آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه
کتاب زبان اصلی
4
ارسال
2
کاربران
6
Reactions
2,614
نمایش
شروع کننده موضوع 1393/10/21 01:24
|
در شبی که کالوم توسط غریزه‌اش در بیشه حرکت میکرد و این غریزه‌اش بود که همواره از او حفاظت میکرد...چگونه؟ ... خودش هم نمی‌دانست. تا زمانی که در قالب گرگ، یک دختربچه را ملاقات کرد. بچه به محض دیدنش نفسش را حبس کرد درحالی‌که کالوم اصلاً متوجه نمی‌شد اما درنهایت بچه ازش مراقبت کرد. کالوم دریافت که بچه انسانی که پیدا کرده است مقدر شده است که همسرش باشد. سونیا آرلینگتون در تمام دوران زندگی‌اش تنها زندگی کرده است و می‌کند. سونیا مسلماً توانایی‌هایی دارد که باعث می‌شود عجیب به نظر برسد و یک بیماری نادر که در صورت عدم درمان باعث مرگش می‌شود. پدر و مادرش کشته شده بودند اما قبلش پدرش مجبورش کرده بود که عهد کند هرگز به کسی اجازه ندهد که توانایی‌هایش را کشف کند. این عمل، سونیا را مجبور میکرد که از تمام افراد فاصله بگیرد. نه خانواده‌ای، نه دوست صمیمی و همواره دیواری بین خودش و دیگران کشیده بود. زمانی که جاسوسان فاش کردند که سونیا همسر انسانی کالوم شده است، کالوم پادشاه گرگینه ها شده بود. پس سونیا توسط گرگ‌ها نشانه‌گذاری شد. سونیا، سونیایی که خود در ردیف موجودات جاودانه‌ای قرار می‌گیرد که نژاد انسان‌ها را برده‌ی خود می‌کنند. کالوم که با دستیارانش در جنگ هست و همچنین مجبور است که از سونیا درخواست کند که با او ازدواج کند ولی تمامی این شرایط با هم برای سونیا عجیب است و او را به وحشت می‌اندازد. سونیا تلاش می‌کند که همه چیز را مرتب کند ولی کاملاً موفق آمیز نیست، کالوم هم سعی می‌کند از عهده‌ی این آگاهی که سونیا در حال مرگ است برآید. کالوم تلاش می‌کند با سونیای زیبا در فاصله‌ای که با مرگ دارد مهربان باشد درحالی‌که گرگینه ها در طول زندگی خود تنها با یک نفر زندگی می‌کنند. گروه کالوم برایش به شکل تحمل‌ناپذیری تلخ و به‌گونه‌ای دیگر شیرین هست. کالوم علائم بیماری را در سونیا پیدا کرد و این در حالیست که فرصت زندگی سونیا کوتاهتر از قبل می شود. کالوم مجبور است در زمانی که مشکلات و تلخی های زندگی بیشتر می شود بردبار باشد و سعی می کند هر طور که شده زندگی را برای سونیا شیرین کند.
|
| With Everything I Am The Three series by Kristen Ashley One night, Callum is driven into the woods by instinct, an instinct to protect… what, he does not know. Until he, in the form of wolf, meets a young, human child who he is instantly drawn to in a fierce way he doesn’t quite understand. But in the end, she protects him. Then he finds this human child is his destined mate. Sonia Arlington has lived a lonely life. She has certain abilities that make her strange and she has a rare disease that, if untreated, could kill her. Her mother and father are assassinated but before, her father makes her vow that she will never let others discover her abilities. This forces Sonia to stay distant from others, no family, no close friends and always guarding against exposure. Then the intelligence leaks that Sonia is Callum’s human mate. He is now King of the Werewolves and therefore she becomes targeted by the wolves who have aligned with other immortals to enslave the human race. Callum has war on his hands and is forced to claim his mate and quickly integrate Sonia into a world that is strange and frightening to her. As Sonia attempts to adjust, not entirely successfully, Callum attempts to cope with the knowledge that his mate is mortal. He will have her beauty and gentleness only the length of a mortal life and as werewolves only have one mate their entire lives, their union for him is unbearably bitter as well as unbelievably sweet. Then he finds that due to her illness, her human life will be even shorter and he is forced to endure the increased bitter while doing everything he can to make Sonia’s short life incredibly sweet |
a.n.s.sina2 و ehsanihani302 واکنش نشان دادند
1393/10/21 11:07
من این متن را برات ترجمه کردم تا 3 ساعت دیگه برات می فرستم :103:
Snap واکنش نشان داد
1393/10/21 14:36
با تمام چیزی که من هستم
در سه مجموعه نوشته شده توسط کریستین اشلی
در شبی که کالوم توسط غریزه اش در بیشه حرکت می کرد و این غریزه اش بود که همواره از او حفاظت می کرد...چگونه ؟ .. خودش هم نمی دانست . تا زمانی که در قالب گرگ ،یک دختربچه را ملاقات کرد. بچه به محض دیدنش نفسش را حبس کرد در حالی که کالوم اصلا متوجه نمی شد اما در نهایت بچه ازش مراقبت کرد.کالوم دریافت که بچه انسانی که پیدا کرده است مقدر شده است که همسرش باشد . سونیا آرلینگتون در تمام دوران زندگیش تنها زندگی کرده است و می کند .سونیا مسلما توانایی هایی دارد که باعث می شود عجیب به نظر برسد و یک بیماری نادر که در صورت عدم درمان باعث مرگش می شود.پدر و مادرش کشته شده بودند اما قبلش پدرش مجبورش کرده بود که عهد کند هرگز به کسی اجازه ندهد که توانایی هایش را کشف کند. این عمل ، سونیا را مجبور میکرد که از تمام افراد فاصله بگیرد. نه خانواده ای نه دوست صمیمی و همواره دیواری بین خودش و دیگران کشیده بود . زمانی که جاسوسان فاش کردند که سونیا همسر انسانی کالوم شده است کالوم پادشاه گرگینه ها شده بود پس سونیا توسط گرگ ها نشانه گذاری شد . سونیا سونیایی که خود در ردیف موجودات جاودانه ای قرار می گیرد که نژاد انسان ها را برده ی خود می کنند.کالوم با دستیارانش در جنگ هست و همچنین مجبور است که از سونیا درخواست کند که با او ازدواج کند ولی تمامی این شرایط با هم برای سونیا عجیب است و او را به وحشت می اندازد.
سونیا تلاش می کند که همه چیز را مرتب کند ولی کاملا موفق آمیز نیست ، کالوم هم سعی می کند از عهده ی این آگاهی که سونیا در حال مرگ است برآید . کالوم تلاش می کند با سونیای زیبا در فاصله ای که با مرگ دارد مهربان باشد در حالی که گرگینه ها در طول زندگی خود تنها با یک نفر زندگی می کنند. گروه کالوم برایش به شکل تحمل ناپذیری تلخ و به گونه ای دیگر شیرین هست.کالوم علائم بیماری را در سونیا پیدا کرد و این در حالیس که فرصت زندگی سونیا کوتاهتر از قبل می شود .کالوم مجبور است در زمانی که مشکلات و تلخی های زندگی بیشتر می شود بردبار باشد و سعی می کند هر طور که شده زندگی را برای سونیا شیرین کند.
