Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

تمرین نویسندگی/ جلب نظر خواننده

25 ارسال‌
12 کاربران
62 Reactions
15.3 K نمایش‌
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
شروع کننده موضوع  

سلام سلام سلام

بالاخره من دوباره اومدم با یه تمرین نویسندگی جدید:10:
می دونم همتون منتظر این لحظه ی تاریخی بودین :d

البته تاپیک جدید یه قانون مهم داره و اون هم اینه که هر کسی قبل از این که نوشته خودش رو بذاره باید نوشته ی قبل از خودش رو نقد کنه:41:
اینجوری بیشتر میتونیم به همدیگه کمک کنیم خودم هم تا جایی که وقتم اجازه بدم سعی می کنم نوشته ها رو نقد کنم.

و اما تمرین:

پاراگرافی رو در نظر بگیرین که قراره در قسمتی از یه داستان درست قبل از کشف جسد بیاد
این پاراگراف رو بنویسید
مثلا: می تونید نوع برخورد شخصیت با جسد رو توصیف کنید.

هدف از این تمرین کسب این مهارته که بتونیم به طور ناگهانی توجه مخاطب رو به پاراگراف موردنظر جلب کنیم
تا دلش بخواد حتما اونو بخونه.یعنی کاری کنید که دلش بخواد از اون قسمت بپره و ببینه آخرش چی میشه اما به خاطر کنجکاوی خط به خط نوشته رو بخونه
با اینکار هم میتونیم حس تعلیق رو در مخاطب ایجاد کنیم و هم به اصطلاح طعمه به قلاب میزنیم تا ماهی رو به سمت خودش بکشونه:19::65:

ببینم چه میکنید دیگه:43:


   
sossoheil82, MHZED, الهه آب and 7 people reacted
نقل‌قول
omidcanis
(@omidcanis)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 273
 

Gaprix;37851:
سلام
در با صدای خیلی بدی باز شد ، چشم هاشو بست و تمرکز کرد بلکه از روی صدا بتونه جاشو پیدا کنه در حالی که در تاریکی غرق شده بود ناگهان همه جا در سکوت فرو رفت بلافاصله تمام اشیاء داخل پذیرایی به جهت مخالف یکدیگر پرتاب شدند پوزخندی زد و دست هاشو از هم باز کرد و شروع کرد به ورد خواندن کم کم از زمین فاصله گرفت و بدنش کم کم در اتش سبز گم شد فریاد کشید:خودت رو نشون بده تو لیاقت مدارا رو نداری.
آریتوس*در حالی که لبخدی شیطانی روی لبانش جا خوش کرد به سمتش رفت و فریاد زد فکر کردی ازت میترسم * من فقط دارم باهات بازی میکنم.
ناگهان آتشی سیاه از درون زمین زبانه کشید و پسرک را با تمام قدرتش بلعید.

۰به نظرم از نثر کتابی استفاده میکردین بهتر بود البته بعضی جاهاش سعی کرده بودین ولی درهم شده بود هم نثر محاوره داشت و هم کتابی.
فکر نمیکنم کلمه بلافاصله واسه اون قسمت زیاد جذاب باشه مثلا : درحالی که خیره به کتاب بودم ناگهان تمام وسایل اتاق به اطراف پرت شد.
و اینکه واسه جمع غیر انسان از فعل هایه مفرد استفاده بشه قشنگ تره.
با حذف ..کم کم.. دوم متن جذاب تر میشد. مثلا: به آرامی از زمین جدا شد و بدنش را آتشی سبز فرا گرفت.
خب تو متن بالا هم یکم پاراگراف بندی کردم از یکی از دوستانم یاد گرفتم هر چقدر پاراگراف ها کوتاه تر باشند برای خواننده متن جذاب تر میشه.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

محیط سردخانه با آن دلگیری مرا امیدوار نگه داشته بود. نه ، نه، او زنده است، حتما تشابه چهره بوده.
راهروی سرد و بی روح بود و دیوار های سفیدش به آدم حالت تهوع میداد . بغض گلویم هر لحظه امکان داشت رها شود ولی در آن سرما فکرم منحرف میشد.
به سمت پیشخوان نگاه کردم ،از وقتی به اینجا آمده بودم تنها جوابی که به من داده بود این بود: بشین الان دکتر میاد، غم آخرتون باشه.
زنیکه * اصلا احتما نمیداد که شاید اشتباه کرده باشند.
در حالی که زیر زبانم ناسزا میگفتم سرش را از روی گوشیش بلند کرد و گفت:
مشکلی هست!!!
اوو نه نه ببخشید. آقا دکتر نیومدن؟
چرا اومدن فقط دارن روی جسد کار میکنن.
با صدای جیرینگ که از جلوی دستش آمد گفت:بفرمایین.
بدون هیچ حرفی از جایم بلند شدم و به سمت در فلزی رفتم . دسته اش را کشیدم ولی باز نشد . چندین بار اینکار را امتحان کردم ولی موفق نشدم به منشی نگاه کردم انتظار داشتم او حرفی بزند ولی در کمال بی شرمی فقط به من خندید.
دستی را روی شانه ام حس کردم که مرا به عقب میکشید . مرد بلند قد و چهار شانه ای که ماسک زده بود درحالیکه اصلا به چشمانم خیره نشد دستگیره در را کشید سپس آن را به سمت جلو فشار داد و در با صدای چفتی باز شد. جلوتر از من داخل شد . اگر سریع نمیجنبیدم در پشت سرش بسته میشد.
خدای من اینجا دیگر کجا بود حتی از راهرو هم سرد تر بود. یک اتاق پنجاه متری که از دو طرف با صندوق هایی احاطه شده بود.
فکر میکنم او دکتر بود. ولی نه دکتر که برای محیط کارش کت و شلوار مشکی با کفش هایه ورنی که من فقط برای عروسی میپوشم ، استفاده نمیکرد.
جلوی یکی از صندوق ها ایستاد و دستگیره ی آن را کشید . نگاهی به اسم روی صندوق انداخت و دستگیره را محکم به سمت جلو رها کرد.
صدایه باز شدنش در اتاق آوازه داد . مستقیم در چشمانم خیره شد؛ همانند هیپنوتیزم شده ها به جلو حرکت کردم و جلوی صندوق متوقف شدم .
حالت سرد و گرمی به هم دست داده بود و روده هایم پیچ میخورد ؛ًِِ) . بغضم را کامل فراموش کرده بودم و فقط به شخصی که درون کیسه بود فکر میکردم. مرد زیپ روی کیسه را کشید و آن را عقب زد .
فقط خیره نگاه میکردم. دیگر تمام شده بود. او مرده بود. نگاهی به مرد انداختم ولی نگاهش را از من میدزدید. دیگر کارم تمام شده بود او واقعا مرده بود. چند قدم از صندوق فاصله گرفتم و با چشمانی که حیرت گشاد شده بودند اطرافم را نگاه کردم.با فریاد خندیدم و گفتم:
دیگه تموم شد اون مرده.
و حالت هیستریکم باعث شد مرد سیاه پوش فورا به سمتم هجوم آورد.


   
yasss reacted
پاسخنقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
شروع کننده موضوع  

omidcanis00;37856:
۰به نظرم از نثر کتابی استفاده میکردین بهتر بود البته بعضی جاهاش سعی کرده بودین ولی درهم شده بود هم نثر محاوره داشت و هم کتابی.
فکر نمیکنم کلمه بلافاصله واسه اون قسمت زیاد جذاب باشه مثلا : درحالی که خیره به کتاب بودم ناگهان تمام وسایل اتاق به اطراف پرت شد.
و اینکه واسه جمع غیر انسان از فعل هایه مفرد استفاده بشه قشنگ تره.
با حذف ..کم کم.. دوم متن جذاب تر میشد. مثلا: به آرامی از زمین جدا شد و بدنش را آتشی سبز فرا گرفت.
خب تو متن بالا هم یکم پاراگراف بندی کردم از یکی از دوستانم یاد گرفتم هر چقدر پاراگراف ها کوتاه تر باشند برای خواننده متن جذاب تر میشه.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

محیط سردخانه با آن دلگیری مرا امیدوار نگه داشته بود. نه ، نه، او زنده است، حتما تشابه چهره بوده.
راهروی سرد و بی روح بود و دیوار های سفیدش به آدم حالت تهوع میداد . بغض گلویم هر لحظه امکان داشت رها شود ولی در آن سرما فکرم منحرف میشد.
به سمت پیشخوان نگاه کردم ،از وقتی به اینجا آمده بودم تنها جوابی که به من داده بود این بود: بشین الان دکتر میاد، غم آخرتون باشه.
زنیکه **** اصلا احتما نمیداد که شاید اشتباه کرده باشند.
در حالی که زیر زبانم ناسزا میگفتم سرش را از روی گوشیش بلند کرد و گفت:
مشکلی هست!!!
اوو نه نه ببخشید. آقا دکتر نیومدن؟
چرا اومدن فقط دارن روی جسد کار میکنن.
با صدای جیرینگ که از جلوی دستش آمد گفت:بفرمایین.
بدون هیچ حرفی از جایم بلند شدم و به سمت در فلزی رفتم . دسته اش را کشیدم ولی باز نشد . چندین بار اینکار را امتحان کردم ولی موفق نشدم به منشی نگاه کردم انتظار داشتم او حرفی بزند ولی در کمال بی شرمی فقط به من خندید.
دستی را روی شانه ام حس کردم که مرا به عقب میکشید . مرد بلند قد و چهار شانه ای که ماسک زده بود درحالیکه اصلا به چشمانم خیره نشد دستگیره در را کشید سپس آن را به سمت جلو فشار داد و در با صدای چفتی باز شد. جلوتر از من داخل شد . اگر سریع نمیجنبیدم در پشت سرش بسته میشد.
خدای من اینجا دیگر کجا بود حتی از راهرو هم سرد تر بود. یک اتاق پنجاه متری که از دو طرف با صندوق هایی احاطه شده بود.
مرد که فکر میکنم او دکتر بود. ولی نه دکتر که برای محیط کارش کت و شلوار مشکی با کفش هایه ورنی که من فقط برای عروسی میپوشم ، استفاده نمیکرد.
جلوی یکی از صندوق ها ایستاد و دستگیره ی آن را کشید . نگاهی به اسم روی صندوق انداخت و دستگیره را محکم به سمت جلو رها کرد.
صدایه باز شدنش در اتاق آوازه داد . مستقیم در چشمانم خیره شد؛ همانند هیپنوتیزم شده ها به جلو حرکت کردم و جلوی صندوق متوقف شدم .
حالت سرد و گرمی به هم دست داده بود و روده هایم پیچ میخورد ؛ًِِ) . بغضم را کامل فراموش کرده بودم و فقط به شخصی که درون کیسه بود فکر میکردم. مرد زیپ روی کیسه را کشید و آن را عقب زد .
فقط خیره نگاه میکردم. دیگر تمام شده بود. او مرده بود. نگاهی به مرد انداختم ولی نگاهش را از من میدزدید. دیگر کارم تمام شده بود او واقعا مرده بود. چند قدم از صندوق فاصله گرفتم و با چشمانی که حیرت گشاد شده بودند اطرافم را نگاه کردم.با فریاد خندیدم و گفتم:
دیگه تموم شد اون مرده.
و حالت هیستریکم باعث شد مرد سیاه پوش فورا به سمتم هجوم آورد.

اول از همه ممنون که اول نقد کردی و بعد متن نوشتی
دوم این که میشه در چند خط یک فرد رو که حالت هیستریک داره توصیف کنی(از نظر خودت) بدون این که اشاره مستقیم به کلمه و حالت هیستریک داشته باشی


   
Gaprix and omidcanis reacted
پاسخنقل‌قول
omidcanis
(@omidcanis)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 273
 

yasss;37876:
اول از همه ممنون که اول نقد کردی و بعد متن نوشتی
دوم این که میشه در چند خط یک فرد رو که حالت هیستریک داره توصیف کنی(از نظر خودت) بدون این که اشاره مستقیم به کلمه و حالت هیستریک داشته باشی

خب تو این داستانم مخاطبم یه فرده که به خاطر مرگ یکی از عزیزاش داره زیاد به همه چیز گیر میده و کم کم کنترل کاراش از دستش خارج میشه .
دیدن مُرده براش قابل تحمل نیست و حس شدید فقدان محبت در لحظه باعث تقریبا دیونگیش میشه و به جایه گریه میخنده .
خب حالت هیستریک میتونه مثال خوبی واسه دیوانه وار خندیدن یه فرد غمگین باشه.
البته نمیدونم منظورتون (از نظر خودم) چیه؟
مگه خنده هیستریک در نظر افراد متفاوته؟.:7:


   
yasss reacted
پاسخنقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
شروع کننده موضوع  

omidcanis00;37879:
خب تو این داستانم مخاطبم یه فرده که به خاطر مرگ یکی از عزیزاش داره زیاد به همه چیز گیر میده و کم کم کنترل کاراش از دستش خارج میشه .
دیدن مُرده براش قابل تحمل نیست و حس شدید فقدان محبت در لحظه باعث تقریبا دیونگیش میشه و به جایه گریه میخنده .
خب حالت هیستریک میتونه مثال خوبی واسه دیوانه وار خندیدن یه فرد غمگین باشه.
البته نمیدونم منظورتون (از نظر خودم) چیه؟
مگه خنده هیستریک در نظر افراد متفاوته؟.:7:

تعاریف معانی در نظر افراد مختلف ممکنه فرق کنه من نگفتم منظورت از کلمه ی هیستریک رو توضیح بده
میگم یه بند از یه داستان بنویس که مثلا فردی که تو داستانه نشانه های هیستریک داره
بدون اینکه کلمه هیستریک رو به کار ببری


   
Gaprix and omidcanis reacted
پاسخنقل‌قول
omidcanis
(@omidcanis)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 273
 

yasss;37907:
تعاریف معانی در نظر افراد مختلف ممکنه فرق کنه من نگفتم منظورت از کلمه ی هیستریک رو توضیح بده
میگم یه بند از یه داستان بنویس که مثلا فردی که تو داستانه نشانه های هیستریک داره
بدون اینکه کلمه هیستریک رو به کار ببری

هجوم شدید جادو باعث مرتعش شدن بدنم شد. حس خوبی داشت ولی میترسیدم رهایش کنم انگار که هر لحظه میخواست منفجر شود.
چشمان گرم استاد مرا مطمئن کرد. باید به او اجازه بدهم ، برایه لحظه ای هم که شده من آن را میخواستم.
کم کم ماهیچه های شکمم گرم شدند و موج گرما در لحظه ای همچون طوفانی بدنم را در نوردید و از نوک انگشتانم خارج شد.
صدایه انفجار عظیم باعث نشد چشمانم را باز کنم و زمانی که حس کردم همه چیز آرام شده به آرامی دیده هایم را گشودم.
نفسم همچنان در سینه ام حبس بود و با دیدن چهره خندان استادم در حالی که به آرامی دست میزد باعث شد به راحتی آن را بیرون بدهم.
اولین دمم بعد از تخلیه انرژی برایه ریه هایم طعمی جدید داشت و مجرای تنفسی ام تا انتها، در سردیه دلنشینی فرو رفت. لرزشی در بدنم ایجاد شد و خنده ای از درون و با تمام وجودم سر دادم...، ها ها ها و هربار ریه هایم سرحال تر میشندن جوری که میخواستم سر تا سر جهان را بدوم....
پایان.


   
yasss and Gaprix reacted
پاسخنقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
شروع کننده موضوع  

omidcanis00;37908:
هجوم شدید جادو باعث مرتعش شدن بدنم شد. حس خوبی داشت ولی میترسیدم رهایش کنم انگار که هر لحظه میخواست منفجر شود.
چشمان گرم استاد مرا مطمئن کرد. باید به او اجازه بدهم ، برایه لحظه ای هم که شده من آن را میخواستم.
کم کم ماهیچه های شکمم گرم شدند و موج گرما در لحظه ای همچون طوفانی بدنم را در نوردید و از نوک انگشتانم خارج شد.
صدایه انفجار عظیم باعث نشد چشمانم را باز کنم و زمانی که حس کردم همه چیز آرام شده به آرامی دیده هایم را گشودم.
نفسم همچنان در سینه ام حبس بود و با دیدن چهره خندان استادم در حالی که به آرامی دست میزد باعث شد به راحتی آن را بیرون بدهم.
اولین دمم بعد از تخلیه انرژی برایه ریه هایم طعمی جدید داشت و مجرای تنفسی ام تا انتها، در سردیه دلنشینی فرو رفت. لرزشی در بدنم ایجاد شد و خنده ای از درون و با تمام وجودم سر دادم...، ها ها ها و هربار ریه هایم سرحال تر میشندن جوری که میخواستم سر تا سر جهان را بدوم....
پایان.

خوب نوشته بودی آفرین:41:
اگر چه از کلمه ی اول قلاب روبرای مخاطب ننداختی اما جذبه ای توی نوشتت بود که باعث می شد بخوام تا آخر بخونمش
دوم این که ببین الان که توصیف کردی من اصلا حس نکردم که شخصیت داستانت داره هیستریک می خنده پس بهتره به جای این که مثلا بگی من غمگینم حالت ها ی غمگین بودن رو بگی و اجازه بدی مخاطب داستانت برداشت شخصی خودش رو از داستان داشته باشه ضمن این که تو به عنوان نویسنده داری یه جهت کلی رو برای خواننده تعیین می کنی
اما چیزای جزیی و کلید ها و نشانه هایی و معماهای کوچیکی باید در طول داستان بذاری که مخاطبی که جذب داستانت شده رو همچنان کنجکاو نگه داره تا ادامه داستان رو هم بخونه


   
پاسخنقل‌قول
MelowRis
(@melowris)
Trusted Member
عضو شده: 3 سال قبل
ارسال‌: 37
 

سلام و مرسی بخاطر این تمرین جذاب
نفر قبلی متنش نقد شده بود پس نقد نکردم

انگار قدم گذاشتن داخل اتاقی که سالها متعلق به مادرم بوده است غم انگیز تر از آنچه بود که تصور میکردم پرده های کلفت قهوه ای اجازه نمی داد هیچ نوری به درون اتاق درز کند
با شدت پرده ها را کنار زدم و بلافاصله از کارم پشیمان شدم گردو غبار زیادی که روی پرده بود باعث شد چندین بار پشت سر هم سرفه کنم، از برداشتن ملافه ای که روی وسایل بود صرف نظر کردم دلم میخواست بیشتر با مادری که هرگز اورا ندیده ام ارتباط برقرار کنم به سمت کمد لباسهایش رفتم و آن را باز کردم فکر میکنم او هم مانند من به خرید لباس علاقه ی زیاده داشته زیرا کمدش پر از لباس بود بی حوصله تر از قبل برگشتم و با آیینه غبار گرفته ای رو به روی کمد بود مواجه شدم قدمی به سمت آیینه برداشتم و درست در همان لحظه جسمی سنگین از سمت کمد بر پشتم افتاد
چشمان از حدقه درآمده ام فقط متوجه زنی خونین و مالین بود که اکنون بر پشتم سوار بود قبل از آنکه بتوانم از ترس جیغ بکشم از وحشت بیهوش شدم
و همگام با جسم خونین مادرم روی زمین افتادم...
sara nike


   
yasss reacted
پاسخنقل‌قول
Fighter_Blade
(@mh-pharsi)
Reputable Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 161
 

saranike;43172:
سلام و مرسی بخاطر این تمرین جذاب
نفر قبلی متنش نقد شده بود پس نقد نکردم

انگار قدم گذاشتن داخل اتاقی که سالها متعلق به مادرم بوده است غم انگیز تر از آنچه بود که تصور میکردم پرده های کلفت قهوه ای اجازه نمی داد هیچ نوری به درون اتاق درز کند
با شدت پرده ها را کنار زدم و بلافاصله از کارم پشیمان شدم گردو غبار زیادی که روی پرده بود باعث شد چندین بار پشت سر هم سرفه کنم، از برداشتن ملافه ای که روی وسایل بود صرف نظر کردم دلم میخواست بیشتر با مادری که هرگز اورا ندیده ام ارتباط برقرار کنم به سمت کمد لباسهایش رفتم و آن را باز کردم فکر میکنم او هم مانند من به خرید لباس علاقه ی زیاده داشته زیرا کمدش پر از لباس بود بی حوصله تر از قبل برگشتم و با آیینه غبار گرفته ای رو به روی کمد بود مواجه شدم قدمی به سمت آیینه برداشتم و درست در همان لحظه جسمی سنگین از سمت کمد بر پشتم افتاد
چشمان از حدقه درآمده ام فقط متوجه زنی خونین و مالین بود که اکنون بر پشتم سوار بود قبل از آنکه بتوانم از ترس جیغ بکشم از وحشت بیهوش شدم
و همگام با جسم خونین مادرم روی زمین افتادم...
sara nike

اول اینکه شخصیت اول شخص میگه مادری که تا به حال ندیده بودم و در آخر تو نوشتی همراه با جسم خونین مادرم.
دوم نوشتی گرد و خاک روی پرده‌ها نشسته. پس اگه جسدی تو اونجا باشه باید تا الان پوسیده باشه و رنگش تیره شده باشه و اینطوری نمیشه خون و تشخیص داد. و اینکه اون به پشت شخصیت افتاده و معلوم نیست که اون زنه یا مرد.
به نظرم بهتره یکم بیشتر روی توضیح دادن تمرکز کنی. خودت رو تو اون صحنه بزار.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

وارد خانه شدم. همه جا تاریک بود. به دنبال کلید چراغ‌ها، دستم را روی دیوار کشیدم و بالاخره بعد از کمی گشتن کلید را پیدا کردم و فشردمش. با روشن شدن چراغ‌ها موجی سرشار از بو‌های مشمئز کننده به سمتم حمله کردند. فکر کنم با استفاده از جادوی حصار نور، بوها را پنهان کرده بودند.
بوی سوختگی گوشت و آهن زنگ زده بیشتر از هر بوی دیگری بینی‌ام را اذیت می‌کردند. پس به دنبال بوها به سرعت قدم برداشتم. صدای جیر جیر تخته های زیر پایم روی اعصابم بودند و مرا بیشتر نگرن می‌کردند. وارد آشپزخانه شدم؛ ولی به غیر از چند قطره خون و چند جای سوختگی روی زمین چیز دیگری ندیدم. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ جلوتر رفتم تا قطره‌های خون را بررسی کنم ولی با اولین قدمی که داخل آشپزخانه گذاشتم، انگار یک سطل آب سرد رویم ریختند. امکان نداشت اینجا همان آشپزخانه قبل نبود. از چیزی که می‌دیدم خشکم زده بود. جلوی من ....


   
yasss reacted
پاسخنقل‌قول
MelowRis
(@melowris)
Trusted Member
عضو شده: 3 سال قبل
ارسال‌: 37
 

Mh.pharsi;43175:
اول اینکه شخصیت اول شخص میگه مادری که تا به حال ندیده بودم و در آخر تو نوشتی همراه با جسم خونین مادرم.
دوم نوشتی گرد و خاک روی پرده‌ها نشسته. پس اگه جسدی تو اونجا باشه باید تا الان پوسیده باشه و رنگش تیره شده باشه و اینطوری نمیشه خون و تشخیص داد. و اینکه اون به پشت شخصیت افتاده و معلوم نیست که اون زنه یا مرد.
به نظرم بهتره یکم بیشتر روی توضیح دادن تمرکز کنی. خودت رو تو اون صحنه بزار.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

وارد خانه شدم. همه جا تاریک بود. به دنبال کلید چراغ‌ها، دستم را روی دیوار کشیدم و بالاخره بعد از کمی گشتن کلید را پیدا کردم و فشردمش. با روشن شدن چراغ‌ها موجی سرشار از بو‌های مشمئز کننده به سمتم حمله کردند. فکر کنم با استفاده از جادوی حصار نور، بوها را پنهان کرده بودند.
بوی سوختگی گوشت و آهن زنگ زده بیشتر از هر بوی دیگری بینی‌ام را اذیت می‌کردند. پس به دنبال بوها به سرعت قدم برداشتم. صدای جیر جیر تخته های زیر پایم روی اعصابم بودند و مرا بیشتر نگرن می‌کردند. وارد آشپزخانه شدم؛ ولی به غیر از چند قطره خون و چند جای سوختگی روی زمین چیز دیگری ندیدم. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ جلوتر رفتم تا قطره‌های خون را بررسی کنم ولی با اولین قدمی که داخل آشپزخانه گذاشتم، انگار یک سطل آب سرد رویم ریختند. امکان نداشت اینجا همان آشپزخانه قبل نبود. از چیزی که می‌دیدم خشکم زده بود. جلوی من ....

سلام ممنون از نقد خوب و کاربردیتون
در حقیقت من توی ذهن داشتم که شخصیت هرگز مادرش را رو در رو ندیده اما خب حتما عکسشو دیده
و اینکه زمانی که برگشت رو به روش آیینه بود و از توی آیینه مادرش رو میبینه
و فکر میکنم راجب به گرد و غبار درست گفتید دقیقا


   
پاسخنقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
شروع کننده موضوع  

saranike;43172:
سلام و مرسی بخاطر این تمرین جذاب
نفر قبلی متنش نقد شده بود پس نقد نکردم

انگار قدم گذاشتن داخل اتاقی که سالها متعلق به مادرم بوده است غم انگیز تر از آنچه بود که تصور میکردم پرده های کلفت قهوه ای اجازه نمی داد هیچ نوری به درون اتاق درز کند
با شدت پرده ها را کنار زدم و بلافاصله از کارم پشیمان شدم گردو غبار زیادی که روی پرده بود باعث شد چندین بار پشت سر هم سرفه کنم، از برداشتن ملافه ای که روی وسایل بود صرف نظر کردم دلم میخواست بیشتر با مادری که هرگز اورا ندیده ام ارتباط برقرار کنم به سمت کمد لباسهایش رفتم و آن را باز کردم فکر میکنم او هم مانند من به خرید لباس علاقه ی زیاده داشته زیرا کمدش پر از لباس بود بی حوصله تر از قبل برگشتم و با آیینه غبار گرفته ای رو به روی کمد بود مواجه شدم قدمی به سمت آیینه برداشتم و درست در همان لحظه جسمی سنگین از سمت کمد بر پشتم افتاد
چشمان از حدقه درآمده ام فقط متوجه زنی خونین و مالین بود که اکنون بر پشتم سوار بود قبل از آنکه بتوانم از ترس جیغ بکشم از وحشت بیهوش شدم
و همگام با جسم خونین مادرم روی زمین افتادم...
sara nike

سلام
اول از همه بگم مرسی که شرکت کردی
آخرش رو تقریبا خوب نوشته بودی اما هدف از این تمرین توصیف کردن نیست
هدف اینه که مخاطب جذب پاراگرافی که نوشتی بشه
کنجکاو بشه قبل این پاراگراف چی بوده یا بعدش قراره چی بشه
لازم نیست حتما گفته بشه که جسد پیدا کردم می تونی فقط این حس رو به مخاطب القا کنی که قراره یه جسد کشف بشه
قرارنیست این پاراگراف با توضیحات و توصیفات زیاد کسل کننده بشه قراره از کلمه کلمه ای که در اختیار داری برای کشیدن مخاطب به سمت داستانت استفاده کنی تا جذب بشه و به خوندن ادامه بده
نه اینکه بخواد با بی حوصلگی از روی توصیفات رد بشه
طعمه به قلاب بزن .چیزی که فقط خودت می دونی چیه و مخاطب رو به سمت طعمه بکشون تا قلاب داستانت رو بگیره و بخواد ادامه بده به خوندن
دوباره امتحان کن و ایندفعه با یه دید جدید بنویس:41:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Mh.pharsi;43175:

وارد خانه شدم. همه جا تاریک بود. به دنبال کلید چراغ‌ها، دستم را روی دیوار کشیدم و بالاخره بعد از کمی گشتن کلید را پیدا کردم و فشردمش. با روشن شدن چراغ‌ها موجی سرشار از بو‌های مشمئز کننده به سمتم حمله کردند. فکر کنم با استفاده از جادوی حصار نور، بوها را پنهان کرده بودند.
بوی سوختگی گوشت و آهن زنگ زده بیشتر از هر بوی دیگری بینی‌ام را اذیت می‌کردند. پس به دنبال بوها به سرعت قدم برداشتم. صدای جیر جیر تخته های زیر پایم روی اعصابم بودند و مرا بیشتر نگرن می‌کردند. وارد آشپزخانه شدم؛ ولی به غیر از چند قطره خون و چند جای سوختگی روی زمین چیز دیگری ندیدم. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ جلوتر رفتم تا قطره‌های خون را بررسی کنم ولی با اولین قدمی که داخل آشپزخانه گذاشتم، انگار یک سطل آب سرد رویم ریختند. امکان نداشت اینجا همان آشپزخانه قبل نبود. از چیزی که می‌دیدم خشکم زده بود. جلوی من ....

سلام
مرسی که نوشته قبل از خودت رو نقد کردی
فکر می کنم تقریبا متوجه هدف تمرین شده بودی و تقریبا کارت خوب بود:41:
نوشته بودی یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟
سعی کن این سوال رو ننویسی بلکه این رو توی ذهن مخاطبت به وجود بیاری که وقتی داره داستان رو می خونه هی توی ذهنش بگه یعنی چه اتفاقی افتاده؟
این جوری کشش مخاطب به متن بیشتر میشه
لزومی نداره به صورت مستقیم سوال رو بنویسی وقتی توانایی این رو داری که به صورت غیر مستقیم تو ذهن مخاطب به وجود بیاریش
سعی کن کاری کنی که مخاطب بتونه خودش رو جای شخصیت داستانت بذاره
پاراگرافت رو ناتموم نذار تمومش کن جملت رو در حالی که هنوز به سوال توی ذهن مخاطب جواب ندادی و مخاطب هنوز دنبال ادامه داستانه که ببینه چی شد
یادت نره این یه پاراگراف وسط یه داستان کامله.پس پاراگرافت رو کامل کن بدون این که داستانت تموم شده باشه.
خیلی خوب بود آفرین
سعی کن با توجه به نکاتی که گفتم یه پاراگراف جدید بنویسی. سراغ پاراگراف قبلیت نرو:35:


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: