سلام
این داستان کوتاه رو تازه همین الان نوشتم
بنظرتون چطوره؟
_شاید روزی بتونی بهش برسی ...هاهاهاها( قیافه اش وحشتناک بودو مردمک چشماش نقطه ای بی روح شده بود که آرام و قرار نداشت، دهنش کف کرد و صدای خنده قطع شد) همش اینو به خودم میگفتم اما فایده ش کووو؟
به زندانی اش خیره شد ، لرزش اش را میدید؛پوزخندی زد. قطرات اب همچنان ازش میچکید، پوزخندش عمیق تر شد؛خودش را خیس کرده بود.
عصبانیتش تمامی نداشت.مگر به او قول نداده بود که سمت دختر مورد علاقه اش نرود؟مگر قسم دوستی و برادری نخورده بودند؟
به جسد دختر مورد علاقه اش خیره شد. لبش پر از لبخند عشق شد.ساعات گذشته را به یاد اورد ، لحظه لحظه اش را. نتیجه ای گرفت:او را عاشقانه کشته بود . لبخندش بیشتر شد...با هرضربه چاقو بوسه ای بر بدنش نثارش میکرد. صدای خنده اش بلندتر شد ...میان خنده اش بریده بریده تر گفت :میدونی چی جالب بود؟ چی عاشقانه تر بود ؟ اینکه وقتی نفسای اخرشو میکشید سرشو بریدم ..هاهاهاها....وااو ... ببین چقد خوشگله، چقد سرد؟
مدت زیادیو بهش خیره شد. صورتش محل ایجاد احساسات مختلف بود....ترس...شادی....غم....جنون
جنونی ک ادامه داشت. ناگهان سمتش برگشت...دیگه نقطه ای تو چشماش وجود نداشت.سمت زندانی اش قدم برداشت ، لبش را با زبانش لیسید...برق جنون شدیدتر شد《خب دوست عزیزم...چطوری عشقو به تو نشون بدم؟》
ترس بود و جنون...جنون و ترس
خب خب اول از همه بعد خیلییی مدت نوشتمش
بعد امیدوارم شیبدار نباشه
بعدش نمیدونم@_@
خب خب ... ب نظرم خوب بود .. از بیست 10 بت میدم قبول شدی 🙂
شوخی کردم بابا ب دل نگیر :)) ولی ی اشکالاتی داشت ......میدونی من اصلا درست نمی تونم نقد کنم... راستش ! ی بار داستان یکی از دوستام رو نقد کردم تا ی ماه باهام حرف نمی زد 0_0 نمی دونم چرا ؟ خلاصه اینکه نقد رو میزارم واس بقیع 🙂 اخه کلا من بد نقد میکنم 0_0 ولی جای پیشرفت داره و صحنه خوبی انتخاب کردی ک میتونست فوق العاده هیجان انگیز باشه ... بازم میگم اشکالاتش تو متن یه خورده زیاده .. مثلا اصلا شاخ و برگ نداشت ؟! گسترشش نداده بودی ؟ میتونستی فضا رو بهتر توصیف کنی ؟ احساسات اون طرف رو باید بیشتر کش میدادی ؟ این جور صحنه ها باید ی طوری نوشته بشن که هیجان زیادی ب خواننده دست بده جوری ک موهای تنش سیخ شه ..تازه این متنی ک انتخاب کردی هم ترسناکه که دیگه باید نویسنده بترکونه صحنه رو ..... ی جورایی بزرگ نمایی هات کم بود و توصیف شخصیت هات هم کم بود و میتونستی داستان رو با خون هایی ک مثلا کف مرمرین سالن رو پوشیده شروع کنی ک البته من نمی دونم سالن بود یا نه ؟ 0_0 خلاصه شروعش دلپذیر نبود و نکته قابل توجه این جاست ک برای اینکه خواننده هیجان داتشه باشه باید احساس کنه ک در همون صحنه هست ! و برای اینکار خود نویسنده باید تجسم ذهنی فوق العاده خوبی داشته باشه و جزئیات رو با چاشنی های بزرگ نمایی و غلیان احساسات بنویسه ! و کاش ی پس زمینه واسه خواننده می زاشتی .. منظورم اینه که مثلا توی افکار یارو ( نفهمیدم پسره یا دختر 0_0) از گذشته میگفتی از خاطراتشون یا ی صحنه کوتاه از لبخند هاشون.. نمی دونم فقط ی چیزی ک احساسی بوده باشه و رابطه شون رو در گذشته نشون میداد 🙂
واقعا شرمنده دوباره نقد کردم 0_0 دست خودم نیست.... بقیش رو دیگه می زارم واسه بقیع:) امید وارم بهت برنخوده باشه و تو دیگه با ما قهر نکنی 🙂
منتظر داستان های بعدیت هستم .. همین ک اینجا قرارش دادی کلی ارزش داره .. ممنون 🙂
یا علی
سلام عزیزم
شیبدار که نبود
ولی شروعش میتونست بهتر باشه
مثل یه قلاب ماهیگیری باید مخاطبت رو سمت خوندن داستان بکشی مخصوصا توی داستان کوتاه و اینا همه با جمله اول مشخص میشه
یعنی جمله یا حتی کلمه اول تعیین میکنه که مخاطب میچسبه به داستان که تا آخر بخوندش یا نه
امیدوارم روش کار کنی و ویرایشش کنی:8:
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی.
موضوع داستان رو متوجه نشدم ولی به عنوان قسمتی کوتاه از یک داستان تونستم اون رو تصور کنم. زیبا بود و تونسته بودین اون چیزی که در ذهنتون میگذره رو تبدیل به نثر کنین که نشان از محوریت داشتن داستان میده. نثر ادبی و مستعار ترکیب بود. در کل اگه داستان رو با یک متن زبر و خشن مینوشتین موثر تر و ملموس تر بود .
داستان کار زیادی نداره شاید اگه یه بازبینی کنی اینا هم حل بشه .
موفق باشی.
جالب ولی بدون توصیف. نقدا رو بقیه کردن 🙂
موفق باشی
سلام دوست عزیز موضوعش جالب بود ولی تا اومد با داستان ارتباط برقرار کنم تموم شد چ حیف ادامه نداره؟؟؟