به نام خدا
و خداوند عشق را آفرید.
دختری ناز و زیبا با چشمانی درشت چون آهو مویی مانند آبشار که بر اندام زیبایش روان بود. چشمانی به مانند سیاهی کهکشان که اگر یک لحظه حواست پرت میشد به دنبال برق نگاهش داخل آن کهکشان گم میشدی.
چنان ظریف و با وقار که زمین از اینکه او پاهایش را بر روی صورتش بگذارد خجالت میکشید.
خداوند عشق را چنان بزرگ کرد که لیاقتش را داشت.
بعد از مدتی عشق احساس تنهایی کرد.
پس خداوند دل پاک را خلق کرد. جوانی رعنا با چشمانی پاک تر از آسمان و قلبی مهربان تر از هر آنچه خدا خلق کرده بود.
خداوند به عشق گفت تنها خود را به دل پاک بسپارد زیرا در زمین دل های ناپاک زیادی است.
هزاران سال گذشت آن دو فرزندان زیادی را آوردند و نسلشان زیاد شد.
اما متاسفانه چند سالی است که دل های پاک رو به انقراض رفته اند.
و البته چند سالی هم هست که عشقی دیده نشده.
نطر بدین:8:
سلام
چه قشنگ بود با اینکه حرف از زوال عشق های خالص بود ولی به دلم نشست و حس خوبی نسبت بهش داشتم. امیدوارم خودتم عاشق شده باشی و نزاری همچین اتفاقی بیافته.
عاشق و سربلند باشی:53:
سلام
چه قشنگ بود با اینکه حرف از زوال عشق های خالص بود ولی به دلم نشست و حس خوبی نسبت بهش داشتم. امیدوارم خودتم عاشق شده باشی و نزاری همچین اتفاقی بیافته.
عاشق و سربلند باشی:53:
بعععععععع سلام داش امید
خوبی؟
حالت چطوره؟
چه خبرا؟
هنو زنده ای؟ خخخ
ها راستی ممنون از نظرت:53:
سلام خیلی عالی بود به زیبایی توصیف کردین.
فقط جمله بندیها کمی نیاز به ویرایش دارن.
موفق باشید:41:
بعععععععع سلام داش امید
خوبی؟
حالت چطوره؟
چه خبرا؟
هنو زنده ای؟ خخخ
ها راستی ممنون از نظرت:53:
ممنون داداش
تو خوب باشی منم خوبم
راستی چرا داستانت را ادامه ندادی؟
نمی تونم نقد کنم چون خودمم چیزی ک زیاد دارم ایراده و فقط ی چیزایی میگم. اهمیت دادن یا ندا ن با خودته 🙂
توصیف کردنا قشنگ بودن. کاری ک من نمی تونم بکنم::52::::46::
فقط به نظرم برای داستان بودن کافی نبود اندازه و کلیتش. می تونستی یکم ادامش بدی یا اون تیکه پایانش رو با یه ماجرایی بگی (غیر مستقیم کلا ) و از این جور چیزا.
موفق باشی
ممنون داداش
تو خوب باشی منم خوبم
راستی چرا داستانت را ادامه ندادی؟
شکر خدا منم خوبم.
یه مدتی به نا امیدی خوردم(امیدوارم هیشکی به پست نا امیدی نخوره) واسه همین متوقفش کردم ولی بیکار نیستم یه کارایی دارم میکنم بعدا گندش در میاد:دی:دی:دی
نمی تونم نقد کنم چون خودمم چیزی ک زیاد دارم ایراده و فقط ی چیزایی میگم. اهمیت دادن یا ندا ن با خودته 🙂
توصیف کردنا قشنگ بودن. کاری ک من نمی تونم بکنم::52::::46::
فقط به نظرم برای داستان بودن کافی نبود اندازه و کلیتش. می تونستی یکم ادامش بدی یا اون تیکه پایانش رو با یه ماجرایی بگی (غیر مستقیم کلا ) و از این جور چیزا.
موفق باشی
همین نظر گذاشتنت هم عالیه
ولی راس میگی خیلی کوتوله است داستانم باید یکم درستش کنم. باید یکم بیشتر روش کار کنم.
خییییلییی ممنون برای اینکه خوندیش
واسه توصیف کردنت هم نگران نباش با اختلاف از من جلوتری:دی
خیلی خوب بود .. دلنشین و دوست داشتنی .... نمی دونم چ شیوه ایه ولی خیلی دوسش دارم ..مثل داستان قبلیت ک یکی از شخصیتاش الاغ بود 🙂 ...طرز نوشتنت جالب و زیباست و لبخند ب لب ادم میاره و گاهی اوقات مثل داستان قبلیت ادم رو ب فکر وا میداره ...عالیه ..ی راه موثر برای پیشرفت ! ..منتظر داستان بعدی هستم.... و گذشته از اینکه یخورده غلط غلوط داشت و مشکلات ویرایشی دیگه ایی ک البته با ی ویرایش ساده درست میشه ..از ده بهت ده میدم ...:)
موفق باشی دوست عزیز ..منتظر داستان بعدیت هستم :41:
خیلی خوب بود .. دلنشین و دوست داشتنی .... نمی دونم چ شیوه ایه ولی خیلی دوسش دارم ..مثل داستان قبلیت ک یکی از شخصیتاش الاغ بود 🙂 ...طرز نوشتنت جالب و زیباست و لبخند ب لب ادم میاره و گاهی اوقات مثل داستان قبلیت ادم رو ب فکر وا میداره ...عالیه ..ی راه موثر برای پیشرفت ! ..منتظر داستان بعدی هستم.... و گذشته از اینکه یخورده غلط غلوط داشت و مشکلات ویرایشی دیگه ایی ک البته با ی ویرایش ساده درست میشه ..از ده بهت ده میدم ...:)
موفق باشی دوست عزیز ..منتظر داستان بعدیت هستم :41:
سلام ممنون
خودمم نمیدونم چه شیوه ایه:دی:دی:دی
ایشالله بازم مینویسم.
واسه ویرایش حتما درستش میکنم.
بازم تشکر