|
|
با سلام
با اینکه چند جا غلط املائی وجود داشت اما فصل جالب و خوب بود
من حدثایی در مورد شخصیت بد داستان دارم:
اول اینکه به احتمال 90 درصد از فامیل نزدیک کوروش باشه شاید عموش باشه چونکه از اول کوروش رو میشناخت و به افرادشم دستور داد که قدرتهای کوروش رو ازاد کنن
مورد دوم اینه که شخصیت منفی داستان قدرتی به مراتب بیشتر از هکتور و جادوگران مقدس داره چراکه هیچ واهمه ای از رویارویی با اونها نداره
اما در کل من یه سوال در مورد داستان برام پیش اومده
از اونجایی که کوروش بسیار جوانه و در اصل هنوز بچس پس اون نیروی تاریک و اون شخصیت وحشتناک که پشت زندان خدایانه نمیتونه قسمتی از کوروش باشه بنظر من اون یه جانپیچ یا یه تکه از روح عموش باشه{همون شخصیت منفی داستان} اما اگر این حدثم درست باشه پس اون دختره که از کوروش خیلی میترسید و توسط نولان دستگیر شده بود باید الان در خدمت اون شخصیت منفی داستان میبود در حالی که مسلما اینطور نیست
اگر امکانش هست در فصل های بعدی از اون شخصیت منفی داستان بیشتر بگین تا ما خواننده ها بتونیم با داستان ارتباط بیشتری برقرار کنیم
مورد بعدی پدر و مادر کوروش هستن که توی فصلی که کوروش نیمه بیهوش بود گویا در کنار کوروش بودن و با درمانگر هم صحبت میکردند پس نمیتونن که یک توهم از طرف کوروش باششن
امیدوارم که جناب مهرداد هم زودتر از سفرش برگرده به شکل عجیبی مهرداد شخصیت خاصی داره و از همه افرادی که تو داستان هستن حس میکنم قدرتمندتره
در نهایت ارزوی موفقیت میکنم برای شما
صد در صد حست غلطه:دی
برادر به داستان توجه کن کوروش آخرین بازمانده از خاندانشه پس نمیتونه عمو یا فامیلی داشته باشه تا اونجایی که من فهمیدم (حالا مرتضی میاد میگه غلط کردی:دی)
در مورد مهرداد توضیح نمیدم در فصول آینده باهاش بیشتر آشنا میشین:دی
با سلام
با اینکه چند جا غلط املائی وجود داشت اما فصل جالب و خوب بود
من حدثایی در مورد شخصیت بد داستان دارم:
اول اینکه به احتمال 90 درصد از فامیل نزدیک کوروش باشه شاید عموش باشه چونکه از اول کوروش رو میشناخت و به افرادشم دستور داد که قدرتهای کوروش رو ازاد کنن
مورد دوم اینه که شخصیت منفی داستان قدرتی به مراتب بیشتر از هکتور و جادوگران مقدس داره چراکه هیچ واهمه ای از رویارویی با اونها نداره
اما در کل من یه سوال در مورد داستان برام پیش اومده
از اونجایی که کوروش بسیار جوانه و در اصل هنوز بچس پس اون نیروی تاریک و اون شخصیت وحشتناک که پشت زندان خدایانه نمیتونه قسمتی از کوروش باشه بنظر من اون یه جانپیچ یا یه تکه از روح عموش باشه{همون شخصیت منفی داستان} اما اگر این حدثم درست باشه پس اون دختره که از کوروش خیلی میترسید و توسط نولان دستگیر شده بود باید الان در خدمت اون شخصیت منفی داستان میبود در حالی که مسلما اینطور نیست
اگر امکانش هست در فصل های بعدی از اون شخصیت منفی داستان بیشتر بگین تا ما خواننده ها بتونیم با داستان ارتباط بیشتری برقرار کنیم
مورد بعدی پدر و مادر کوروش هستن که توی فصلی که کوروش نیمه بیهوش بود گویا در کنار کوروش بودن و با درمانگر هم صحبت میکردند پس نمیتونن که یک توهم از طرف کوروش باششن
امیدوارم که جناب مهرداد هم زودتر از سفرش برگرده به شکل عجیبی مهرداد شخصیت خاصی داره و از همه افرادی که تو داستان هستن حس میکنم قدرتمندتره
در نهایت ارزوی موفقیت میکنم برای شما
منم جوابی برای حدسات دارم از روی حدسام:دی
عموش فکر نکنم باشه چون خاندان کوروش یک خاندان واقعا قدرتمندند و همه یک جورایی دنبالشونن منم بودم پیش می رفتم:onion048:
نمی شه الان قدرت ها رو سنجید چون هم الان اربابان هستند و هزار نفر دیگه که هیچی ازشون نمی دونیم پس من میگم همشون خنثی هستن!:bl6:
مرتضی اگر ایده جانپیچ بزنه به سرت من می دونم و تو:0184: اصلا ایدش مال هری پاتر اینجا یکم خس می شه. به نظر من احتمالا یا قدرت سیاه سیمرغ، یا قدرت پسر بد سیمرغ، یا قدرت یکی از اربابان از نسل این کوروش هست یا یه همچین چیزایی.:(s1203):
فکر نکنم دختر از کوروش می ترسید، از قدرتی دیواره های کوروش می ترسید به علاوه ماهیت کوروش که چکارچی!:(s1817):
پدر و مادر؟ کی کجا؟ اون که داشت هذیون می گفت؟ مرتضی بیا ببینم اگر پدر و مادرش رو بر گرذونی من میدونم و تو!اینهمه گفتم بکش نکشتی یک نفر رو از مرگ بر گردونی... !:(s1211)::0184::1s4:
مهرداد، آره، احتمالا تا 500 سال دیگه میشه دست راست کوروش.:295119_qrrr1s5w5a2l
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
صد در صد حست غلطه:دی
برادر به داستان توجه کن کوروش آخرین بازمانده از خاندانشه پس نمیتونه عمو یا فامیلی داشته باشه تا اونجایی که من فهمیدم (حالا مرتضی میاد میگه غلط کردی:دی)
در مورد مهرداد توضیح نمیدم در فصول آینده باهاش بیشتر آشنا میشین:دی
وایسا ببینم، میکی بیا چت روم ببینم:0184:مرتضی چند فصل بهت داده؟:(s1211):ای نامردا تک خوری:1s4:شاید هم محمد بهت داده، آره کار خودش، من جال شما رو میگیرم.:4030174de8c6b46b347تو از کجا می دونی که تو فصول آینده چی میشه:0184:
من هانتر ایکس هانتر چند فصل مانگاش رو خوندم و خوشم نیومد ایدش رو از توی کتاب سینا گرفتم. زمانی که آلفرد داشت موجودات رو از نظر رتبه ی اصلی جادویی بررسی میکرد این ایده به ذهنم زد. البته نمیدونم تکراریه یا نه و آیا جایی به همین شکل اومده. در هر حال تلاش کردم این کتاب توش از ایده های جدید استفاده بشه. در مورد غلط املایی ها هم باید گفت که واقعا از دست آدم در میره. اگه شما غلط املایی ای دیدین ( ازین فصل به بعد) هرکی که زودتر غلط رو پیدا کنه ، به ازای هر غلط 30 امتیاز بهش میدم. :0144: در مورد درنده بودن کوروش و اینکه این صفت چیکار میکنه توضیح داده میشه. یکم تو فصل بعد و یکم بعدا :0199: درمورد اون فرد تاریک نمیخوام زیاد بحث کنم. شما میتونین هرچیزی که فکر میکنین باشه. ولی اگه تا زمانی که مشخص بشه کسی بتونه پیدا کنه. (هر فرد یک شانس امتحان) من بهش 100 امتیاز جایزه میدم ( کسایی که خودم بهشون گفتم چیزی نگن !!!! ) ( جایزه بعد از آشکار شدن اون هویت داده میشه) :دی در مورد قدرت ها هم الان چیزی نمیگم ولی سعی میکنم سطح قدرت همه مشخص بشه. البته نه به این زودی :دی در مورد اون تیکه ی سیاه درون کوروش هم توضیحات داده میشه :0135: داستانش طولانیه :دی فکر کنم واضح بود که اونها توهم بودن. تازه وقتی متن رو دوباره دیدم یه چیزی که از زیر نگاه تیز بینم رد شده بود رو متوجه شدم ! :0141: اونجا من میخواستم بگم اون کسی که کوروش به شکل مادرش میدید در اصل مینرواست ! ولی ممد تغییرش داد! :22: مهرداد :0135: میفهمین - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - - تیکه های بالا یکم قاطی پاتین ! خودتون متوجه بشین که کجا جواب کیه ! - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - - از دوستانی که نظراتشون رو جواب ندادم عذر میخوام. قعطا نظراتتون در نظر گرفته میشه برای بعضی چیز ها هم باید صبر کنین خیلی از مسایل به زودی روشن میشه ( حالا میگم به زودی ! شاید تا 20 فصل دیگه هم روشن نشه ! :دی ) فصل بعد تقریبا بالای 80% نیاز به بازنویسی داره ! خدایی خیلی کاره ! خودم هم دست تنهام ! ممد هست ولی تو نوشتن که نمیتونه کمک کنه ! درکل ممنون از نظرات
یاسی تو که گفتی داستان رو نمخونی؟؟:15s:والا خوندن داستان مرتضی سعادت میخواد که نصیب هر کسی نمیشه :2s1:
با اینحال چــــــــــــــــشم !!! :03:
فصل 18 اضافه شد !
واقعا نامید شدم ازتون !!!! :0144: یعنی یه نفر محض رضای خدا نباید 4 تا حدس درست بزنه ؟؟:1s4:
ممد داستان رو نمیخونم
اما نظرای تاپیک اربابان رو میخونم
دیدم همه علاف شدن گفتم بگم که بعدا فکر نکنن بازم سر کارن ودیگه نیان تو تاپیک
آخه شما سابقتون خرابه:دی
آغا من که با این وعده ها خر نمیشم.:15s:
اینهمه چیز خوب غیر ممکنه سفیر کبیر هم میگن قراره از عید بدن هم اربابانم می گفتن قراره بمونه برای بعئ کنکور حالا میگنشاید از عید بدیم. فک کنم هردوشون دار سرمون کلاه میزارن:0184:
علی اشتباه نکن ، سفیر کبیر 2 (آوای مرگ) رو سینا نمیخواد از عید شروع به فصل دهی کنه ، میخواد کتاب جادوگر ریشه که در ارتباط با همین مجموعه سفیر کبیر هست رو بده بخونیم و بیخیال این که سینا چی بده ما بخونیم ، فقط یه چیزی بده بخونیم تا از این خماری قلم سینا در بیایم.
این بشر نمیدونم چه ذهنی داری که هر چی مینویسه قشنگ در میاد . من حاظر شرط ببندم که اگه داستان یکی از بچه ها رو برداره و هومون خط داستانی رو دوباره بازنویسی کنه ، داستان زمین تا آسمون با داستان اصلی فرق میکنه !!! کسی منکر این حرف هست؟؟؟
سر جمع سینا دس به قلمش معرکه هست ولی جون ما رو به لبمون میرسونه تا یه چیزی بده بخونیم (نمونش فاصله ببین دو جلد سفیر )
من که شخصا با یه نقد ساده بیشتر انرژی میگیرم تا تشکر ساده! :22:
واسه تشکر دکمه ی تشکر هست.
میشه یه نقد کوتاه، یه نظر که موقع خوندن به ذهن خواننده میرسه، ضعف های متنی و... رو گفت که خیلی با اونها شارژ میشم! :دی
حالا بزار من بخونم داستانتو میام همین پستو ویرایش میکنم نقدت میکنم دلت شاد شه:دی
ویرایش/ نقد مقدمه: اول از همه این که جمله هات فوق العاده طولانی هستن و آدم تا به آخرش میرسه نمیفهمه اولش چی شده
مثلا این جمله
با اینکه حضور هیچ انسانی را اطرافش احساس نمیکرد، ولی طبق عادت پارچه را از روی صورتش بر
نداشت. همیشه راههایی وجود داشت تا افراد کنجکاو از رازهایی که دیگران قصد پنهان کردنشان را داشتند
اطلاع پیدا کنند و او قصد نداشت کوچکترین ریسکی بر آن بکند.
حالا فقط به خاطر وجود پارچه ناشناس میمونه عایا؟:دی
به نظرم این جمله یکم درب و داغونه
شاید کهن تر از انسانها
چجور معجون هایی مثلا؟
اینجا نشون از اینه که خود نویسنده هم در نظر نداره چجور معجون خاصی یا با چه ماهیتی
و بر روی تعدادی
دیگر معجونهای خاصی ریخته بود تا آن طلسم شروع به فعالیت کند.
بعضی جاها هم فعل ها هم خوانی نداره و آدم رو گیج میکنه میدونم شاید قبلا گفته باشن
مثلا این جمله
نیاز داشت تا تمام ذهنش را از افکار بیهوده خالی کند و زمانی
که موفق به این کار شد دستانش را به آرامی بالا آورد و در میان هوا تکان داد و همزمان به کمک هر دوی
آنها اشکالی پیچیده و فرضی را با انگشتانش در میان هوا رسم میکرد.
یا
سنگها در چشم بر هم زدنی جذب بدن آن مرد شده بودند و همه
چیز از حرکت ایستاد.
تو این قسمت منظورت کدوم ساکنین کنجکاو هست؟
اولش گفتی تو فضای خالی بود تو جنگل و حضور هیچ انسانی رو حس نمیکرد اما اینجا دقیقا چند صفحه بعدش میگی:
صدای او درون باد میپیچید و پژواکش ترسی مرموز را به ساکنین کنجکاو منتقل میکرد.
برای توصیف از کلماتی مثل متفاوت،خاص یا زیبا و از این قبیل استفاده نکن چون به نظر میاد خودت براش تصور و توصیفی تو ذهنت نداشتی و فقط از سرت باز کردی
متنی را تکرار میکرد و هر دور با تن صدای متفاوت و خاصی آن را میخواند.
بعضی جاهام همونجور که گفتم تو ویرایش اشکال داره که راحت درست میشن اما اشکالش به چشم میاد
مثلا:
تندبادی وزیده
گرفته بود
با صدایی ترسناک
وردی را با صدایی بلند فریاد زد.
تعدادی زیادی از آنها
دودی که از روی پوست صورتش بلند شده بود و صدای سوختن آن به را حتی توسط موجودات
اطرافش قابل دیدن بود.
تنها صدای آرامی را از گلویش خارج میکرد.
هان؟منظور این جا چیه؟
گویی طلسم جان داشت و میخواست تعداد بیشتری قدرتنمایی آن
را ببینند.
این جا به نظر میاد منظورت اینه که برگ ها همردیف باد قدرتمند هستند که حتی باد و برگ ها هم جرات شکستن سکوت رو ندارن؟!!!!!
حتی باد یا برگها هم جرات شکستنش را نداشتند، چه برسد به موجودات بیچارهای که حتی توانایی
حرکت را در خود نمیدیدند.
استاد چی؟به نظرم باید اینجا میگفتی
مرد همانند نقاشی ماهر دستش را در هوا تکانی دوباره داد و با سرعت اشکالی را در میان هوا میکشید
که تنها یک استاد از پیچیدگی و خطرناکی آن آگاه بود.
وقتی مقصدش مشخص بوده چرا تغییر مسیر داداه؟
مقصد او مشخص بود؛
او به سمت غاری با دهانه عریض تغییر مسیر داد
این که برای داستانت زاویه دانای کل رو انتخاب کردی خیلی خوبه اما مواظب باش بعضی جاها از زبان کسانی که هیچ نقشی در کلیت داستان ندارن ننویسی
مثلا این کلاغ
کلی توصیف رو از زبون کلاغ نوشتی اما بی فایده...کسی رو که از زبونش حرف میزنی باید حداقل بتونی یک قسمت دیگه ی داستان هم از حس هاش بنویسی و تو دنباله ی داستانت باشه نه مثل این کلاغه که یه نقش جزیی داشت فقط
این تیکه توصیف کلاغ رو اگه بتونی عوض کنی بهتره به نظرم
امیدوارم ناراحت نشده باشی+بقیه رو اگه خواستی بنقدم بگو تو خصوصی یا همین جا بگم بهت
نویسنده ها وقتی دسترسی می گیرند بعد از مدتی خودشون باید تاپیک رو پاک سازی کنند، مثلا هر یکی یا دو ماه. به چند دلیل این کار مفیده.
یک: تشکر ها رو خودش حذف می کنند
دو: نظرات دوباره بازخوانی میشه(یه جور یاد آوری)
سه: بعضی از خواننده ها قبل از خوندن داستان ها نظرات رو می خونند. پس هر چی نظرات بهتر،خواننده ها بیشتر ترغیب به خوندن میشن.
چهارم که خیلی مهمه: (دیگه کسی به من غر نمی زنه)
همینا، من برم کلی خصوصی هست باید جواب بدم(البته اگر حسش باشه))
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
در مورد صفحات زیاد اینطوری نیست؛ یه زمانی داستان من توسایت گودلایف از 50صفحه رسید به 20 تا(قشنگ ریشه هر چی تشکر خشک و خالی بود رو می زدند) ولی خب خود نویسنده ها باید حواسشون باشه.
یادم باشه در این مورد با نویسنده ها صحبتی کنیم.
یه پیشنهاد دارم
برای این که انقدر پیام های اسپم (فصل کو؟ و فصل جدید کی میاد؟) تکرار نشه
تاریخ حدودی فصل بعد رو مشخص کنید
و اگرم اون تاریخ نشد توی همون پست اول معلوم کنید که مثلا
در تاریخ 93.12.14 قرار بود فصل جدید بیاد ولی دیر شد و به دلایلی نمیاد و تاریخ بعدی 93.12.16 است
و بهتره قبل از این که تاریخ بزنین بگین حدوده و ممکنه اون تاریخ نیاد فصل جدید
وگرنه اگه نگید ملتت کله ی شما رو می خورند:65:
یه پیشنهاد دارم
برای این که انقدر پیام های اسپم (فصل کو؟ و فصل جدید کی میاد؟) تکرار نشه
تاریخ حدودی فصل بعد رو مشخص کنید
و اگرم اون تاریخ نشد توی همون پست اول معلوم کنید که مثلا
در تاریخ 93.12.14 قرار بود فصل جدید بیاد ولی دیر شد و به دلایلی نمیاد و تاریخ بعدی 93.12.16 است
و بهتره قبل از این که تاریخ بزنین بگین حدوده و ممکنه اون تاریخ نیاد فصل جدید
وگرنه اگه نگید ملتت کله ی شما رو می خورند:65:
خب حرفت درسته
اگه یادت باشه اوایل ما هر جمعه یه فصل میدادیم رو برنامه بودیم بدون هیچ مشکلی
این درصورتی اتفاق میفته که مرتضی باشه و تو تابستون مطمئنا وضع همینه
ولی اگه ما یه تاریخ بگیم بعد تاریخ دوم بدیم . یعنی به اولی عمل نکنیم باز مطمئنا اسپم هست !
در هر صورت فصل جدید بدیم اسپم ها فصل قبل رو پاک میکنیم . اینجوری یکم راحت تر میشه
با احترام کامل به نویسنده عزیز اما
اقای نویسنده شما که بیشتر وقت انلاین هستید و مشغول نظر دادن در مورد داستان های دیگه هستید چرا داستان خودتونو فراموش کردید؟
اگر بهانه شما نداشتن کامپیوتر و.. هست پس چطور برای داستان های دیگه وقت ازاد دارید اما برای داستان خودتون خیر
ممنون میشم اگر پاسخ بدید
با احترام کامل به نویسنده عزیز اما
اقای نویسنده شما که بیشتر وقت انلاین هستید و مشغول نظر دادن در مورد داستان های دیگه هستید چرا داستان خودتونو فراموش کردید؟
اگر بهانه شما نداشتن کامپیوتر و.. هست پس چطور برای داستان های دیگه وقت ازاد دارید اما برای داستان خودتون خیر
ممنون میشم اگر پاسخ بدید
خیب حتما که نباید با کامپیوتر باشه تا انلاین باشه
من خودم الان با گوشی دارم جوابت رو میدم. مرتضی هم با گوشی هست. نوشتن تمرکز میخواد بعد نوشتن تو گوشی بیشتر.
ما هم بیکار ننشستیم داریم یه فصل اماده میکنیم اگه خدا بخواد تا اخره عید میذاریم.
مرتضی امادش کرده اما من باس ست بجنبونم! شرمنده. اول قرار نبود فصل بدیم ولی بعد که پشیمون شدیم تو.بد دوره ای شد!
ایشالا زودتر یه فصل هیجانی میدیم
با احترام کامل به نویسنده عزیز اما
اقای نویسنده شما که بیشتر وقت انلاین هستید و مشغول نظر دادن در مورد داستان های دیگه هستید چرا داستان خودتونو فراموش کردید؟
اگر بهانه شما نداشتن کامپیوتر و.. هست پس چطور برای داستان های دیگه وقت ازاد دارید اما برای داستان خودتون خیر
ممنون میشم اگر پاسخ بدید
واقعا اگه نمیگفتی پاسخی بدم هیچی نمیگفتم
اول بزار یه سوال بپرسم. به نظرتون( کلا همه رو میگم) من از داستانم بدم میاد؟ یا دارم به زور مینویسم که از نوشتن ازش بویسله ی بهانه ی نداشتن کامپیوتر فراریم؟
بزارین راحت بگم.
یه روز بشینین حدودا 11 ساعت ، 11.5 ساعت
نه اصلا 10 ساعت درس بخونین
درسای پراکنده ای مثل ل عربی و دینی و ریاضی و فیزیک و شیمی و زیست ...
ساعت 12 شب تازه به یه گوشی 3.2 اینچی زل بزنین در حالی که چشماتون داره کور میشه
کل یه فصل داستان رو باز نویسی کنین
اگه نویسنده باشین میدونین با خستگی ذهنی نمیشه چیز جالبی در آورد چون نوشتن تمرکز میخواد
این وضع چند روز پیشم بود
و باید بگم فصل تقریبا کلش بازنویسی شدست فقط یکم مونده
تازه داره میره تو ویرایش
شخصا ترجیه میدم بجای اینکه بشینم با چشمای نیمه باز و حالت نیمه خواب و ذهن هنگ کرده تو گوشی هنگیم داستان بنویسم بیام توی چت باکس باشم و یکم خستگی در کنم یا سر داستان بچه ها نظر بدم( با اینکه هنوز چند تا داستان هستن که باید بخونم و نظر بدم)
و اینکه من هیچوقت فراموش نمیکنم داستانمو
لطفا طرف مقابل رو در نظر بگیرین واینکه
داستان من اونقدرا هم قشنگ نیست و جذابیت نداره پس صبر کردن روش فک نکنم کار سختی باشه
ببخشید که با این وضعم در رسوندن داستان بهتون کوتاهی کردم. ببخشید
بالاخره مشکلات زیاده
ایشالا تابستون خدا خواست جبران میکنم
دلیلم از حرفا این نبود که اصلا به داستان اهمیت نمیدی
من این داستان رو خیلی دوست دارم و دلم نمیاد به لیست خیلی از داستان های نیمه کاره که رها شدن اضافه بشه
هدفم از حرفام این بود که بدونید اگر نظر نمیدیم دلیل براین نیست که داستانو فراموش کردیم یا چیز دیگه
دلیلش اینه که چیزی نیست که بخوایم درموردش صحبت کنیم
همین
موفق باشید
فصل 19
خدمت شما
امیدوارم که خوشتون بیاد.
خیلی بهتر می تونست بشه. از نظره ویرایشی میگم ولی بیشتر از این نمی تونم ، اجازه ندارم. چون مرتضی نیست و دستم کوتاهه و اگر بود خیلی فرق میکرد.
مرتضی هم که تا بعده کنکور ناپدید شد.
این داستان ادامه داره. مرتضی اگه کنکورش رو خوب بده انقدر فصل میگیرین که خسته شین. و این هم فقط مختص داستانه اربابان زمین نیست !!
مرتضی کسی نیست که داستانش رو ول کنه.
در کل اینجا بهترین جاهه که از سینا تشکر کنم. تو داستان خیلی کمک کرد ، با وجود مشغله های زیادش خیلی کمک کرد. ازش ممنونم.
از پروتی هم به خاطر کتک کاری فصول :دیو نقد داستان اربابان تشکر میکنم:77: ایشالا چرخ گروهشون بچرخه !
خدمته شما.
فصل 19
خیلی با ایده ی جاذبه حال کردم یاد دراگون بال رو زنده کرد.در نظر داشتم اگه یه وقتی کتاب نوشتم حتما از این ایده استفاده کنم ولی مثله اینکه دیگه نمیشه.:17:
این هوانگ بدبخت رو که کلا پودر کردی.بیچاره قصدش فقط کمک بود
یک سوال هم که برام پیش اومد این بود که کلا هدف اومدن این هوانگ چی بود؟ هیچ کاری که نکرد هیچ،گند هم زد.
به نظرم رسید که از ایده ی معلم های قوی پشیمون شدی . یکی یکی فرستادیشون رفتن.ضد حال خوردم.فقط 2 تا موندن.باز دست شیطان باحاله ولی هکتور کلا قابل درک نیست.
راستی یکم توضیح راجع به این طلسم هایی که رو کوروشه میدی؟
الان یک طلسم نابودی احساسات بود که خودش استفاده کرد.یکی دیگه اون طلسمیه که باباش گذاشته.اون یکی هم زندان خدایانه.درسته؟
بعد کوروش درباره ی کدوم یکی از اینا با ماریا صحبت کرد؟(فصل های قبل)
چرا هکتور از دیدن دست کوروش اینقدر تعجب کرد؟
چرا هرمیت بهش چیزی نگفت؟
چرا تو فصل 16 تونست از آتیشش استفاده کنه؟