معلم پرسید:فرض کنید مریضی سختی گرفته اید که هیچ راه درمانی ندارد. زمانی که مرگتان فرا رسید، قبل از اینکه بمیرید، چه آرزوئی دارید؟
یکی از بچه ها پاسخ داد: دوست دارم عشقم را ببینم.
دیگری گفت: خانواده ام را دوباره ببینم.
هرکدام از بچه ها پاسخی متفاوت دادند. یکی از پسر ها ساکت نشسته بود و چیزی نمی گفت.
معلم از او پرسید: علی؟تو چطور؟آرزوئی نداری؟
علی با کمی تامل پاسخ داد: دوست دارم کسی را که داروئی برای مریضی من اختراع کرده است را ببینم و از او تشکر کنم. چرا که با داروی او به زندگی ام ادامه خواهم داد.
اینم یه داستان کوتاه کوتاه از من. منتظر نظراتتون هستم
خیلی قشنگ بود.
میگم همه اینا تو یه تاپیک باشه بهتر نیست؟
مثلا داستان کوتاه های 100کلمه ای
همه چیزش خوب بود
فط جمله تهییه یکم کوتاه تر میشد بهتر بود.
ممنون
التماس دعا
یا علی
اخی
بدبختی اینه که ارزوی ادم براورده نمیشه
تازه باید یه ارزوی ممکن کرد
من ارزو میکنم که دوباره با دوستام برم بیرون:21:
خواهرم میگه ارزوش اینه که به اندازه یه روز شارز اینترنت بهش بدن تا کلی چیز میز دانلود کنه و تو نت ولگردی کنه تا عمرش رو بریزه سطل اشغال
برای خواهرت یه روز شارژ اینترنت بگیر تا به ارزوش برسه 🙂
داستان های خیلی کوتاه نوشتنش خیلی مشکله، یکم هدفمندش کن و داستان های خیلی کوتاه ترسناک بنویس، البته این خیلی بهتر از داستان ماهیگیرت بود.
خیلی باحال بود.
خسته نباشی