Header Background day #24
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان نویسی از زبان مهدی شریفی (مجموعه)

7 ارسال‌
2 کاربران
35 Reactions
1,850 نمایش‌
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

بسم‌الله |قدم اول
فرقی نمی‌کند چرا آمده‌ایم سراغ نوشتن و یا می‌خواهیم با نوشتن به کجا برسیم. که می‌خواهیم داستان‌نویس شویم یا ژورنالیست یا مقاله‌نویس، یا این‌که همین‌طوری نوشتن را برای وقت‌های تنهایی زیرآسمان شب و خط‌خطی کردن دفترمان به‌کار بگیریم. هر چه باشد آمده‌ایم سراغ نوشتن و باید «رمز» و «راز» آن‌را بدانیم.

رمز و راز نوشتن |قدم دوم
نوشتن به درختی می‌ماند با شاخ‌وبرگ‌هایی که هر کدام به سویی رفته‌اند. پس شاید این شاخه‌ها از هم بیگانه باشند اما مسیر همه‌ی این شاخه‌ها از «یک تنه» می‌گذرد. تنه‌ی درختِ نوشتن چیزی نیست جز «دید خلاقانه» و اولین فصل نگارش را باید زد به نام «مهارت خلاقیت».
همین دید خلاقانه است که سبب می‌شود ما کسی را «ذاتا» نویسنده بدانیم و کسی را نه. یا نوشته‌های کسی را «پرمغز» می‌کند و دیگری را «کم‌فروغ». و همان‌طور که خلاقیت عیار نوشته‌های داستانی را بالا و پایین می‌کند، می‌توان به سادگی بین نوشته‌های یک روزنامه‌نگار خلاق و دیگری غیر خلاق، یک پژوهش‌گر خلاق و دیگری غیرخلاق، یک استاد دانشگاه خلاق و دیگری غیرخلاق، تفاوت زمین تا آسمان را احساس کرد. پس بیراهه نیست اگر سخن آغازین این سطور را تکرار کنیم که:
«نوشتن به درختی می‌ماند با شاخ‌وبرگ‌هایی که هر کدام ...»
آن‌طور که اهل فن می‌گویند، خلاقیت در آدمی، خلاف IQ (هوش‌بهر) رشدش از حرکت نمی‌ایستد و در هر سن و هر هیکل و هر هیبتی با به‌کار بستن تمرین‌هایی قابل افزایش است. (البته خوشا به سعادت آن‌ها که خلاقیت‌شان از کودکی رشد کرده) پس به جرات می‌توان خلاقیت را از سنخ و جنس مهارت‌ها دانست، نه استعدادهای ذاتی.
به‌خاطر جایگاه والای «دید خلاقانه» آغازین فصول این بساط داستان‌نویسی را به «خلاقیت» صرف می‌کنیم. به تمرین‌هایی کارگاهی که دیدمان را خلاق‌تر و نگاه‌مان را به پیرامون عمیق‌تر کند.

ساعتی کفاشی گوشه‌ی خیابان |قدم سوم
یک صبح تا ظهر تو کفاش باش. گوشه‌ی خیابان. کارت به امانت گرفتن کفش‌هاست و تعمیرشان. شاید صاحبان این کفش‌ها را نشناسی اما کفش‌ها گویی خودشان زبان دارند و قصه‌‌هایی برای گفتن. قصه‌ها و جزئیاتی از صاحب‌شان، از جاهایی که رفته‌اند و از جاهایی که قرار است بروند.
با این حال و روز و این موقعیت، سه کفش از میان کفش‌ها انتخاب کن و درباره‌شان گزارش بده. با همه‌ی جزئیات. آن‌قدر به حرف کفش‌ها گوش کن تا دیگر چیزی برای گفتن نداشته باشند.

مثال: کفش زنانه‌ی سفیدی که بندش پاره شده. صاحبش بین سی تا چهل سال سن دارد. پارگی بند کفشش به این خاطر است که صبح تا شب جوراب دست می‌گیرد و به عابرهای خیابان می‌فروشد. شوهرش در تصادف مرده است و خودش باید خرجی خانه را بدهد. دو تا دختر دارد. اگر پسر داشت، حتما پسرش می‌رفت سر کار تا او مجبور نباشد دست‌فروشی کند. بعید است از رنگ سفید خوشش بیاید. لابد دخترهایش برای او کفش سفید خریده‌اند که احساس جوانی کند. شاید هم هدیه‌ی شوهرش بوده که تا الان نگهش داشته....


یادآوری یک:
لحن داستانی، توصیف داستانی، جمله‌بندی زیبا،‌ نثر روان،
نوع زاویه‌دید و راوی «هیچ‌گونه ارزشی» در این تمرین کارگاهی ندارند!

یادآوری دو:
استفاده از دکمه‌ی (backspace) ممنوع است.
هر چه به ذهن آمد و نوشتید را حق ندارید پاک کنید.
جلوی تراوش ذهن‌تان را نگیرید!!

یادآوری سه:
مثال بالا ظرفیت ادامه تا یک صفحه را داشت
اما برای اختصار کوتاه شد.



   
ida7lee2، wizard girl، lord.1711712 و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

بسم‌الله |قدم اول
ما هنوز اول راهیم. و گذشت که اول راه نویسندگی، خلاقیت است.
فصل یکم از خاصیت خلاقیت و اهمیتش حرف زده‌ایم و حالا به جای تکرار آن‌حرف‌ها، بهتر است راه و چاهی برای وسعت دیدخلاقانه مان پیدا کنیم.

قدم دوم |کلمه‌ها
راستش هنوز تصمیمی برای فصل دوم نگرفته بودم که به سرم زد عنوان‌ش را انتخاب کنم. پس به سراغ دریای "کلمه"ها رفتم و سعی کردم بهترین‌هایش را برای این فصل شکار کنم. اما هر کلمه‌ای که به مشتم آمد، پر بود از ایده. پر بود از خلاقیت. انگار هر کدام‌شان موجود زنده‌ای باشند با یک دنیا قصه و حرف ناگفته.
و همان‌جا بود که تصمیمم را گرفتم. این‌که فصل دوم را به «آشتی با کلمه‌ها» صرف کنیم. این‌که بی‌هیچ قصد و غرضی، کلمه‌ها را انتخاب کنیم و بدون این‌که ما چیزی را به آن‌ها تحمیل کنیم، اجازه بدهیم کلمه‌ها برای ما قصه‌بسازند.
تابه‌حال به کلمه‌ها چنین اجازه‌ای را داده‌اید؟

قدم سوم |جعبه‌ی کلمه‌ها
تذکر خیلی خیلی مهم:
این تمرین کارگاهی با تمرین فصل یکم کمی فرق دارد: این‌که باید هم‌زمان با خواندن سطرهای زیر انجامش دهید. (تا هیچ ذهنیت قبلی برای‌تان ایجاد نشود) پس وقتی شروع کنید به خواندن ادامه‌ی این سطور که آمادگی شرکت در کارگاه را داشته باشید (پس اگر چای دست‌تان است تا ته‌اش را سربکشید و اگر صفحه‌ یا وبلاگی باز است، ببندیدش و اگر تلوزیون روشن است خاموشش کنید و اگر ذهن‌تان خسته‌است، استراحتش بدهید و بعد ادامه)

1ـ یکی از حروف الف‌باء‌ را انتخاب کن. (هر چی این انتخاب‌ رندومی‌تر و اتفاقی‌تر باشه بازدهی این تمرین بالاتر می‌ره)

2ـ با حرفی که انتخاب کرده‌ای سه کلمه‌ی مختلف بساز. (اولین کلمه‌هایی که به ذهنت می‌آد رو بساز و به هیچ چیز دیگه‌ای فکر نکن)

3ـ حالا وقت این است که این سه کلمه‌ را بیندازی توی یک جعبه و خوب تکان‌شان بدهی. حالا تصور کن که تو از دار دنیا همین سه کلمه‌ را داری. اولش فکر می‌کنی این سه کلمه هیچ ربطی به هم ندارند. اما اشتباه می‌کنی. این سه کلمه بی‌دلیل کنار هم در یک جعبه‌ی دربسته جمع نشده‌اند. پس آن‌قدر بهشان فکر کن که ربط‌شان را پیدا کنی. (الان با خودت نگو چقدر سخت و «مگه می‌شه؟؟». بله. شدنیه. فقط کافیه به خودت و این کلمه‌های بدبخت یه ذره اعتماد کنی. شاید یه دقیقه طول بکشه. شاید دو ساعت و نیم. شاید یک روز. اما آخرش ربطشون رو به هم پیدا می‌کنی) از این‌که ربط بین کلمه‌ها احیاناً فانتزی، خنده‌دار، تلخ، دراماتیک، عاشقانه، دینی، تخیلی و ... از آب دربیاد، نترس. چون شاید دیگر دست تو نباشد و تو فقط ماموری هر چه را که بین این‌ سه کلمه بوده کشف کنی.

4ـ مرحله‌ی آخر اصلا سخت نیست. فقط کافی‌ست نتیجه‌ی فکر‌های مرحه‌ی 3 را خیلی ساده و بی‌آلایش برای ما تعریف کنی. که در سه خط (این 3 خط یعنی تا می‌شه به اختصار و کوتاه) بگویی قصه‌ی این کلمه‌ها چطور به هم ربط پیدا می‌کند. مثلا کلمه‌های من در مرحله‌ی 2 «ماژیک» و «میمون» و «مقنعه» بودند، در مرحله‌ی سه به‌شان فکر کردم (7 دقیقه) و حالا در این مرحله قصه‌ی کوتاه‌شان را این‌طور می‌نویسم:‌ (قبلش یه نکته و یه خواهش: این مثال صرفا برای اینه که نشون بده این تمرین عملیه. اگه فکر می‌کنی روی نگارشت تاثیر می‌ذاره، اول نوشته‌ت رو تکمیل کن بعد به مثال نگاه کن)
«میمون، بعد از این‌که همسرش را انداختند توی کیسه‌ای سفید و بردند به باغ‌وحشی دیگر دیوانه شد. کارش این بود که هر روز یک ماژیک دست بگیرد و هر چیز سفیدی را که پیدا می‌کند خط‌خطی کند. یک روز چشمش به مقنعه‌ی سفید دختری افتاد که پشت میله‌ها ایستاده بود. رفت سمت دختر تا مقنعه‌ی سفیدش را خط‌خطی کند. دختر به او لبخند زد. مقنعه‌اش را درآورد و داد به میمون و روی سرش دستی کشید. یک هفته‌ی بعد میمون مرد. مامورین باغ‌وحش توی قفسش، یک ماژیک شکسته پیدا کردند و مقنعه‌ای که سفید سفید بود.»
(این چهار خط کاملا طبق اسلوب و روش بالا نگارش شد)

یادآوری یک:
سه کلمه‌ی انتخابی شما باید در متن‌تان نقش محوری داشته باشند.
نکند کلمه‌های دیگر خودشان را قاطی ماجرا کنند
و نقش پررنگ‌تری پیدا کنند

یادآوری دو:
اشکالی ندارد که متن خلق شده‌، فانتزی یا تخیلی باشد،
اما باید واقعا بین کلمه‌ها ربط محکمایجاد شود. (به مثال توجه کنید)

یادآوری سه:
اول سه کلمه‌ی توی جعبه‌ را بنویسید
و بعد متن سه خطی را
و آخر از همه بنویسید چند دقیقه وقت‌تان را گرفته

یادآوری چهار:
این تمرین را تا سه‌بار با حروف و کلمات دیگر تکرار کنید.
اما نکند یک وقت اول قصه را بسازید و
بعد کلمه‌ها را با ذهنیت قبلی انتخاب کنید!!
این‌طور فایده نداردها!


   
ida7lee2، wizard girl، lord.1711712 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

بسم‌الله‌ |آن‌چه گذشت:
فصل‌اول به کشف قصه‌‌ کفش‌ها گذشت و فصل‌دومبه آشتی با کلمه‌ها. همه هم برای این‌که گُل خلاقیت‌مان آب بخورد و سرِحال شود. آخرین فصلِ خلاقیت هم ـ مثل قبلی‌ها ـ تمام می‌شود و می‌گذرد اما نکند فصل‌های بعدی کارگاه‌مان برای این گلِ بیچاره پاییز باشد! تمرین‌های خلاقیت را ـ چه به یافتن از کتاب‌ها و چه به بافتن از خودتان ـ هیچ‌وقت ترک نکنید.
انگار کنید مادری هستید و کودک ذهن‌تان شب‌ها خواب نمی‌رود جز با تمرین‌هایی شبیه آن‌چه این‌جا گذشت. دیدِ خلاقانه‌ی شماست که عیار نوشته‌های‌تان را ...

قدم دوم |فرو رفتن توی چیزهای الکی
چیزهای الکی را دست کم نگیرید. در حال زندگی کردن هستید که یک‌هو کلاغی قارقارش می‌گیرد. یا بادی می‌وزد، برگی می‌افتد، بچه‌ای هم‌بازی‌اش را می‌زند، چراغ خانه‌ای روشن می‌شود، مردی عطسه می‌کند، کم‌رنگ نوشته‌ای روی دیوار به چشم می‌آید، اتوبوسی بوق می‌زند، تاکسی بی‌مسافری از کنارتان رد می‌شود، دوچرخه‌ای پشت چراغ‌قرمز می‌ایستد، مگسی روی شیرینی‌ها می‌نشیند و ...
این شمایید که به چیزهای الکی جان می‌دهید. فقط کافی‌ست چشم‌تان را به‌اندازه‌ی همه‌ی چیزهای الکی باز کنید. آن‌وقت است که مگس‌ به‌دردنخور روزهای عادی، بدل می‌شود به پدرمگسی که شاید پسرش قصد داماد شدن دارد و می‌خواهد شیرینی خاستگاری را جور کند و ...
چیزهای الکی را دست‌کم نگیرید و تا می‌توانید به عمق‌شان بروید و بسط‌شان بدهید.

قدم سوم| مرد پشت شیشه
حرف‌ خیلی مهم:
توی این تمرین کاملا گروهی، هر کدوم از کامنت‌ها حکم یه حلقه از یه زنجیر بزرگ رو دارند و هر کامنت، تکمیل‌کننده‌ی کامنت‌های قبلیه. پس حرف‌هایی که به تمرین این فصل مربوط نمی‌شه رو تو بخش نظرات پست‌ قبل بذارید. تا بین حلقه‌های زنجیر فاصله ایجاد نشه.

همه‌چیز این تمرین با این جمله شروع می‌شه:
«ماشین را که روشن می‌کند، مردی ضربه‌ای به شیشه می‌زند و می‌گوید سلام آقا جهان!»
این یکی از همون اتفاقای الکیه و ما به کمک هم و جمله به جمله قراره این «چیز الکی» رو بسط (گسترش) بدیم.

قانون‌ها:

1 ماجرای «مرد پشت شیشه» می‌تواند به سرزمین‌ها و موقعیت‌ها و حادثه‌های دیگر هم کشیده شود اما نباید به حذف مرد پشت شیشه منجر شود.
2 هیچ‌کدام‌مان نمی‌دانیم قرار است «مرد پشت شیشه» سر از کجاها در بیاورد. باید جمله جمله جلو برویم و آخرش ببینیم ماجرا از چه قرار بوده.
3 ملاک جمله، قواعد دستور زبان فارسی است:
مرکبی کامل، دارای نهاد و گزاره که معنایی را با ترکیبی ساده یا پیچیده خبر می‌دهد.
4 سعی نکنید به کمک کلمههای عطف «و» و «اما» و «بعد» جمله‌تان را بیش از حد پیچیده و طولانی کنید. (نهایتاً اگر گیر کردید، یک حرف عطف بیاورید)
5 مشارکت در این تمرین محدودیت ندارد و همه، هرچقدر دل‌شان خواست می‌توانند (در نوبت‌های جداگانه) جمله بسازند و ماجرای «مرد» را پیش ببرند. به یک شرط: این‌که بین دو جمله‌شان حداقل دو عضو دیگر فاصله شده باشند.
6 خواهش خیلی مهم: به اطلاعاتی که نفرات قبل به «ماجرای مرد پشت شیشه» اضافه کرده‌اند وفادار باشید. یادتان نرود جمله‌های این داستان، حلقه‌های یک زنجیرند. نمی‌شود به هم بی‌ربط باشند!
7 زاویه دید روایت ماجرا «دانای کل» و زمان افعال «مضارع (زمان حال)» است.

یادآوری آخر:
جمله‌ها (کامنت‌ها)یی که به هر دلیلی از قوانین دور بشوند، (ناگزیر) یا کنار گذاشته می‌شوند و یا (اگر امکانش بود) اصلاح. (با خواهش بخوانید) حذف شدن یک جمله فقط و فقط به معنای این است که با قوانین سازگاری نداشته و در جهت سرِپا نگه‌داشتن تمرین کارگاه بوده.(با خواهش بیشتر) پس دلیلی برای دل‌گیر شدن نیست. به جای آن با انگیزه‌ی بیشتر جمله‌ی بعدی را بسازید.
اگر با جمله‌ای اصلاح شده مواجه شدید، از روی نسخه‌ی اصلاح شده کار را ادامه بدهید.
برای رفع ابهام، سوال یا صحبت از موضوع‌های دیگه، بهترین جا، کامنت‌خانه‌ی فصل قبله.


   
ida7lee2، wizard girl، Makizy و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

به‌‌نام‌خدای«شخصیت‌ها»| درباره‌ی شخصیت:
نظریه‌ای اصیل و قدیمی داستان‌ها را تقسیم‌می‌کند به «شخصیت‌محور»، «حادثه‌محور» و «موقعیت‌محور». اما خوب است بدانیم حتا اگر داستان‌‌مان شخصیت‌محور نباشد، نقش شخصیت در آن‌ سرنوشت‌ساز و حیاتی است. ویژگی‌های «شخصیت»‌‌ی که شما برای داستان‌تان می‌سازید است که به «حادثه‌»‌ها رنگ می‌دهد (مثلا حادثه‌ای چون زلزله را دردناک یا هیجان‌انگیز یا حتا طنزآمیز می‌کند) و پیچ‌ومهره‌ «موقعیت»‌‌ها را باز و بسته می‌کند. (مثلا موقعیت عشق، جدایی، وصال، ترس و ... را خلق می‌کند یا به سرانجام می‌رساند)
همه‌ی حرف‌ها از اهمیت «شخصیت‌» و «شخصیت‌سازی» را در این یک جمله خلاصه کنید: «تشخصِ داستان شما به شخصیت‌هایی‌است که برایش می‌سازید.»
این فصل را به «شخصیت‌سازی» می‌گذارنیم و فصل بعد را (اگر خدا خواست) به «شخصیت‌پردازی» (حق این است که شخصیت‌پردازی مقوله‌‌ای متفاوت و مرحله‌ای بعد از مرحله‌ی شخصیت‌سازی‌ست)

گِلی در دست تو| عملیات شخصیت‌سازی
برای خلقِ داستان، پیش از هر کاری لازم است شخصیت‌ها را بسازی. و گویی برای آن، گِل خامی را داده‌اند دست‌ تو که آستین‌هات را بالا بزنی و شروع کنی به ساختنش. از قیافه‌اش شروع کن. چشم‌هات را ببند و تصورش کن. موها، رنگ چشم، رنگ پوست، لباس‌هایش (اصلا مهم نیست این اطلاعات کجای داستان به کار تو می‌آیند یا نمی‌آیند. یا قرار هست حرفی ازشان در داستان بزنی یا نه. تو کار خودت را بکن و بساز. تا می‌توانی نقاشی ذهنی‌ات را از شخصیت‌ت کامل‌تر کن. با همه‌ی جزئیات)
ظاهرش را که ساختی برو سراغ روحیاتش. سراغ فکرها و خیالاتش. اخلاقش را درنظر بگیر و رفتارهایش را پیش‌بینی کن. بعد برو سراغ عادت‌هایش. سعی کن از هر طرف به ویژگی‌هایش عمق بدهی. حواست به جزئیاتی مثل مدل‌حرف‌زدن، تکه‌کلام‌ها، تن صدا، علاقه‌هایش و ... باشد.
یکـ نکته کوچک:
علاوه بر شخصیت، کارکترهایی داریم در داستان که آن‌ها را «تیپ / شخصیتِ فرعی / سیاه‌لشگر / ...» اسم گذاشته‌اند. طبیعتاً موجودی که قرار است به اندازه‌ی یک درخت یا آدم آهنی در داستان تو نقش بازی کند، نیازی به عمق و ابعادِ زیاد ندارد، اما پیشنهاد من این است که «عملیات شخصیت‌سازی» را با همه‌ی جزئیاتش برای تیپ‌ها نیز انجام بده. حتا اگر مطمئن هستی در مرحله‌ی بعد (شخصیت‌پردازی) حرفی از این سازه‌ها به میان نخواهد آمد.

شش خط شخصیت‌ساز |تمرین
یه گِل خام جلوی روته. اول حسابی توی ذهنت ورز بیارش و بعد به کمک جزئیات (ظاهری، روحی، رفتاری و ...) تبدیلش کن به یه شخصیت داستانی:
1ـ عملیات شخصیت‌سازی رو باید توی 6 جمله‌ ارائه کنی. (نه بیشتر نه کم‌تر)
2ـ به‌خاطر محدودیت بند1 سعی کن گویاترین جزئیات و ویژگی‌های شخصیتت رو بنویسی.
3ـ قطعا همه‌ی شخصیت‌ها آدم‌اند و چشم و گوش و لباس دارند. پس سعی کن به چیزهایی اشاره کنی که مختص به شخصیت تو اند و به کمک‌شون می‌شه فرق گذاشت بین «شخصیت» تو و «شخصیت» دیگران.
4ـ این تمرین دو مرحله داره. توی مرحله‌ی اول 6 جمله (مهم‌ترین ویژگی‌های شخصیت مدنظرت) رو می‌نویسی و بعد دبیرکارگاه متناسب با شخصیتی که ساختی یه موقعیت رو بهت نشون می‌ده. و بعد تو باید بادرنظرگرفتن اون موقعیت، (توی یک پاراگراف) توضیح بدی که شخصیت تو چه عکس‌العملی از خودش نشون می‌ده.
5ـ توی مرحله‌ی دو خواهشاً داستان ننویسید. فقط توضیح بدید (دقیقا مثل توضیح شفاهی) که شخصیت شما چه واکنشی از خودش نشون می‌ده. (عدم دقت به این بند باعث می‌شه کارتون رو تکرار کنید)
6ـ مطمئناً هر کی دیرتر کارش رو شروع کنه، شرائط براش سخت‌تره. چون باید تلاش کنه شخصیتش با نوشته‌های نفرات قبلی تفاوت داشته باشه و کپی اون‌ها به حساب نیاد. (اگر مشابهتی حس بشه، باید کارتون رو تکرار کنید)
7ـ رمزموفقیت دراین تمرین: «به جای اکتفا به کلیات و ظاهرسازی برای شخصیت، سعی کن واقعا حس و درکش کنی. که از همه چیزش خبر داشته باشی. حتا از رازهای محرمانه‌‌ی زندگی‌ش. و (هرچند اینجا فقط 6 جمله از ویژگی‌هاش رو خواستیم اما) تو درباره‌ی تک‌تک روحیات و ویژگی‌هاش بتونی حرف بزنی. تا می‌شه برای شخصیت‌ت عمق بساز»
پیشاپیش از این‌که سخت‌گیری می‌کنم عذرمی‌خوام.

مثال| شخصیت من:
1ـ یه مرد موفرفری 42 ساله.
2ـ خودش رو از نوادگان «خاندان اسماعیلی» (طایفه قدیمی و مشهور شهر کوچک‌شون) می‌دونه.
...
...
...
6ـ ساده لوحه و خیلی زود همه چیز رو باور می‌کنه.
مرحله‌2:
دبیرکارگاه: یه ناشناس زنگ می‌زنه به شخصیت تو می‌گه توی این شهر فردا صبح زلزله میاد.
من:«شخصیت من اول شناس‌نامه‌ش رو برمی‌داره می‌ذاره توی کیفش و بعد ....»


   
ida7lee2، wizard girl، lord.1711712 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

به‌نام خدای حسین|ع|...

نمی‌دانم فصل قبل را چقد‌ر با شخصیتی که ساخته‌ای زندگی کرده‌ای. اصلاً آمد در این دو هفته‌ کنارت بنشیند و شده به‌قدر یک وعده‌ی ناهار را با تو بگذراند؟ که به تو اعتماد کند و راز‌هایش را، بداخلاقی‌هایش را، عادت‌هایش را، برنامه‌های زندگی و علاقه‌هایش را برایت بگوید؟
این یک قانون غیررسمی مهم است:
اگر به شخصیت‌های داستانت تا این اندازه نزدیک نشده‌ای، قدم جلوتر نگذار و در وادی ساخت شخصیت بمان و بیشتر تلاش کن. (که راز ماندگاری داستان، به قدرت‌ساخت و عمق شخصیت‌‌های داستان است)
اما اگر همه‌ی آن‌چه گفتیم بر تو گذشته، یعنی قله‌ی سخت «شخصیت» در داستان را فتح کرده‌ای ای و افتاده‌ای تو شیب. حالا وقت آن است که قلم دست بگیری و یافته‌هایت را از سازه‌ی شخصیت‌ت سیاهه کنی. حالا دومین قدم مهم شخصیت‌ را باید برداری. حالا فصل «شخصیت‌پردازی» است.

از کجا بگویم؟|محدوده‌ی شخصیت‌پردازی
عصاره‌ی فصل قبل این بود که «باید شخصیت را با همه‌ی جزئیاتش بسازی». از خورد و خوراکش گرفته تا رخت و لباس و فکرها و عادت‌ها و حرف زدن و لهجه و ... .اما هر داستان، بسته به موقعیت‌‌، طرح، فضا، محدوده و عوامل بسیار دیگر، نیاز به اطلاعات خاصی از شخصیت‌ تو دارد. مخاطب لازم است آن اطلاعاتی را بداند که به کار داستان می‌آید. نه لزوماً همه‌ی آن‌چه را که تو از شخصیت‌ت ساخته‌ای!

چطور بگویم؟|گونه‌های‌شخصیت‌پردازی
برای شخصیت‌پردازی، اگر از جایگاه یک راوی (دانای کل، آقابالاسرِ داستان، یا حتا از چشم یکی دیگر از شخصیت‌ها) شروع کنیم به شمردن ویژگی‌های شخصیت‌مان، دست به «شخصیت‌پردازی مستقیم» زده‌ایم. (شبیه همان روشی که در گزارش‌های 6 گانه‌ی فصل قبل به کار می‌بستیم)
مثال: «... هنرپیشه‌ی جوانِ خوش‌بر و رو به اسم کلاودیا که تمام وجود خود را با شور و اشتیاق وقف تئاتر کرده بود، با عجله وارد رخت‌کن شد...» (داستان‌کوتاهِ "تهیه کننده زیر کاناپه"/ چخوف)

اما روش دیگر این است که به جای اشاره‌ی مستقیم به ویژگی‌ها، آن‌ها را در داستان «نشان» بدهیم. (مقوله‌ی "نشان دادن" را بعد از این بارها خواهید شنید. پس سعی کنید با تمام وجود درکش کنید و به کار ببندیدش)
وقتی شخصیتِ ما در یک قطعه از داستان «حرف می‌زند» یا «رفتاری انجام می‌دهد» یا به چیزی «فکر می‌کند»، ناخودآگاه خود را به مخاطب نشان داده و معرفی کرده است. این یعنی همان «شخصیت‌پردازی غیرمستقیم».
شخصیت "ایونا" و "سه مسافر" درشکه‌اش را در متن زیر(حتی بدون خواندن تمامِ داستان "اندوه" چخوف) می‌توان به‌سادگی درک کرد و شناخت.
«... از دختری به اسم نادژدا پترونا صحبت می‌کنند. ایونا با استفاده ار سکوت کوتاهی که حکمفرما می‌شود به آن سه نگاه‌می‌‌کند و زیر لب مِن‌مِن کنان می‌گوید:
ـ این هفته پسرم...پسر جوانم مرد!
یکی‌ از جوان‌ها آه می‌کشد و به دنبال سرفه‌ای لب های خود را پاک می‌کند و می‌گوید:
ـ همه‌مان می‌میریم... خوب، حالا تند تر برو! آقایان این یارو خلق مرا تنگ می‌کند! اینطور که می‌رود کی به مقصد می‌رسیم؟
کسی دیگری از مسافران می‌گوید:
ـ اینکه کاری ندارد. ..حالش را جا بیار. ..یک پس گردنی مهمانش کن!
ـ پیرِ طاعونی شنیدی چه گفت؟ گردنت را می‌شکنم!... آقای مار زنگی با تو هستم! می‌شنوی؟
و ایونا صدای پس گردنی را حس می‌کند، نه خود پس گردنی را. خنده کنان می‌گوید:
ـ هه هه هه ... چه ارباب‌های شاد و شنگولی! خدا شما راحفظ کند.
یکی از قد دراز‌ها می‌پرسد:
ـ ببینم زن داری یا مجردی؟
ـ من؟ هه هه هه... ارباب‌های شاد و شنگول! حالا دیگر یک زن دارم آنهم خاک سیاه است ... هه هه هه... منظورم گور است... پسرم مُرد و من هنوز زنده ام ... خیلی عجیب است! عزراییل راهش را گم کرده، بجای اینکه سراغ من بیاید رفت سراغ پسرم...»

نکته: هرچند شخصیت‌پردازی غیرمستقیم، کاراتر، ماندگارتر، هنرمندانه‌تر و سخت‌تر است، اما نمی‌توان اصل و اساس و ریشه‌ی شخصیت‌پردازی مستقیم را زد. جاهایی به کار می‌آید قطعا.

مشق شب|تمرین شخصیت‌پردازی
این فصل دو تمرین دارد. هر دوتایش هم الزامی‌ست:
تمرین الفـــ پیدا کردن سه نمونه‌ (ترجیحا مختصر و جمع‌وجور) از شخصیت‌پردازی غیرمستقیم در داستان‌ کوتاه‌های موجود. یکی به روش نشان‌دادن «دیالوگ» (گفتار)، یکی «رفتار شخصیت» و یکی «افکار شخصیت» (ضروری نیست سه نمونه در یک داستان و مربوط به یک شخصیت خاص باشند)

تمرین بـــــــشخصیتی را که فصل قبل ساختی، در یک پاراگراف با روش «غیرمستقیم» پردازش کن و نشان بده:
ـ تنوع روش (گفتار، رفتار، افکار) امتیاز محسوب می‌شود.
ـ این‌که شخصیت را در چه موقعیتی پردازش کنی، کاملاً اختیاری‌ست. مهم این است که برای شخصیت‌پردازی مناسب باشد و ماحصل کار کاملاً با شخصیت ساخته‌شده در فصل قبل جور دربیاید.
ـ تا می‌‌توانید داستانی بنویسید. (و سعی کنید به این تمرین به چشم نوشتن یک قطعه‌ی داستانی کوتاه نگاه کنید)
ـ به‌خاطر محدودیتی که بنده در این ایام دارم، لطف می‌کنید اگر نوشته‌ها بیشتر از یک پاراگراف شش هفت خطی نباشد.
ـ به همان دلیل بالا، (و این‌‌که نمی‌شود از هر عضو بیشتر از یک قطعه را بررسی کرد) سعی کنید تا می‌توانید برای این تمرین اتود (نگارش آزمایشی)‌‌ بزنید و آخرین نسخه و محصول نهایی را (که دل‌تان را راضی می‌کند) بگذارید در کارگاه.
ـ ورود به تمرین این فصل، بدون تکمیل کردن تمرین فصل قبل جائز نیست!!


   
ida7lee2، wizard girl، lord.1711712 و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

سلام
خیلی خوب و خیلی مفید
مرسی


   
wizard girl، lord.1711712، s4m و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

8 تا دیگه هم هست ولی نمیزارم ! فعلاً بعدا انشا الله


   
wizard girl، proti و lord.1711712 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
اشتراک: