Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

معرفی کتاب "همسر ببر"

1 ارسال‌
1 کاربران
12 Reactions
1,511 نمایش‌
sossoheil82
(@sossoheil82)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 369
شروع کننده موضوع  

تالارگفتمان 1تالارگفتمان 2

نام کتاب
همسر ببر
نویسنده
تئا آب رت
مترجم
علی قانع
چاپ اول
تابستان 1391
تعداد صفحات
365


پشت جلد

تئا آب رت به سال 1985 در شهر بلگراد یوگوسلاوی سابق بدنیا آمد و از دوازده سالگی در ایالات متحده زمدگی کرد. نوشته های او در نیویورکر، آتلانتیک، هارپر و گاردین منتشر شده. همچنین داستان هایی از این نویسنده جوان و پر آوازه در یکی دو گلچین ادبی از جمله " بهترین داستانهای آمریکایی" به چاپ رسیده است. ماهنامه ادبی نیویورکر او را به عنوان یکی از بهترین نویسندگان زیر 40 سال و بنیاد ملی کتاب آمریکا نیز او را در لیست بهترین های بین پنج تا سی سال قرار داده اند.
تئا آب رت با "همسر ببر" در زمان کوتاهی یکی از پرخواننده ترین نویسندگان غرب و مورد توجه رسانه ها و منتقدین ادبی سراسر دنیا قرار گرفت و به خاطر نثر جادوئی و روایت اعجاب آور داستان همسر ببر، مطبوعات به او لقب مارکز عصر حاضر را داده اند.

در باره همسر ببر
در یکی از ایالت های بدون نام بالکان بجا مانده از دوران جنگ، ناتالیا، پزشک جوان، به نوعی وادار به کشف راز هایی می شود که مرگ اخیر پدر بزرگ محبوبش را احاطه کرده. در جوستجوی سر نخ های شور و شیدایی او و یک نسخه قدیمی از "کتاب جنگل" که همیشه همراه پدر بزرگش بوده و طی سالها داستانهایی هم برایش می گفته را بازگو می کرده، داستان مرد فناناپذیر و داستانهایی دیگر و در بین همه آن ها شگفت آور ترین داستانی که پدر بزرگش هرگز برایش تعریف نکرد: همسر ببر ...

.
.
.
.
نظر من


خب اولش که شروع به خوندن کتاب کردم زیاد ازش خوشم نیومد. مخصوصا مقدمه، مقدمه کتاب که بنظرم پربود از اشکالات ویراستار و مترجم البته الان که برای بار دوم اون بخش هارو میخونم میبینم بیشتر به خاطر این بود که نثر کتاب رو نمیشناختم ولی در کل شروع خوبی نداشتم . تاجایی که می خواستم قید خوندنش رو بزنم. حتی فصل اول رو هم خوندم ولی نظرم عوض نشد حدوداً پنجاه صفحه خونده بودم که داستان شروع شد!
اشتباه نکنید کتاب بدی نبود فقط میخواستم بگم که اولش حوصله سر بره ولی خوندنش مثل بالا رفتن از یه صخره میمونه "وقتی که اون دیوار سنگی تموم میشه اون بالا یه دشت زیبا رو میبینی" داستان های داخل کتاب واقعا زیبان، هرکدوم روایت شخصی رو دارند که با ببر داستا روبه رو شده. آهنگر، درمان گر، شکارچی، قصاب و ... و از همه مهم تر همسر ببر ( البته من خودم بیشتر از داستا قصاب خوشم اومد:3:)
خب بهتره تمومش کنم تا داستان رو لو ندادم
حتما بخونیدش

بخشی از کتاب

یک روز بعد از ظهر، یک هفته قبل از امتحان میان ترم، پدر بزرگم از من پرسیده آیا درباره تخصصم فکر کردم، انگار که اصلاً به فکر خودم نرسیده باشد. بهش جواب دادم." متخصص جراحی کودکان"
گفت:"بعدش دیگه خدا رو از یاد می بری."
گفتم:"منظورت چیه؟"
- خیلی دور و بر بچه ها هستی؟
به من نگاه نمی کرد، پس ندید که شانه هایم را بالا انداختم. پرسیدم"چطور؟" کمی صندلی اش را از میز عقب برد و زانو هایش را با دست مالید.
و گفت:" آدم ها از ترس می میرند، اون ها هر چیزی رو که لازم باشه از تو می گیرن، و تو به عنوان یک دکتر وظیفه داری که بهشون بدی،برای راحت کردن شان، دستشان را بگیری. ولی بچه ها اونطور می میرند که زندگی کردند، با امید. نمی دانند چه اتفاقی داره می افته، پس انتظاری ندارند، ازت نمیخوان که دستشان را بگیری، ولی تو با گرفتن دستشان به نیاز هاشون خاتمه میدی. با بچه هایی که درون خودت هست. منظورم رو میفهمی؟"


   
shooter, wizard girl, ******** and 9 people reacted
نقل‌قول
اشتراک: