش خون آشامه، پسری که فهمیده و خواهرش را آن فرد گروگان گرفته، نبردی در پیش رو، مرگ و.... .خیلی عالیه اگه داستانو کش بدی خیلی خوب میشه ها البته این یه نصیحت خواهرانس :25: تازه من متاسفانه اصلا خوب تقد نمیکنم وگرنه حتما یه حالی ازتون میگرفتم :25:

بازم لطف دارین.کاشکی یه حالی میگرفتین:دی
اره این ایده قابلیت ادامه دادن داره.
حتما اگه بشه ادامش میدم..ولی خوب ایده جذاب دارم که شاید اینو با اون ترکیب کنم


   
hera reacted
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

خسته نباشی امیر حسین.داستان جالبی بود.معمولی بود ولی ارزش خوندن داشت.
به نظرم اون صحنه ی مرگ ارش رو بیشتر باید فضا سزی مکردی و بیشتر بهش می پرداختی.بابا مثلا یه خوناشامه و صدها سال عمر کرده!نباید با ی سیخ بمیره که.درضمن سعی کن خلاقیت داشته باشی و وسیله ی منحصر به فرد خودتو بسازی.چیزای جدید خواننده رو جذب میکنه.
ببین ی چند تا جا کلامات رو زیاد به کار بره بودی.مثل اهنی.هی در اهنی.در سیاه اهنی.اهنی .اینجوری خوب نیس.کیفیت رو میاره پاین.سعی کن از کلمات متفاوت تر استفاده کنی.
ی چیزی ک خیلی مهم بودو من ندیدم این بود ک بریچی پریسا رو گرفته بود.برای اینکه داداششو بکشونه به اونجا.یا میخواست اونو بکشه؟یکم بهش بیشتر بپرداز.
ی چیز دیگه.
_آرررررررررررررررررررررش
یا
نههههههه..
یا
ولللللللللش کن
کلماتتو چند بار تکرار نکن .اگه ویراستار داشتی اینو برات تصحیح میکرد.اگه میخای چیزی رو بکشی شیفت و ت رو بگیر.بعدشم در نظر داشته با ک وقتی میخای یه چیزی رو بکشی کدوم قسمتو کلمه رو میکشی.
خسته نباشی.داستان خوبی بود.منتظر داستانای جدیدت هستم به شدت


   
پاسخنقل‌قول
arashmajd202
(@arashmajd202)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
شروع کننده موضوع  

_MIS_REIHANE;25276:
خسته نباشی امیر حسین.داستان جالبی بود.معمولی بود ولی ارزش خوندن داشت.
به نظرم اون صحنه ی مرگ ارش رو بیشتر باید فضا سزی مکردی و بیشتر بهش می پرداختی.بابا مثلا یه خوناشامه و صدها سال عمر کرده!نباید با ی سیخ بمیره که.درضمن سعی کن خلاقیت داشته باشی و وسیله ی منحصر به فرد خودتو بسازی.چیزای جدید خواننده رو جذب میکنه.
ببین ی چند تا جا کلامات رو زیاد به کار بره بودی.مثل اهنی.هی در اهنی.در سیاه اهنی.اهنی .اینجوری خوب نیس.کیفیت رو میاره پاین.سعی کن از کلمات متفاوت تر استفاده کنی.
ی چیزی ک خیلی مهم بودو من ندیدم این بود ک بریچی پریسا رو گرفته بود.برای اینکه داداششو بکشونه به اونجا.یا میخواست اونو بکشه؟یکم بهش بیشتر بپرداز.
ی چیز دیگه.
_آرررررررررررررررررررررش
یا
نههههههه..
یا
ولللللللللش کن
کلماتتو چند بار تکرار نکن .اگه ویراستار داشتی اینو برات تصحیح میکرد.اگه میخای چیزی رو بکشی شیفت و ت رو بگیر.بعدشم در نظر داشته با ک وقتی میخای یه چیزی رو بکشی کدوم قسمتو کلمه رو میکشی.
خسته نباشی.داستان خوبی بود.منتظر داستانای جدیدت هستم به شدت

سلام.مرسی واقعا وقت گذاشتین و خوندین.
تمام نقداتون کاملا به جاس..ایشالله روز به روز بهتر میشم..


   
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

فکر کنم بتوانم بگم عالی بود.
شخصیت سازی، توصیفات محیط و روایتت بسیار عالی بود.
ایده هم خوب بود.
شروع خوب بود روند و ادامه مناسب و پایانی جالب.
منتظر داستان های دیگه شما هستم. موفق باشید


   
پاسخنقل‌قول
arashmajd202
(@arashmajd202)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
شروع کننده موضوع  

*HoSsEiN*;25288:
فکر کنم بتوانم بگم عالی بود.
شخصیت سازی، توصیفات محیط و روایتت بسیار عالی بود.
ایده هم خوب بود.
شروع خوب بود روند و ادامه مناسب و پایانی جالب.
منتظر داستان های دیگه شما هستم. موفق باشید

مرسی از اینکه وقت گذاشتی..امیدوارم انتظاراتت رو براورده کنم:107:


   
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
 

AZErakhsh;25274:
بازم لطف دارین.کاشکی یه حالی میگرفتین:دی
اره این ایده قابلیت ادامه دادن داره.
حتما اگه بشه ادامش میدم..ولی خوب ایده جذاب دارم که شاید اینو با اون ترکیب کنم

حالا که اثرار به له شدن داری باشه :107:
من دوباره داستانو با دقت بیشتری مرور کردم و متوجه شدم که اگه اون طرف یه خون اشام بزرگ بوده قائدتا نباید با یه سیخ بمیره و صحنه مرگ خواهرش یکم نا مفهوم بود :29: تازه پسره میخواست با ی خون اشام قدرتمند مبارزه کنه اما اعتماد به نفس زیادی داشت :104:مثلا اررررررررررررررررررش . میکشمت .قسم میخورم از بین میبرمت. پسره زیاد اعتماد به نفس داشت:22: . ولی بازم میگم که داستانت رو خیلی دوس داشتم :41::41:


   
پاسخنقل‌قول
arashmajd202
(@arashmajd202)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
شروع کننده موضوع  

hera;25382:
حالا که اثرار به له شدن داری باشه :107:
من دوباره داستانو با دقت بیشتری مرور کردم و متوجه شدم که اگه اون طرف یه خون اشام بزرگ بوده قائدتا نباید با یه سیخ بمیره و صحنه مرگ خواهرش یکم نا مفهوم بود :29: تازه پسره میخواست با ی خون اشام قدرتمند مبارزه کنه اما اعتماد به نفس زیادی داشت :104:مثلا اررررررررررررررررررش . میکشمت .قسم میخورم از بین میبرمت. پسره زیاد اعتماد به نفس داشت:22: . ولی بازم میگم که داستانت رو خیلی دوس داشتم :41::41:

مرسی که له کردین..کاملا قبول دارم


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: