Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

از بیشتر نویسی تا بهتر نویسی

2 ارسال‌
2 کاربران
8 Reactions
1,601 نمایش‌
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
شروع کننده موضوع  

از بیشترنویسی تا بهتر نویسی

نوشته ی : محمد اسفندیاری


تایپیست: رضا

هر چه نویسندگان پیشتر می آیند، بیشتر می نویسند. امروزه پرنویسی هنجار شده است، بلکه افتخار. کسی نویسنده شمرده می‌شود که در کارنامه اش چند ده کتاب باشد و هرچه بیشتر، بهتر. نویسندگان در مسابقه ای اعلام نشده، قلم بر کاغذ میدوانند و به رخ یکدیگر می کشند. عصر سرعت، نویسندگان را نیز فریفته و به سرعت در نوشتن واداشته است. برای پرنویسان مهم نیست که از چه و چگونه مینویسند، مهم این است که چقدر می نویسند؛ از هر چه باشد، باشد؛ و هرگونه باشد، باشد.

امروزه قبح پرگویی از میان رفته و به گفته ی عبید زاکانی، «مذهب منسوخ» شده است. گویا دانشوران می پندارند که آن همه مذمّت از پرگویی، متوجه جاهلان است که چون سخن بگویند، غلط می گویند؛ حال اینکه مرجع ضمیر پرگویی، دانشوران هستند که گفتن را وظیفه ی خود میدانند. به اینان گفته‌شده است که بگویید، امّا کم و گزیده بگویید. جاهلان به سکوت دعوت‌شده‌اند و عالمان به کم گویی.
جمع بیشترنویسی و بهترنویسی ممکن نیست و آنان که بسیار می نویسند، آثارشان سرشار از خبط و خطاست. میان این دو، نسبت عکس است: آن‌که بیشتر می نویسند، نمیتواند بهتر بنویسد و آن‌که بهتر می نویسند، نمیتواند بیشتر بنویسد. از این قاعده میتوان به «قاعده ی عکس کم و کیف» یادکرد؛ یعنی هرچه به کمیّت افزوده شود، از کیفیت کاسته می شود و هرچه کیفیت بهتر شود، از کمیّت کاسته می شود. این قاعده در عرصه ی نوشتن کاملاً صادق است و کسی نمیتواند بیشتر نویسی و بهتر نویسی را به هم بیامیزد. آن‌که میخواهد بهتر بنویسد، هزار و یک ‌بند بر دست و پا دارد و با آنها نمیتواند بیشتر بنویسد؛ امّا کسی که در بند آن بندها نباشد، چون برق و باد می نویسد.
پس باید انتخاب کرد و از خواننده چه پنهان که نویسندگان روزگار ما انتخاب کرده اند؛ امّا نه بهتر نویسی که بیشتر نویسی را!
امروزه در مقایسه با گذشتگان کتابها پر برگ تر شده است، ولی کم بارتر. تألیف بیشتر شده است، ولی تحقیق کمتر.
بیشترِ نویسندگان بیشتر نویس شده اند و بیشترنویسی بر بهترنویسی غلبه دارد و بهتر، بیشتر نوشتن شمرده می شود تا بهتر نوشتن. البتّه کسی در سخن چنین نمیگوید، امّا ملاک نه سخن که سیر و سیره است. سیره ی نویسندگان گواه است که آنان با سرعت سیر می کنند و به جای معدودی کتابِ بهتر، به چند ده کتاب بیشتر می پردازند.
از میان چندین و چندعیب پرنویسی، یک عیب بزرگش این است با آن، مسئله ای حل نمیشود و گره از چیزی گشوده نمیگردد. هر پرنویسی لاجرم به کلّی گویی میپردازد و با کلّی گویی، نکته ای فراچنگ نمی آید. کلیات را غالباً میدانند و عده ای نوشته اند و با دوباره نوشتن آن، مجهولی به معلوم تبدیل نمیشود.
از آنجا که پرنویس مجال تحقیق ندارد، در هر موضوعی که می نویسد، به همان کلیات اکتفا میکند. به کاغذ نوک می‌زند و میگذرد. زوایا و خبایای موضوع را نمی کاود و ابعاد و اضلاع آن را نمی نگرد. هیچگاه پرنویس تا «هم فیها خالدون» نمیرود و به افقهای دور یا نادیده مساله، چشم نمی دوزد. در هر موضوعی فقط غوطه میخورد، اما غرق نمیشود. از سطح نمیگذرد و به عمق نمیرود و گوهری به دست نمی آورد.
اگر صد پرنویس در یک موضوع چیزی بنویسند، باز هم آن موضوع در خور تحقیق است؛ زیرا آنها به کلیات می‌پردازند و از گوشه ها و پوشیده ها سخنی نمی گویند. پرنویسان برای دیگران مجال سخن را باز میگذراند؛ امّا بهترنویسان مجال سخن را تنگ می کنند و در پی ایشان به ندرت میتوان چیزی جدید گفت.
عیب دیگر پرنویسی این است که نویسنده را به خطا می کشاند. لازمه ی پرنوشتن، به سرعت نوشتن است ولازمه ی به سرعت نوشتن، از دقّت گذشتن است و حاصل از دقّت گذشتن، در خطا افتادن. برخی خطاهای انسان نه از آن روست که جایز الخطاست، بلکه از این روست که سر به هواست. اگر انسان اندکی دقیق شود، به ورطه ی برخی خطاها نمی افتد.
پرنوشتن یعنی دقت را فروگذاشتن و این را گذاشتن، یعنی به خطا افتادن. امیرالمؤمنین به ما آموخته است: «مَن کَثُرَ کلامُهُ کَثُرَ خَطاوهُ؛ یعنی هر که سخنش بسیار شود، خطایش بسیار شود.» نیز آن حضرت فرموده است: «مَن اَکثَرَ اَهجَرَ؛ یعنی هر که بسیار گوید، یاوه گوید».
آموزنده تر از این سخن امیرالمؤمنین، سیره ی اوست. نه فقط وی که همه ی پیشوایان اسلام که ما آنها را معصوم می‌شماریم، کم گو بودند. خطابه های آنان از چند دقیقه تجاوز نمیکرد و نامه هایشان بیش از چند صفحه نبود. همه ی خطبه ها و نامه ها و گزین گویه های امیرالمؤمنین که گردآوری شده، در حدود ده جلد است.
پیشوایان سخن بر آن اند که کم گفتن و نیکو گفتن، بهتر است از بسیار گفتن و آن را بر باد دادن. سعدی گفته است:
کم آواز هرگز نبینی خجل
جُوی مُشک بهتر که یک توده گِل
حذر کن ز نادانِ ده مرده گوی
چو دانا یک گوی و پرورده گوی

سنایی نیز گفته است:
در سخن دُر ببایدت سفتن
ور نه گنگی به از سخن گفتن
همچنین نظامی گفته است:
سخن گفتن آنگه بود سودمند
کزان گفتن آوازه گردد بلند
کتابهای نویسندگان را گاهی سنجش می کنند و گاهی شمارش. میگویند فلان نویسنده، ده یا بیست یا پنجاه کتاب نوشته است. امّا عدد، مهم نیست، بلکه معدود، مهم است. ملاک در سنجش آثار نویسندگان، نه تعداد آنها که وزن علمی آنهاست. کتابهای نویسندگان را نباید شمرد، بلکه باید وزن کرد. یک کتاب وزین بهتر است از صد کتاب میان تهی. با یک کتاب گران‌سنگ میتوان یک ملّت را اشباع کرد، ولی با صد کتاب سست بنیاد نمیتوان یک نفر را سیراب ساخت.
سرانجام عوام نیز فهمیده اند که فرزند کمتر، بهتر است و آنان را بهتر میتوان پرورد. امّا عجیب است که برخی خواص (نویسندگان)، نفهمیده اند که کتاب کمتر، بهتر است و بهتر میتوان آنها را پرداخت. قیاس مع الفارق نیست، بلکه همان منطقی که فرزند کمتر را لازم میشمارد، کتاب کمتر را نیز ضروری میسازد. نویسنده ای که در یک سال سه کتاب مینویسد، مانند کسی نیست که در سه سال یک کتاب مینویسد. نویسنده ی نخست، اگرهم بخواهد، فرصت نمیکند کتابش را بهتر سازد. مینویسد و میگذرد و کتابی خوب برجای نمیگذارد.
بسیارنویسی، تفنّن و تذوّق است و اگر صریحتر بخواهیم گفت، باید گفت که نوعی شهوت رانی علمی است. بسیارنویسی یعنی به هر چیزی نوک زدن و به هر موضوعی سرک کشیدن و در هر مسئله پرسه زدن. نتیجه ی این شهوت رانی، اشباع شدن نویسنده است و تشنه ماندن خواننده. بسیارنویسان، خواننده را، به لحاظ علمی، سیراب نمیکنند. آنان کلّی گویی می کنند، از چیزی می گویند و از چیزهایی نمی گویند، موشکافی نمی کنند و به گوشه ها و پوشیده ها نمی پردازند و بدین سان، خواننده کنجکاو و تشنه را اشباع نمیکنند.
اگر نویسنده ای به دام شهوت رانی علمی نیفتد، نیرویش هرز نمیرود. با تمرکز در معدودی کتاب، از همه ی نیرویش استفاده میکند. حاصل کارش، به لحاظ کمیّت، بسیار نمیشود، ولی به لحاظ کیفیّت، برتر میشود.
پس بر نویسندگان است که یکسره به کیفیّت کتابشان بیندیشند و گوشه ی چشمی به کمیّت نکنند. چه بسا فردی دهها کتاب نوشته است و با وجود این، نه او را میتوان محقّق دانست و نه مؤلّف، بلکه باید «متفنّن» و «مسوّد» شمرد؛ همین و بس.
به گفته ی جبران: «درختان شعرهایی هستند که زمین بر آسمان می نگارد. ما آنها را بر زمین می افکنیم و تبدیل به کاغذ میکنیم تا بتوانیم پوچی خویش را در آنها ضبط کنیم».
پرنویسی چند علّت دارد: یک علتش که ناشناخته مانده، این است که عده ای با بسیار نوشتن، بر توانایی خود در عمیق نوشتن، سرپوش میگذارند. از میان نویسندگان، عدّه ای هستند که اساساً نمیتوانند یک کتاب تحقیقی بنویسند و در نتیجه، رعد و برق بی باران میزنند. آنقدر مایه دارند که بنویسند، ولی آنقدر توانایی و بردباری ندارند که اثری سرآمد خلق کنند. حاصل اینکه بیشتر و بیشتر مینویسند و میخواهند با بیشترنویسی، ناتوانی خود را در بهترنویسی جبران کنند. این گونه پرنویسی، مانند خرقه پوشی کسی است که خرقه پوشیدنش نه از سر دینداری که برای پوشش گذاشتن بر عیب هایش است. دور از حافظ ولی همو میگفت:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم
میدانیم که تیرانداز خوب به هدف میزند. امّا عدّه ای چون نمیتوانند به هدف بزنند، تیر هوایی شلیک میکنند. لوله ی تفنگ را گاهی به این طرف و گاهی به آن طرف، ولی رو به هوا، نشانه میگیرند و پی در پی شلیک می کنند. حکایت برخی پرنویسان همین حکایت است. چون نمیتوانند اثری ارزنده بیافرینند، آثاری فراوان می نویسند. این کار، همان تیر هوایی زدن است. به این در و آن در زدن است و هدف را نزدن.
از آنچه گفته شد، نتیجه ای میتوان گرفت: نویسندگانی که میتوانند بهتر بنویسند، امّا بیشتر مینویسند، توان و استعداد خود را عاطل و ضایع میکنند. این عدّه، خود را در کنار نویسندگانی قرار میدهند که چون نمیتوانند بهتر بنویسند، بیشتر مینویسند. باری، پرنویسی چه استعدادهایی را که تباه و تلف میکند. از میان نویسندگان معاصر، چند هستند که نخستین آثارشان گران‌سنگ بود، امّا از هنگامی که به ورطه ی پرنویسی افتادند، آثاری بی ارزش پدید آوردند و توش و توانشان را تلف کردند.
علّت دیگر پرنویسی، زیاد شدن رسانه هاست و زیاده خواهی آنها از نویسندگان. روزنامه ها، مجّله ها، رادیو و تلویزیون خوراک میخواهند و دست دراز میکنند و برخی نویسندگان دست به دستشان میدهند. به اینها باید افزود کنگره ها و سمینارها وهمایش ها را که خوراکشان مقاله است و یکسره «هل من مزید» می گویند. امروزه فرمان برخی نویسندگان در دست رسانه هاست. به فرمان این و فرموده ی آن و خواهش فلان بهمان مینویسند. نوشته هایی که شتابانه و یکباره خلق میشود و یک بار مصرف میگردد.
چه بسیار نویسندگانی که برای این روزنامه مینویسند و کارشان که تمام نشده، برای آن مجّله مینویسند. به سفارش فلان کنگره چیزی مینویسند و در میان کار، برای فلان سمینار مینویسند. همه ی این رسانه ها محدودیّت زمانی دارند و نویسندگان موظّف اند در طیّ چند روز یا چند ماه، قلم بر کاغذ بدوانند.
رسانه ها زیاد شده اند و زیاد میخواهند و میدانند که با این خواهش نباید به کیفیّت اولویّت دهند. سفره ای انداخته اند و باید خوراکی بر آن نهند و چندان در بند چگونگی شستن و پختن آن نیستند. همین که خوردنی باشد، حدّاکثر اینکه لذیذ باشد، کافی است.
در گذشته که این همه رسانه نبود، دانشوران در گوشه ای می نشستند و سالها از نقد عمر را صرف یک کتاب میکردند. پیداست که حاصل کار آنها، با محصول نویسندگانی که سفارشی- فرمایشی مینویسند، تفاوت از کجاست تا به کجا. تفاوت از بهترنویسی تا بیشترنویسی است؛ از کار دل تا کار گِل.
علت دیگر پرنویسی، حق تألیف است و زندگی کردن از طریق آن. نویسندگانی که به حق تألیف وابسته اند، اگر هم دوست داشته باشند و اگر هم توانایی داشته باشند، بازهم نمیتوانند آثاری عمیق فراهم کنند. مجبورند و محکوم اند که بیشتر بنویسند تا چرخ زندگیشان بچرخد.
نویسنده ی موفّق یعنی خالق اندیشه و ادبیّات و اندیشه و ادبیّات جز با تأمّل و تأنّی آفریده نمی شود؛ امّا نویسنده ای که برای حق تألیف مینویسد، مجبور است که بیدرنگ بنویسد و بگذرد و برنگردد. برای او هر چه بیشتر یعنی زندگی بهتر. وی ماشین تولید کتاب است و نه خالق اندیشه و ادبیّات.
نویسنده ای که به حقّ تألیف چشم‌داشت ندارد، به کتابش می اندیشد؛ امّا نویسنده ای که به حق تألیف چشم‌داشت دارد، به کتاب زندگی اش می اندیشد. برای این، کتاب بهانه است، زندگی مقصود است. بیشتر مینویسد تا بهتر زندگی کند. پس هر نویسنده باید از حداقل معاش برخوردار باشد تا بنویسد، نه اینکه بنویسد تا از حداقل معاش برخوردار شود. نویسنده ای که برای حداقل معاش مینویسد، حداکثر تلاش او صرف نوشتن میشود و نه بهتر نوشتن.
آن که برای حق تألیف مینویسد، به پایان تألیفش می اندیشد، یعنی به حقوق مادّی خویش؛ امّا آن که برای حقّ تألیف نمینویسد، به تألیفش می اندیشد، یعنی به حقوق معنوی خواننده. آن با سرعت مینویسد و بیشتر؛ ولی این با دقّت می‌نویسد و بهتر.
حق تألیف، برخی نویسندگان را، به طمع مبلغی پول، به نوشتن آثاری بی ارزش برانگیخته است. اگر حق تألیف نبود، بسیاری از کتابها و مقالات موجود، امّا مردود، نبود. در عوض، کتابها و مقالاتی فراهم می آمد که مقبول بود، بلکه مطلوب. شگفتا که حق تألیف، نتیجه ی عکس داده و موجب تألیف شده است. مشت نویسندگان را پر کرده است، امّا مغز خوانندگان را نه. یا شاطر آنان شده است و بار خاطر اینان.
این نویسنده، افرادی بسیار را میشناسد که مقالاتی برای مطبوعات نوشتند و حق تألیف آن را گرفتند و گذشتند و هرگز در پی جمع آوری آنها به صورت کتاب نشدند. دلیلشان این بود که آن مقالات ارزش تجدید چاپ ندارد و راست می‌گفتند.
اشتباه نشود، سخن در این نیست که حق تألیف لازم نیست و یا همواره زیان‌بار بوده است؛ سخن درباره ی زیان عارضی آن است و مواردی که نتیجه ی عکس داده است. مقصود اینکه عدّه ای به انگیزه ی حق تألیف، بیشتر نوشتند و از بهتر نوشتن باز ماندند.
با این همه تأکید بر بهترنویسی، لازم می آید که حدود آن را مشخص کنیم. پس یادآور شویم که بهترنویسی، حداقل و حداکثر دارد. حداقل بهترنویسی این است که لغزش های یک اثر معدود باشد و قابل شمارش. به ندرت میتوان کتابی را یافت که هیچ اشکالی نداشته باشد. از طرف دیگر، برخی کتابها به درازی یک تومار اشکال دارد. میان این دو دسته، کتابهایی هستند که اشکالات آنها اندک و در لابه لای امتیازاتش گم است. حداقل بهترنویسی یعنی همین. همین که ضعف های کتابی معدود باشد و با دقّت معلوم شود، کافی است که آن کتاب را خوب بدانیم.
بشّار بن برد ملاکی به دست داده که نیک مرد کیست. با این ملاک، کتابهای خوب را نیز میتوان سنجید. وی می‌گوید: «کیست که همه ی ویژگی هایش پسندیده باشد در فضیلت آدمی همین بس که عیب هایش قابل شمارش باشد».
و مَن ذَا الَّذی تُرضی سَجایاهُ کُلُّها
کفَی المرَءٌ نُبلاً اَن تُعدَّ مَعایبهُ

و در خوبی یک کتاب نیز همین بس که لغزشهایش معدود باشد؛ ولی این، حداقل بهترنویسی است و کف آن.
اما حداکثر بهترنویسی این است که کتابی، از سویی، همه ی کتابهای پیشین را تحت الشّعاش قرار دهد و همه ی کتابهای بعدی را وامدار خود سازد. چنین کتابی، سرآمد کتابهای پیشین است و از سوی دیگر، مرجع کتابهای پسین. به‌عبارت‌دیگر، اگر کسی کتابی بنویسد که همه ی نویسندگان پیش از خود را به فراموشی کشاند و همه ی نویسندگان پس از خود را به‌سختی افکند، چنین نویسنده ای به حداکثر بهترنویسی رسیده است. از چنین افرادی که هرکاری را به بهترین صورت انجام می دهند، با این تعبیر یاد شده است: «اَنسی ما قَبلَهُ و اَنعَبَ ما بَعدَهُ؛ یعنی پیش از خود را به فراموشی کشاند و پس از خود را به رنج افکند».
گذشت که طبق قاعده ی عکس کمّ و کیف، جمع بیشترنویسی و بهترنویسی ممکن نیست. این قاعده، استثنا نیز دارد، اما بسیار اندک. به هر حال میتوان افرادی را یافت که این دو را به هم آمیخته و بیشتر بهترنویس باشند؛ اما این نویسنده، هرچه اینک در حافظه ی خود میکاود، جز یک‌تن، کسی از معاصران را نمیشناسد که این دو را با یکدیگر جمع کرده باشد.
عبدالحسین زرّین کوب، یکی از آن معدود افرادی است که بیشتر- بهترنویس است. وی کثرت تحقیق را با کثرت تألیف بیامیخت و مجموعه ی آثارش، هم پربرگ است و هم پربار. گذشتگان به این گونه افراد «مُکثر مُجید» میگفتند. این تعبیر بدین سبب شایع نیست که مصداق آن اندک است.
غیر از زرّین کوب، هر که را به عنوان بهترنویس میشناسیم، بیشتر نویس نبود؛ از جمله در میان معاصران، میتوان از این عدّه یاد کرد که کم گوی و گزیده گوی هستند: محمّد قزوینی، مجتبی مینوی، عبدالهادی حائری و میر شمس الدّین ادیب سلطانی.
امّا پرنویسان بسیارند و در رأس آنها، در ایران معاصر، آیت الله سیّد محمّد شیرازی و ذبیح الله منصوری هستند. مناسب است به کارنامه ی منصوری اشاره ای کنیم.
ذبیح الله حکیم الهی دشتی، معروف به ذبیح الله منصوری (1276-1365)، مترجم و نویسنده ی عامّه پسند، پرنویس‌ترین شخص در ایران است و شاید در جهان. وی روزانه شانزده تا هجده ساعت قلم میزد و برای بیست مجّله کار میکرد و بیش از چهل سال برای مجله‌ی خواندنیها می نوشت. وی در حدود 1500 جلد کتاب ترجمه و تألیف کرد که حجم بعضی از آنها به دوهزار صفحه میرسد. فقط یک قلم از تعداد کتابهایش، 450 جلد است که آنها را به صورت سلسله مقالاتی در روزنامه ی کوشش منتشر میکرد. به جز کتابهایی که وی نوشته و به ازای دریافت مبلغی پول، به دیگران فروخته و به نام آنها منتشر شده است.
منصوری نود سال زیست و 65 سال عمر نویسندگی او بود؛ از حدود سال 1300 تا هنگام مرگ. بد نیست محاسبه ای کنیم که وی روزانه چند صفحه مینوشت.
اگر تعداد کتابهای منصوری را 1500 جلد را بشماریم و هر کدام را به طور میانگین، 250 صفحه، وی در مجموع 375 هزار صفحه نوشت؛ یعنی به اندازه ی چهل نویسنده ی معمول و چهل برابر معمول نویسندگان . نیز اگر فرض کنیم که وی در 65 سال عمر نویسندگی، هر ماه و هر هفته و هر روز مینوشت، 23725 روز می شود؛ یعنی حاصل ضرب 65 سال در 365 روز. حال اگر تعداد صفحات کتابهایش را در روزهای عمرش تقسیم کنیم، نتیجه این می شود که وی روزانه پانزده صفحه مینوشت و این یعنی یک مقاله.
منصوری خود را «میرزا بنویس» و «کارمزد بگیر» میخواند و درست همین بود. هرکه، هرچه میخواست، مینوشتن؛ امّا نه دقیق و رقیق که سرسری و سردستی. او به کلمه نمی اندیشید، به جمله هم نمی اندیشید، به بند نیز نمی اندیشید، بلکه به صفحه می اندیشید. کلمه ها را سبک و سنگین نمی کرد، جلمه ها را بالا و پایین نمیکرد، بندها را پس و پیش نمیکرد، بلکه یکباره، یک صفحه را پر میکرد و به صفحه بعد میرفت. از بالا تا پایین صفحه را مسافتی میدانست که زود باید طی کند و به صفحه دیگر برود. به صحّت کار و کمال کار نمی اندیشید، بلکه کارش را این میدانست که بیشتر بنویسد و پیشتر برود.
حاصل اینکه وی از 375 هزار صفحه، یک صفحه ی علمی برجای نگذاشت و به هیچ کتابی از او نمیتوان استناد کرد. اگر وی به جای 1500 جلد کتاب، پانزده جلد کتاب تحقیقی مینوشت، به آیندگان میتوانستیم گفت که پانزده جلد کتاب نوشته شده است و شما از کتاب شانزدهم آغاز کنید. هر کتابی که وی ترجمه کرده است، باید دوباره ترجمه شود و در هر موضوعی که کتابی نوشته است، باید دوباره نوشته شود. او از شانه ی دانش هیچ باری نداشت.
ذبیح الله منصوری قربانی بسیارنویسی شد. او از میان معاصران، برای دانشگاهیان، الگوی خوبی است که نباید بدو اقتدا کرد. مناسب از مثالی دیگر آورده شود از میان متقدّمان، برای حوزویان.
محمّد‌بن‌سلیمان‌ تنکابنی (1234 یا 1235 -1302 ق)، نویسنده ی کتاب قصص العلماء، از عالمان پرنویسی بود که بسیار نوشتن را فضیلتی بزرگ می شمرد. وی در ضمن شرح حال علّامه حلّی و علّامه مجلسی، فصلی را به کرامات آن دو اختصاص داده و یکی از کراماتشان را این دانسته است که کسی در کثرت تألیف به آنها نمیرسید. خود تنکبانی غرّه و قانع به بسیار نوشتن بود و بسیار مینوشت. وی در ضمن شرح حال خود که آن را دوازده سال پیش از مرگش نوشت، فهرستی از آثارش به دست داده است. فقط این فهرست نزدیک به ده صفحه است و مشتمل بر حدود دویست عنوان کتاب و رساله. تنکبانی در هر علمی (از جمله ادبیّات، ریاضیّات، تاریخ، رجال، کلام، فقه، اصول، تفسیر و حدیث)، چند کتاب نوشت.
از برخی آثار او که چاپ شده، استقبال نشده است. برخی آثارش نیز چاپ نشده است و اگر هم چاپ شود، متروک می‌شود. بعید است کاروان کتاب که کتابها را گلچین میکند و به نسلهای آینده میدهد، کتابی از او گلچین کند، به جز یک کتاب قصص العلماء.
قصص العلماء دستاورد پنجاه سال خوانده ها و شنیده های تنکابنی است که وی آنها را که مورچه وار اندوخته بود، به سرعت آهو به رشته ی نوشته کشید. روشن تر بگویم که این کتاب در کمتر از سه ماه نوشته شد؛ امّا سه ماه با پشتوانه ی پنجاه سال.
در اهمیّت این کتاب همین بس که برخی اطلّاعات آن منحصر به فرد است و اگر تنکابنی آنها را نمینوشت، در سینه‌ی تاریخ دفن میشد. مضافاً اینکه از منابع ادوارد بروان در تاریخ ادبیات ایران است و محمّدعلی جما‌‌ل‌زاده نیز چکیده ای از آن، ذیل عنوان قصه ی قصه ها، فراهم آورده است. شاهد دیگر، بر مهم بودن این کتاب و مهم نبودن کتابهای دیگر تنکابنی، این است که قصص العلماء بارها چاپ و از آن استقبال شده، ولی آثار دیگرش یا مخطوط مانده است و یا متروک. با وجود آنچه گفتیم، باید بگوییم دریغا... .
دریغا که تنکبانی دهها کتاب دیگر نوشت، امّا قصص العلماء را بهتر از این ننوشت. کاش او نه سه ماه، بلکه سه سال صرف این کتاب میکرد. اگر عمری را که تنکابنی صرف آن همه کتابِ لنگه به لنگه کرد، در کتاب قصص العلماء صرف میکرد، کتابی میشد بسیار بهتر از آنچه هست. تنکابنی با پرنویسی، مانند همه ی پرنویسان، توان خود را پراکنده ساخت و از آن، چنان که باید، استفاده نکرد. کسی انتظار نداشت او در هر رشته ای، حتی علوم غریبه، چند کتاب، بلکه کتابها، بنویسد. انتظار جامعه از تنکابنی و خاندان او، این است که معدودی کتاب و البته ارزنده و استوار، بنویسند. نه مگر یک دسته ی گل، بهتر است از خرمنی هیزم؟
تنکابنی به جز نگارش ده ها کتاب پراکنده، در تفسیر قرآن ده کتاب، درباره ی امام حسین ده کتاب، در صرف و نحو بیست کتاب، در اصول فقه بیست کتاب و در فقه چهل کتاب نوشت؛ امّا بهتر این بود که وی به جای این همه کتاب لنگه به لنگه در هر رشته، یک کتاب جامع و مانع در همان رشته مینوشت. آن کتابهای پراکنده، پراکنده و فراموش شدند؛ حال این که اگر به یک کتاب جامع و کامل بسنده میشد، بس بود؛ بس بود که دست به دست بگردد و بماند.
تنکابنی یک مثال است از دانشورانی بسیار. در میان آثار دانشوران، کتابهایی هست که مهم نیست و اگر آنها را نمی‌نوشتند، چیزی از مقام علمی آنان کاسته نمیشد. مضافاً اینکه با اشتغال به این آثار، از تمرکز در آثار مهمّشان باز ماندند.
اغلب نویسندگان بزرگ چند اثر مهم و مفید دارند که میتوان آنها را «کتابهای مادر» خواند. تعدادی بیشتر کتاب‌های متوسّط دارند که مهم نیستند، ولی مفید هستند. این آثار را میتوان «فرزندان مشروع» خواند. تعدادی نیز کتاب دارند که نه چندان مهم هستند و نه مفید. این آثار را باید «فرزندان نامشروع» نامید که نه تنها موجب افتخار نیستند، بلکه باعث سرافکندگی هستند. فرزندان نامشروع، مولود شهوت رانی علمی نویسندگان هستند. اگر زمانی را که نویسندگان صرف این آثار کردند، در بازنویسی آثار متوسّط صرف می کردند، از آنها کتابهایی مادر میساختند.
الهام بخش نویسنده در نگارش این مقاله، یک آیه و یک حدیث بود. سخن را با این دو، به پایان می آوریم. در سوره ی مُلک، آیه ی 2، آمده است: «الَّذِیَ خلَق المَوت وَالحیوهَ لِیَبلُوَکُم اَیَکُم اَحسَنُ عَمَلاً؛ یعنی خداوند مرگ و زندگی را بیافرید تا شما را بیازماید که کدام یک کاری بهتر میکنید».
از امام صادق (ع) درباره ی آیه ی مزبور روایت شده است: «لَیسَ یَعنی اَکثرُ عَمَلاً وَ لکِن اَصوَبُکُم عَمَلاً؛ یعنی مقصود، عمل بیشتر نیست، بلکه عمل بهتر است».
آری، مهم نه کمیّت که کیفیّت است و نه عدد که معدود است و نه بیشتر که بهتر است. آن که بیشتر مینویسد، پیشتر نیست؛ آن که بهتر مینویسد، پیشتر است. پس در نویسندگی باید کلمه چکانی کرد؛ یعنی با قطره چکان نوشت. قطره به قطره؛ یعنی کلمه به کلمه.


   
reza379, carlian20112, Aragon and 2 people reacted
نقل‌قول
Aragon
(@p_sh)
Reputable Member
عضو شده: 3 سال قبل
ارسال‌: 187
 

سلام
مطلب بسیار مفیدی بود
خود من بعد از دو تا داستان کوتاهم به این نتیجه رسیدم، چون دو داستان را خیلی سریع نوشته بودم و در سایت قرار دادم ولی با این حال نقدهایی که از آنها شد نیز واقعاً مفید بود.
با اینکه مطمئن هستم داستانهای بعدیم نیز بسیار مشکل خواهد داشت اما وقت بیشتری صرف نوشتن آن خواهم کرد و با دقت بیشتری مینویسم.
متن تایپ شده مشکل عدم رعایت نیم فاصله را داشت لطفاً نیم فاصله ها درست شود تا خواننده برای خواندن دچار مشکل نشود.
ممنون


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: