نام کتاب | گیلیاد |
نویسنده | مریلین سامرز رابینسون |
مترجم | مرجان محمدی |
تعداد صفحه | 312 |
چاپ اول | تابستان 1392 |
چاپ شده در | نشر آموت |
گیلیاد دومین رمان مریلین رابینسون است که با بیش از 40 سال فاصله از رمان اولش در سال 2004 چاپ شده وجایزه کانون منتقدان کتاب ملی آمریکا، امبسادور و جایزه پولیتزر سال 2005 را برد
داستان گیلیاد در شهر خیالی گیلیاد در آیووا اتفاق می افتد.داستان کتاب در باره کشیش 77 ساله ای به نام جان ایمز است که بخاطر بیماری قلبی به روزهای پایانی عمرش نزدیک میشود وتصمیم میگیرد داستان زندگی اش را در قالب نامه همراه با نصیحت هایی برای پسر هفت ساله اش که هرگز بزرگ شدنش را نمی بیند بنویسد.
نیویورک تایمز: گیلیاد اثری است زیبا، سنگین، عمیق و زلال. رمان رابینسون به تدریج به ما می آموزد که چطور با روند داستان پیش برویم و با جزئیات آن روبه رو شویم.
واشینگتن پست: جملات این کتاب آنقدر زیبا، شعر گون و عمیق است که خواننده با خواندن آن احساس می کند مورد رحمت قرار گرفته است.
اینترتینمنت ویکلی: پرفروغ...پرشکوه...معجزه ادبی.
تایم: کتابی پرشور و ژرف و بسیار پر قدرت.
خب من واقعا نمیدونم درباره این کتاب دیگه چی باید بگم فقط اینو بگم که اگر از اون دسته از کتابخون ها هستید که به تک تک لغات کتاب توجه میکنید و کتاب رو بادقت میخونید حتماً،حتماً این کتاب رو بخونید
بخشی از کتاب گیلیاد
بوتون پیر میگوید، هرروز بردانسته هایش در مورد بهشت اضافه میشود.
میگفت:(( در اصل، فقط به شکوه و جلال دنیا فکر کرده و آن را در دو ضرب میکنم. اگر به قدر کافی انرژی داشته باشم آن را در ده یا دوازده ضرب میکردم. اما برای نیات من دو هم خیلی زیاده.))
خلاصه، او فقط آنجا نشسته و احساسی را که باد به او میدهد و بوی عطر علف ها را، در دو ضرب میکند.
میگفت:(( یادم میاد که اون واگن قدیمی رو گذاشتیم روسقف دادگستری. انگار اون موقع ها ستاره ها درخشان تر بودن. دو برابر می درخشیدن و ما دو برابر باهوش بودیم یا حتی بیشتر از اون، خیلی بیشتر از اون.))
.
.
.
.
پ.ن: ظاهراً این کتاب از اون دسته کتابهاییه که با اجازه نویسنده ترجمه و چاپ شده. لطفاً دانلودش نکنید ( البته فکر نمیکنم تو نت بشه پیداش کرد)
خب کتابم برگشت :دی
تاریخ انتشار رو اشتباه حدس زده بودم چون این کتاب تو آمریکا قبل از کتاب "خانه" چاپ شده بود ولی تو ایران بعد از اون ترجمه و چاپ شده
مطالب پست اصلی بروز رسانی شد و چند خطی هم از پشت جلد که نظر موسسه های فرهنگی بزرگ درباره کتابه اظافه شد
.
شروع کتاب:
دیشب به تو گفتم ممکن است روزی بروم، تو گفتی کجا، من گفتم پیش خدا،تو گفتی چرا، گفتم چون پیر شده ام، گفتی فکر نمیکنم پیر شده باشی و دستت را در دستم گذاشتی و گفتی خیلی پیر نیستی. انگار دیگر همه چیز حل است.به تو گفتم، شاید زندگی تو با من خیلی فرق داشته باشد، شاید با زندگی ای که با من داشتی هم فرق کند و این خیلی خوب است. برای خوب زندگی کردن راه های زیادی وجود دارد. تو گفتی، مامان این را گفته و بعد گفتی، نخند! چون فکر کردی دارم به تو می خندم. آمدی و انگشتانت را روی لبم گذاشتی و جوری نگاهم کردی که در همه عمر کسی غیر از مادرت این طور نگاهم نکرده بود; یک جور نگاه حاکی از غروری آشکار، پر از احساس و سرزنش بار. همیشه تعجب میکنم چرا زیر بار این نگاه ها ابرو خم نمیکنم. دلم برای این نگاه ها تنگ خواهد شد.