با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.
مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟
با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .
مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:
دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story
دورگه کتاب دوم |
فصل |
دانلود |
فصل |
دانلود |
فصل 1(تعقییب و گریز) | دانلود | فصل 2(اِدورا) | دانلود |
فصل 3(برخورد) | دانلود | فصل 4(تصمیم) | دانلود |
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) | دانلود | فصل 6(منطقه تاناریس) | دانلود |
فصل 7(راه حل) | دانلود | فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) | دانلود |
فصل 9(در راه ناردا) | دانلود | فصل 10(حس جدید، انتقام...) | دانلود |
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) | دانلود | فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) | دانلود |
فصل 13(ایلا) | دانلود | فصل 14(لورتگا) | دانلود |
فصل 15(دردسر در شمال) | دانلود | فصل 16(تصویری در اینه!) | دانلود |
فصل 17(اولین دیدار) | دانلود | فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) | دانلود |
فصل 19(خیانتکار) | دانلود | فصل 20!(اعتراف) | دانلود |
فصل 21(اولین نبرد واقعی) | دانلود | فصل22(اولین دختر دورگه) | دانلود |
فصل 23(دره ممنوعه) | دانلود | فصل 24(گرگ تنها) | دانلود |
فصل 25(شب برخورد) | دانلود | فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) | دانلود |
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) | دانلود | فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) | دانلود |
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) | دانلود | فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) | دانلود |
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) | دانلود | فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) | دانلود |
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل34 | دانلود |
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) | دانلود |
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 40(اغاز نبرد) | دانلود |
فصل 41(پایان) | دانلود | فصل 42(او خواهد امد) | دانلود |
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 | دانلود | فصل 44(بازگشت) | دانلود |
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده | دانلود | فصل 46(پایان نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 47(مردی روی شاخه) | دانلود | فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) | دانلود |
فصل 49(هنری...) | دانلود |
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: | دانلود |
فصل51(تسخیر شده) | دانلود | فصل52(هزار سال تنهایی) | دانلود |
فصل53(پایان روئیا) | دانلود | فصل 54(درخت وجود) | دانلود |
فصل 55 (ارباب اعماق) | دانلود | فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) | دانلود |
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوهای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) | دانلود | فصل 58(اخرین دیدار) | دانلود |
فصل 59 (تاس سرنوشت) | دانلود |
ا
وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید |
http://omidmoradpour.rozblog.com |
دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید
توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.
اخبار:27/3/98 سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.
توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.
آخرین و جدیدترین اطلاعیه:
واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی
داستانو خوندم و واقعا عالی بود:) بدون اغراق . البته همانطور که خودتون گفته بودین نیاز به ویرایش نهایی داره. دو سوال برام پیش اومد :1. هنری از راهی که اول وارد معبد شده بود نمی تونست دوباره بره بیرون؟! 2. چطور دشمنان می تونستند وارد غار بشن. خوب از راه هوایی اون ها هم خارج میشدن!
و اینکه تقریبا نزدیک 90 صفحه اش تکراری شده بود. نکته دیگه ای الان به ذهنم نمیرسه. ولی فردا میام کامل میگم:) در کل عالی بود. خسته نباشی
ممنون که به سوالاتم جواب دادی امیدوارم با این سوالا حوصلتونو سر نبرم ولی به عنوان یه خواننده وقتی یه کتابو می خوانم همیشه پیش خودم فکر میکنم اگه این اتفاق یجور دیگه بشه چی یا اگه فلان کارو بکنه چی باسه همین یه سری ایده های عجیب غریب میدم
سلام
فک کنم اکثرا ما که خواننده این کتاب هستیم ایده های عجیب غریب داریم در این مورد.حالا هر کسی در یه قسمتی پس شما تنها نیستین.
امیدوارم از اینکه نظر مخالفی با ایده شما دادم ناراحت نشده باشین.
ممکنه نویسنده از این ایده ها به صورت مستقیم یا غیر مستقیم استفاده کنه.حتی ممکنه با این ایده پردازیا به معما های داستان هم تا حدودی پی ببرید حتی با اینکه خودتون نفهمید.موفق باشی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
داستانو خوندم و واقعا عالی بود:) بدون اغراق . البته همانطور که خودتون گفته بودین نیاز به ویرایش نهایی داره. دو سوال برام پیش اومد :1. هنری از راهی که اول وارد معبد شده بود نمی تونست دوباره بره بیرون؟! 2. چطور دشمنان می تونستند وارد غار بشن. خوب از راه هوایی اون ها هم خارج میشدن!
و اینکه تقریبا نزدیک 90 صفحه اش تکراری شده بود. نکته دیگه ای الان به ذهنم نمیرسه. ولی فردا میام کامل میگم:) در کل عالی بود. خسته نباشی
سلام
چون ممکنه نویسنده این مطالبو یادش نباشه من یه توضیح کوتاه میدم
در مورد سوال اول اگ منظورتون از معبد اول باری ک هنری وارد معبد شد برای نجات ایتاش و گرگ تنها ،بخاطر طلسم اژدهای مادر نمیتوانست از اون خارج بشه.میشه گفت این راه مثل یه شیر یطرفه عمل میکنه.فقط میتونی وارد بشی.حتما باید با شلیک تیر توسط کمان ارباب معبد طلسمو بشکنه تا بتونن خارج بشن
درباره سوال دومتون من دقیقا یادم نیست کدوم مطلبو رو میگن.اگ ادرس بدین خوبه.درباره تکراری بودن هم یه سری مطالب بازنویسی شده ک اینجا اصلاح نشده و مطالب قدیمی حذف نشدن.
داستانو خوندم و واقعا عالی بود:) بدون اغراق . البته همانطور که خودتون گفته بودین نیاز به ویرایش نهایی داره. دو سوال برام پیش اومد :1. هنری از راهی که اول وارد معبد شده بود نمی تونست دوباره بره بیرون؟! 2. چطور دشمنان می تونستند وارد غار بشن. خوب از راه هوایی اون ها هم خارج میشدن!
و اینکه تقریبا نزدیک 90 صفحه اش تکراری شده بود. نکته دیگه ای الان به ذهنم نمیرسه. ولی فردا میام کامل میگم:) در کل عالی بود. خسته نباشی
سلام باعث افتخاره که یکی از نویسنده های سایت از داستان بنده تعریف کنه مرسی
خب در مورد سوال هاتون فکر کنم دوست خوبمون دارک عزیز جواب رو دادن دقیقا اون معبد طلسم شده بود و کسایی که داخلش بودن نمیتونستن از اون خارج بشن. جالبته بدونید سالیانه نفراتی که اون قبیله قربانی معبد می کردن به داخل معبد برده میشدن و اونها هم دیگه نمیتونستن خارج بشن و به همین خاطر همه فکر میکردن چیزی که از معبد خارج میشه یه روحه و افراد قدیم مردن. 🙂
سوال دومتون دوم غار منظورت بود؟
سلام باعث افتخاره که یکی از نویسنده های سایت از داستان بنده تعریف کنه مرسی
خب در مورد سوال هاتون فکر کنم دوست خوبمون دارک عزیز جواب رو دادن دقیقا اون معبد طلسم شده بود و کسایی که داخلش بودن نمیتونستن از اون خارج بشن. جالبته بدونید سالیانه نفراتی که اون قبیله قربانی معبد می کردن به داخل معبد برده میشدن و اونها هم دیگه نمیتونستن خارج بشن و به همین خاطر همه فکر میکردن چیزی که از معبد خارج میشه یه روحه و افراد قدیم مردن. 🙂
سوال دومتون دوم غار منظورت بود؟
سلام
من چون به تلگرام دسترسی ندارم یه سوال داشتم ک اینجا بپرسم.
میخاستم بدونم امیدی هست کتاب تا اخر مرداد یا اوایل شهریور اماده بشه و اپلود بشه یا نه؟
ممنون
سلام
رمان واقعا جالبه و البته بسیار هیجان انگیز جلد اول کتاب رو خوندم ..خیلی خوب بود ..عالی چه از لحاظ متن وچه از لحاظ کششی..فقط یه چیزی که خیلی رو مخ بود و مطمعنا بقیه خواننده هم تجربش کردن این حالت خماری بود .. 🙁
که واقعا ادم رو دیوونه میکرد..مثلا یجا که ثونیا وبئاتریس رفتن همزمان با مبارزه هنری بود وخب هی از این ور میپریدی پیش ثونیا بعد یهو میرفتی پیش هنری درب و داغون...:/ و ادم واقعا کنجکاو میشد ..طوری که من مجبور بودم هی بزنم جلو ببینم هنری چی شد ؟! 0_0
از هنری هم خیلی کم صحبت شد .. و قدرت خاصی ازش معرفی نشد ...و خب میشه گفت خیلی ضعیف بود و درخششی نداشت ... اما اگه یه خورده مرموزی هم به شخصیتش اضافه بشه خیلی خوبه ... البته فصل های بعد رو هنوز نخونم ... پس نمی دونم چیکارش کردی 🙂
ولی در کل نقات قوت خیلییییی زیادی داشتی و من داستانت و دوس داشتم .. ایده خیلی جالبی داره 🙂 و کاش ادامه پیدا کنه ...
و امید وارم از انتقادم نارحت نشی 🙂
سلام باعث افتخاره که یکی از نویسنده های سایت از داستان بنده تعریف کنه مرسی
خب در مورد سوال هاتون فکر کنم دوست خوبمون دارک عزیز جواب رو دادن دقیقا اون معبد طلسم شده بود و کسایی که داخلش بودن نمیتونستن از اون خارج بشن. جالبته بدونید سالیانه نفراتی که اون قبیله قربانی معبد می کردن به داخل معبد برده میشدن و اونها هم دیگه نمیتونستن خارج بشن و به همین خاطر همه فکر میکردن چیزی که از معبد خارج میشه یه روحه و افراد قدیم مردن. 🙂
سوال دومتون دوم غار منظورت بود؟
خب با این توضیحات و ادرسی که داده شد فک میکنم منظور اون دروازه هست که ارباب معبد باز کرد و سربازان قبیله گاروم به داخل معبد کشوند
خب با این توضیحات و ادرسی که داده شد فک میکنم منظور اون دروازه هست که ارباب معبد باز کرد و سربازان قبیله گاروم به داخل معبد کشوند
دقیقا:) اگه می تونست باز کنه چرا برای بقیه باز نکرد؟ و طبق گفتتون اگه کسی وارد می شد جاودانه می شد و نمی تونست خارج شه. پس چطوری گاروم ها تلاش کردند فرار کنند ؟ و اگه اینجوریه خوب اونا می تونستن از نیروی اونا برای معبد استفاده کنند
سلام
من چون به تلگرام دسترسی ندارم یه سوال داشتم ک اینجا بپرسم.
میخاستم بدونم امیدی هست کتاب تا اخر مرداد یا اوایل شهریور اماده بشه و اپلود بشه یا نه؟
ممنون
سلام
تا اخر شهریور امکانش هست اما مرداد نه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام
رمان واقعا جالبه و البته بسیار هیجان انگیز جلد اول کتاب رو خوندم ..خیلی خوب بود ..عالی چه از لحاظ متن وچه از لحاظ کششی..فقط یه چیزی که خیلی رو مخ بود و مطمعنا بقیه خواننده هم تجربش کردن این حالت خماری بود .. 🙁
که واقعا ادم رو دیوونه میکرد..مثلا یجا که ثونیا وبئاتریس رفتن همزمان با مبارزه هنری بود وخب هی از این ور میپریدی پیش ثونیا بعد یهو میرفتی پیش هنری درب و داغون...:/ و ادم واقعا کنجکاو میشد ..طوری که من مجبور بودم هی بزنم جلو ببینم هنری چی شد ؟! 0_0
از هنری هم خیلی کم صحبت شد .. و قدرت خاصی ازش معرفی نشد ...و خب میشه گفت خیلی ضعیف بود و درخششی نداشت ... اما اگه یه خورده مرموزی هم به شخصیتش اضافه بشه خیلی خوبه ... البته فصل های بعد رو هنوز نخونم ... پس نمی دونم چیکارش کردی 🙂
ولی در کل نقات قوت خیلییییی زیادی داشتی و من داستانت و دوس داشتم .. ایده خیلی جالبی داره 🙂 و کاش ادامه پیدا کنه ...
و امید وارم از انتقادم نارحت نشی 🙂
سلام
مرسی نظر لطف شماس. گمونم اگر از کتاب اول خوشتون اومد از دو بیشتر خوشتون بیاد این رو من نمیگم بچه ها چنتایی گفتن هیجان کتاب دو بیشتر از یکه و امید وارم شما رو نا امید نکنه.
خب این زدن جلو ها خودش باعث میشه برخی چیزا رو از دست بدی. دوست عزیزمون دارک لورد جزئی ترین نکات داستان رو مییدونه و میدونه که جتی یه دیالوگ فرعی توی کتاب یک ممکنه سرنوشت کتاب دو رو رقم بزنه و اگر ازش بگذری چون هنری توش نیست ممکنه قضایای داستان رو متوجه نشی و بعد بگی چرا هنری اینطور شد مثلا! توصیه میکنم بخش های بدون هنری رو هم بخونید حتما.
هنری رو تو دو بخون ببین چه درخششی براش گذاشتم باید جلوش ریبون بزنی :0230:
و خیالتون راحت تمومش میکنم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
فصل 31. اونجایی که تمام افراد غار جوان و مبارز میشن. اشاره شده که دشمناشون وارد غار شدن. از هوا. منظورم اینجاست.
بازم مرسی از دارک لورد موخ دورگه یعنی ادرسی که دادی من اصلا یادم نبود تا دار لورد گفت ارباب معبد.
خب در مورد اون میدونید که میشه وارد معبد شد ارباب معبد قربانی ها رو وارد معبد میکنه اما نمیتونه چیزی رو خارج کنه اینم مشابه همونه از قدرتش برای وارد کردن اون ارواح به داخل معبد استفاده کرد تا در اصل اونها رو داخل معبد گرفتار کنه. طلسم معبد اجازه نمیده چیزی از اونجا خارج بشه.
قضیه همون شیر یه طرفس.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دقیقا:) اگه می تونست باز کنه چرا برای بقیه باز نکرد؟ و طبق گفتتون اگه کسی وارد می شد جاودانه می شد و نمی تونست خارج شه. پس چطوری گاروم ها تلاش کردند فرار کنند ؟ و اگه اینجوریه خوب اونا می تونستن از نیروی اونا برای معبد استفاده کنند
خب شما میگین که چرا مردمش رو وارد معبد نکرد بجای اون ارواح؟ خب چرا بقیه رو هم توی زندان خودشون اسیر کنن اونجا اون جاودانگی یه اسارتگاه بود اگر مردم خارج از معبد رو وارد میکردن دیگه کی بود تا براشون قربانی بیاره تا نیروی مورد نیاز معبد رو تامین کنه! تازه ارباب معبد از سرنوشتی که اژدهای معبد براشون در نظر گرفته اگاه بوده. به نظرتون بعد از زخمی کردن اژدهای مادر با اون ابهت چرا اژدهای مادر اون رو نکشت؟ و چرا اصلا کمانش رو از بین نبرد؟ و اونها رو فقط توی یه کوه زندانی کرد؟ به نظرتون چرا؟؟
سرنوشت کسی زندگی تا ابدیت نیست ابدیتی که توی یه معبد تکراری باشه مثل زندگی تو قفسه ارباب معبد اون زمان که دید زمان انتخاب فرا رسیده به سرنوشتش پشت نکرد و به خاطر زنده موندن به مردمش پشت نکرد.
اها یه چیزی یادم اومده تو کتاب اول وقتی هنری حلقه رو تو دستش گذاشت تغییر کرد این حلقه دقیقا چی کار کرده باعث فعال شدن موهبت هنری شده یا یه چیز دیگست؟؟؟سرنوشت حلقه چی شده هنوز دست هنریه؟؟؟
یه جا تو کتاب دوم ملکه تو کتاب خونه از یه حلقه استفاده کرد که بئاتریش گفته حلقه فرمانروا یعنی حلقه ای که اجنه رو کنترل میکنه دست ملکه هست پس چرا ازش استفاده نکرد تا تو جنگ پری دریایی هارو مجبور به اطاعت کردن بکنه؟؟؟
-خب شما میگین که چرا مردمش رو وارد معبد نکرد بجای اون ارواح؟ خب چرا بقیه رو هم توی زندان خودشون اسیر کنن اونجا اون جاودانگی یه اسارتگاه بود اگر مردم خارج از معبد رو وارد میکردن دیگه کی بود تا براشون قربانی بیاره تا نیروی مورد نیاز معبد رو تامین کنه! تازه ارباب معبد از سرنوشتی که اژدهای معبد براشون در نظر گرفته اگاه بوده. به نظرتون بعد از زخمی کردن اژدهای مادر با اون ابهت چرا اژدهای مادر اون رو نکشت؟ و چرا اصلا کمانش رو از بین نبرد؟ و اونها رو فقط توی یه کوه زندانی کرد؟ به نظرتون چرا؟؟
سرنوشت کسی زندگی تا ابدیت نیست ابدیتی که توی یه معبد تکراری باشه مثل زندگی تو قفسه ارباب معبد اون زمان که دید زمان انتخاب فرا رسیده به سرنوشتش پشت نکرد و به خاطر زنده موندن به مردمش پشت نکرد.
نه من دارم می گم می تونستن چند تا از اونارو اسیر کنن و از نیروش برای اینده معبد استفاده کنند. اونا که نمی دونستن هنری میخواد کمان رو بگیره
اها یه چیزی یادم اومده تو کتاب اول وقتی هنری حلقه رو تو دستش گذاشت تغییر کرد این حلقه دقیقا چی کار کرده باعث فعال شدن موهبت هنری شده یا یه چیز دیگست؟؟؟سرنوشت حلقه چی شده هنوز دست هنریه؟؟؟
یه جا تو کتاب دوم ملکه تو کتاب خونه از یه حلقه استفاده کرد که بئاتریش گفته حلقه فرمانروا یعنی حلقه ای که اجنه رو کنترل میکنه دست ملکه هست پس چرا ازش استفاده نکرد تا تو جنگ پری دریایی هارو مجبور به اطاعت کردن بکنه؟؟؟
سلام
سوالات شما از چنتا از معما های داستانو هدف گرفتن.احتمالا باید صبر کنید تا جواب بگیرید یا خودتون با اطلاعات و نکته داستان به نتیجه ای برسید.
لزوما حلقه فرمانروا نباید همون حلقه باشه که بر اجنه حکومت میکنه.یه حلقه فرمانروا به ملکه داده که برا تشخیص سمه.
و در ضمن در دست داشتن اون حلقه به این معنا نیست که میتونه از قدرتش استفاده کنه.در کتاب اول بعد مرگ فرشتاده اصیل زاده ها حلقه را تصرف کردن اما نتونستن از اون استفاده کنن.شایدم ملکه منتظر زمان مشخص و معینی هست ک استفاده کنه.
من خودم هم جواب این سوالا را نمیدونم و برام سواله.هر کسی ایده های خاص خودشو داره اما اینکه درست باشن یا نه مشخص نیست.
نه من دارم می گم می تونستن چند تا از اونارو اسیر کنن و از نیروش برای اینده معبد استفاده کنند. اونا که نمی دونستن هنری میخواد کمان رو بگیره
میتونستن این کارم بکنن ولی همیشه بهترین تصمیمات رو در لحظه نمییشه گرفت!
میتونستن این کارم بکنن ولی همیشه بهترین تصمیمات رو در لحظه نمییشه گرفت!
سلام اون فصل های سفر به شمال ارباب معبد موقع در اوردن قلب معبد به ایتاش درباره پدرش ،میگه پدرت از من قدرتمند تر بود.
بعد فرار ارتش از شمال و موقع صحبت های مزوس و برادر اول،مزوس میگه اون موقع برادر اول و ارباب معبد قدرت یکسانی داشتن
خب چطوریه؟نظرت عوض شده؟اشتباه جزئیه؟