با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.
مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟
با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .
مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:
دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story
دورگه کتاب دوم |
فصل |
دانلود |
فصل |
دانلود |
فصل 1(تعقییب و گریز) | دانلود | فصل 2(اِدورا) | دانلود |
فصل 3(برخورد) | دانلود | فصل 4(تصمیم) | دانلود |
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) | دانلود | فصل 6(منطقه تاناریس) | دانلود |
فصل 7(راه حل) | دانلود | فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) | دانلود |
فصل 9(در راه ناردا) | دانلود | فصل 10(حس جدید، انتقام...) | دانلود |
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) | دانلود | فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) | دانلود |
فصل 13(ایلا) | دانلود | فصل 14(لورتگا) | دانلود |
فصل 15(دردسر در شمال) | دانلود | فصل 16(تصویری در اینه!) | دانلود |
فصل 17(اولین دیدار) | دانلود | فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) | دانلود |
فصل 19(خیانتکار) | دانلود | فصل 20!(اعتراف) | دانلود |
فصل 21(اولین نبرد واقعی) | دانلود | فصل22(اولین دختر دورگه) | دانلود |
فصل 23(دره ممنوعه) | دانلود | فصل 24(گرگ تنها) | دانلود |
فصل 25(شب برخورد) | دانلود | فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) | دانلود |
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) | دانلود | فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) | دانلود |
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) | دانلود | فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) | دانلود |
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) | دانلود | فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) | دانلود |
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل34 | دانلود |
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) | دانلود |
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 40(اغاز نبرد) | دانلود |
فصل 41(پایان) | دانلود | فصل 42(او خواهد امد) | دانلود |
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 | دانلود | فصل 44(بازگشت) | دانلود |
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده | دانلود | فصل 46(پایان نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 47(مردی روی شاخه) | دانلود | فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) | دانلود |
فصل 49(هنری...) | دانلود |
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: | دانلود |
فصل51(تسخیر شده) | دانلود | فصل52(هزار سال تنهایی) | دانلود |
فصل53(پایان روئیا) | دانلود | فصل 54(درخت وجود) | دانلود |
فصل 55 (ارباب اعماق) | دانلود | فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) | دانلود |
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوهای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) | دانلود | فصل 58(اخرین دیدار) | دانلود |
فصل 59 (تاس سرنوشت) | دانلود |
ا
وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید |
http://omidmoradpour.rozblog.com |
دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید
توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.
اخبار:27/3/98 سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.
توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.
آخرین و جدیدترین اطلاعیه:
واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی
منتظر نظرات شما هستم
#امیدمرادپور 🙂
همین الان فصل رو خوندم. خیلی عالی بود
اینکه از چند نقطه داستان رو در یک زمان پیش بردی و در یک جا به هم رسوندی خیلی جالب بود. توصیفات حرکات افراد رو هم خیلی بهتر از قبل انجام دادی، ترس و نگرانی و تعجب رو خوب تونستم حس کنم.
لذت بردم
خسته نباشی
عجب موقعی فصل رو دادی.فکرکردم می خوای کل کتاب رو بزاری.فصل پرتنشی بود مثل اینکه دنیایی که اردوگاه دورگه ها قرارداره با شمال هم مرزه ویجورایی دارن میان اینور.سلاحهای خدایان دیگه هم وجود داره؟اون سلاحها چطورین؟فکرنمی کردم ایتاش با ارماندو اینطوری صحبت کنه.قبلا بهش احترام گذاشته بود.رهگذر انگار قصد داره ایتاس رو بکشه.اونم با تسخیر کردن هنری؟چرا؟پارت اول توی زمان جلو تر رو نشون میده.البته این حدسه.
عجب موقعی فصل رو دادی.فکرکردم می خوای کل کتاب رو بزاری.فصل پرتنشی بود مثل اینکه دنیایی که اردوگاه دورگه ها قرارداره با شمال هم مرزه ویجورایی دارن میان اینور.سلاحهای خدایان دیگه هم وجود داره؟اون سلاحها چطورین؟فکرنمی کردم ایتاش با ارماندو اینطوری صحبت کنه.قبلا بهش احترام گذاشته بود.رهگذر انگار قصد داره ایتاس رو بکشه.اونم با تسخیر کردن هنری؟چرا؟پارت اول توی زمان جلو تر رو نشون میده.البته این حدسه.
دوست عزیز پیام خطر اسپویل یادت رفته
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام
خطر اسپویل
یه چنتا سوال واسم پیش اومده.بهتره بگم ابهام و کنجکاوی
۱-ارماندو چطوری به گارد ملکه نفوذ کرده؟سلاحش اونو لو نمیده؟یا چطوری یه سلاح نودلی بدست اورده ؟به همین اسونیه؟
۲-درباره دیوار ایا کل دنیای اجنه اینو دارین یا نه؟کلا هر چی توصیح در این باره اگر امکانش هست بگی خوبه
۳-درباره حیوانات و گیاهان دنیای اجنه کنجکاوم.از اونجایی غاز و این توی غذای هنری بود میخام درباره حیوانات و گیاهان این دنیا بدونم.ایا چیز خاصی وجود داره یا مثل زمین هست؟
پ.ن:دوست دارم فصل های باقی مونده هم به تدریج بیاد و یبکاره با اتفاقات قبل از مسابقه و مسابقه روبرو نشم.دوست ندارم سنگین باشه.صرفا پیشنهاد
پ.ن:همیشه دنبال جایی بودم به مقدمه برسم مثا اینکه صفحه اول این فصل نزدیکترینه تا الان.
فصل جالبی واسم بود.داستان هم نثر خوبی داشتی.امیدوارم روز به روز پیشرفت کنه
خسته نباشید و خدا قوت به نویسنده.موفق باشی عزیز
فصل خوبی بود یه چند تا غلط املایی داشتی(حروفو جاگذاشتی بعدا خودت درستشون کن)توضیحاتت خیلی بهتر بود فقط من در مورد دیوار یکم احساس گنگی میکنم چجور درختی میتونه روی دیواری که از سطح زمین تابی نهایت آسمان ادامه دار بیوفته نودل ها چجوری درختو فرستادن اونور دیوار یکم گیجم
دوست عزیز پیام خطر اسپویل یادت رفته- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام
خطر اسپویل
یه چنتا سوال واسم پیش اومده.بهتره بگم ابهام و کنجکاوی
۱-ارماندو چطوری به گارد ملکه نفوذ کرده؟سلاحش اونو لو نمیده؟یا چطوری یه سلاح نودلی بدست اورده ؟به همین اسونیه؟۲-درباره دیوار ایا کل دنیای اجنه اینو دارین یا نه؟کلا هر چی توصیح در این باره اگر امکانش هست بگی خوبه
۳-درباره حیوانات و گیاهان دنیای اجنه کنجکاوم.از اونجایی غاز و این توی غذای هنری بود میخام درباره حیوانات و گیاهان این دنیا بدونم.ایا چیز خاصی وجود داره یا مثل زمین هست؟
پ.ن:دوست دارم فصل های باقی مونده هم به تدریج بیاد و یبکاره با اتفاقات قبل از مسابقه و مسابقه روبرو نشم.دوست ندارم سنگین باشه.صرفا پیشنهاد
پ.ن:همیشه دنبال جایی بودم به مقدمه برسم مثا اینکه صفحه اول این فصل نزدیکترینه تا الان.
فصل جالبی واسم بود.داستان هم نثر خوبی داشتی.امیدوارم روز به روز پیشرفت کنه
خسته نباشید و خدا قوت به نویسنده.موفق باشی عزیز
سلام
خخ این جمله چنتا سوال برام پیش اومدت مو به تنم راست کرد سوالات اخه خیلی دقیقه معمولا 🙂
اگر خاطرتون باشه نودل ها قبیله ای زندگی میکردن و هر قبیله سلاح خاصی داشت مثلا تبر دو لبه یا شلاق های استخوانی و غیره قبیله آرماندو اینا به صورت رسم همیشه از این گرز و نشان استفاده میکنن و نفراتشون توی ارتش و گارد رایجه پس به خاطر گرزش شناخته نمیشه و خودش قبلا جزئی از گارد بوده پس عادت ها و روش های گارد فرمانروا رو میدونه پس نفوذ بهشون نباید براش کار سختی باشه.
در مورد دیوار دیوار همون فضای میان حباب های دنیاهاست دور تا دور تمام دنیاها رو اون سیاهی فرا گرفته همونطور که دور تا دور خودمون رو هم در بر گرفته تو واقعیت زمین سیارات و همه چیزا توی یه فضای سیاه بی انتهاست دنیای اجنه هم همینطور فقط دنیاهای کوچکتر دیوار هاش مشخصه و میشه از نزدیک دیدشون دیدین که سرباز ادورایی اصلا به عمرش دیوار ندیده بود اما مرز بان سرزمین دورگه ها کامل از زیر و بمش شناخت داشت.
دیوار به صورت مایع دیده میشه ولی کسی جز نویسنده نمیدونه پشتش چیه شاید یه دنیای جدید شاید دنیای مرده ها مثل شمشیر حقیقت شاید دنیای شیاطین و شاید هم جایی که هیچ چیزی وجود نداره و شاید چیزی توش خوابیده باشه برای جلد های بعدی 🙂
دیوار جاذب نیروی حیاطه یعنی نیروی زندگی رو جذب میکنه اگر منبع بزرگی داخلش فرو بره ازش تغذیه میکنه مثلا درخت شاخه برگش نیروی زندگی دارن اما نه زیاد ولی اگه یه شاخه قطور واردش بشه اون وقت دیوار مثل یه مکنده زنده که تشخیض میده یه منبع تغذیه پیدا کرده از اون شاخه پیش میاد و جلو میکشه و اگر این روند ادامه پیدا کنه دنیا کوچک و کوچکتر میشه به خاطر همینه بئاتریس شاخه ها رو هم چک میکرد و اون تنه رو قطع کرد و داخل دیوار پرت کرد تا مبادا دیوار پیشروی کنه. اجرای جادو مقداری از نیروی درونی خالص یا نیروی حیاط و زندگی رو مصرف میکنه و دیوار یا حالا ممکنه موجوداتی که اون سمت دیوار زندگی میکنن به اون جذب بشن اون وقت دیوار فرو میریزه و مثل یه رود تا هر چی دم دستش باشه رو توی خودش میبلعه و تا هر کجا نیرو وجود داشته باشه پیشروی میکنه پس اجرای جادو در نزدیکی دیوار ممنوعه.
قضایای دیگه ای هم هست که ممکنه داستان رو خراب کنه که میزارم به وقتش میگم در مورد دیوار.
در مورد غذا ها چون دورگه ها به غذا های انسانی عادت دارن معمولا از همون غذا ها استفاده میکنن فک کنم اما اممم با این جمله که گفتی به نظرم میشه یه سری غذای خاصم براشون در نظر بگیرم ایده خوبی بود مرسی ازش تو ادامه استفاده میکنم حتما.
و راستی به اون قسمت که بئاتریس گفت به خاطر چی ملکه همه چیز به هم ریخت؟ خوا.... پس دقت کنید.
روز اول برنامه ایین رو ریخته بودم و خیلی براش تلاش کردم که به این نقطه برسه و رسید سخته که یک سال قبل برنامه ریزی کنی به اونجا برسی بعد یهویی داستان ان همه اتقافات پیش بینی نشده داشته باشه و بازم برسه به اون اتفاق خیلی چیز کیف شدم که ازش رد نکردم و اوردمش.
ایشاا... ادامش رو هم به بهترین شکل میزاریم طوری که هم من اوکی باشم هم شما راحت باشید.
فعلا دارم میرم لالا شب همگی خوش
سلام
خخ این جمله چنتا سوال برام پیش اومدت مو به تنم راست کرد سوالات اخه خیلی دقیقه معمولا 🙂
اگر خاطرتون باشه نودل ها قبیله ای زندگی میکردن و هر قبیله سلاح خاصی داشت مثلا تبر دو لبه یا شلاق های استخوانی و غیره قبیله آرماندو اینا به صورت رسم همیشه از این گرز و نشان استفاده میکنن و نفراتشون توی ارتش و گارد رایجه پس به خاطر گرزش شناخته نمیشه و خودش قبلا جزئی از گارد بوده پس عادت ها و روش های گارد فرمانروا رو میدونه پس نفوذ بهشون نباید براش کار سختی باشه.در مورد دیوار دیوار همون فضای میان حباب های دنیاهاست دور تا دور تمام دنیاها رو اون سیاهی فرا گرفته همونطور که دور تا دور خودمون رو هم در بر گرفته تو واقعیت زمین سیارات و همه چیزا توی یه فضای سیاه بی انتهاست دنیای اجنه هم همینطور فقط دنیاهای کوچکتر دیوار هاش مشخصه و میشه از نزدیک دیدشون دیدین که سرباز ادورایی اصلا به عمرش دیوار ندیده بود اما مرز بان سرزمین دورگه ها کامل از زیر و بمش شناخت داشت.
دیوار به صورت مایع دیده میشه ولی کسی جز نویسنده نمیدونه پشتش چیه شاید یه دنیای جدید شاید دنیای مرده ها مثل شمشیر حقیقت شاید دنیای شیاطین و شاید هم جایی که هیچ چیزی وجود نداره و شاید چیزی توش خوابیده باشه برای جلد های بعدی 🙂
دیوار جاذب نیروی حیاطه یعنی نیروی زندگی رو جذب میکنه اگر منبع بزرگی داخلش فرو بره ازش تغذیه میکنه مثلا درخت شاخه برگش نیروی زندگی دارن اما نه زیاد ولی اگه یه شاخه قطور واردش بشه اون وقت دیوار مثل یه مکنده زنده که تشخیض میده یه منبع تغذیه پیدا کرده از اون شاخه پیش میاد و جلو میکشه و اگر این روند ادامه پیدا کنه دنیا کوچک و کوچکتر میشه به خاطر همینه بئاتریس شاخه ها رو هم چک میکرد و اون تنه رو قطع کرد و داخل دیوار پرت کرد تا مبادا دیوار پیشروی کنه. اجرای جادو مقداری از نیروی درونی خالص یا نیروی حیاط و زندگی رو مصرف میکنه و دیوار یا حالا ممکنه موجوداتی که اون سمت دیوار زندگی میکنن به اون جذب بشن اون وقت دیوار فرو میریزه و مثل یه رود تا هر چی دم دستش باشه رو توی خودش میبلعه و تا هر کجا نیرو وجود داشته باشه پیشروی میکنه پس اجرای جادو در نزدیکی دیوار ممنوعه.
قضایای دیگه ای هم هست که ممکنه داستان رو خراب کنه که میزارم به وقتش میگم در مورد دیوار.
در مورد غذا ها چون دورگه ها به غذا های انسانی عادت دارن معمولا از همون غذا ها استفاده میکنن فک کنم اما اممم با این جمله که گفتی به نظرم میشه یه سری غذای خاصم براشون در نظر بگیرم ایده خوبی بود مرسی ازش تو ادامه استفاده میکنم حتما.و راستی به اون قسمت که بئاتریس گفت به خاطر چی ملکه همه چیز به هم ریخت؟ خوا.... پس دقت کنید.
روز اول برنامه ایین رو ریخته بودم و خیلی براش تلاش کردم که به این نقطه برسه و رسید سخته که یک سال قبل برنامه ریزی کنی به اونجا برسی بعد یهویی داستان ان همه اتقافات پیش بینی نشده داشته باشه و بازم برسه به اون اتفاق خیلی چیز کیف شدم که ازش رد نکردم و اوردمش.
ایشاا... ادامش رو هم به بهترین شکل میزاریم طوری که هم من اوکی باشم هم شما راحت باشید.
فعلا دارم میرم لالا شب همگی خوش
سلام
اول مرسی از جوابا
دوم اینا یه سری سوال کلی و ابهامی بود چیز خاصی نبود?
سوم در دنیای دورگه ها اینقدر به دیوار نزدیکن خب میتونن این درخت ها را قطع کن.ولی در بقیه سرزمین ک اینجوری نیست.اونجا چیکار میکنن ایا نیروی واس این کار وجود داره یا بقیه دنیا ها هم در حال کوچک شدن هستن و بخاطر وسعتشون معلوم نیست
چهارم منظورم از سلاح ارماندو نیزش بود نه گرزش.گرچه برام سوال بود چجوری یه گرز جدید گیر اورده مگه اینکه به ناردا رفته باشه.بعدشم یکی سلاحو از یکی دگه گرفته باشه که سمش به ارماندو نمیخوره.واس همین دلایل واسم سوال پیش اومده.نمیدونستم اگ یه نودل سلاحشو از دست بده برای سلاح جدید سختگیری میکنن یا اصلا چیکار میکنن.
برام جالبه ارماندو هنوز به هنری ارباب میگه
سلام
اول مرسی از جوابا
دوم اینا یه سری سوال کلی و ابهامی بود چیز خاصی نبود������
سوم در دنیای دورگه ها اینقدر به دیوار نزدیکن خب میتونن این درخت ها را قطع کن.ولی در بقیه سرزمین ک اینجوری نیست.اونجا چیکار میکنن ایا نیروی واس این کار وجود داره یا بقیه دنیا ها هم در حال کوچک شدن هستن و بخاطر وسعتشون معلوم نیست
چهارم منظورم از سلاح ارماندو نیزش بود نه گرزش.گرچه برام سوال بود چجوری یه گرز جدید گیر اورده مگه اینکه به ناردا رفته باشه.بعدشم یکی سلاحو از یکی دگه گرفته باشه که سمش به ارماندو نمیخوره.واس همین دلایل واسم سوال پیش اومده.نمیدونستم اگ یه نودل سلاحشو از دست بده برای سلاح جدید سختگیری میکنن یا اصلا چیکار میکنن.برام جالبه ارماندو هنوز به هنری ارباب میگه
سلام
درست حدس زدی توی سززمین هایی مثل شمال یا اعماق که وصعتشون زیاده دیوار با تماس با زندگی پیش روی میکنه و اون حباب کوچک و کوچکتر میشه اما معمولا جاهایی که جنگل وجود داره وگرنه برای جاهای کوهستانی یا بیابانی دلیلی برای پییش روی نداره بییشتر برای سرزمین های کوچیک تو چشمه وگرنه برای دنیا های بزرگ فرقی نداره ده متر صد متر یا هزار متر دیوار از یه سمت پیش روی کنه شاید اصلا بعد هزار سال هم دیده نشه و کسیم متوجه نشه شاید یه تمدن قدیمی توی جنگل بلعیده بشه و بازم کسی متوجه نشه. راستی تو شمال یه رسم قدیمی وجود داشته که دیوار رو میپرستیدن بعضی قبائل و براش قربانی هم میکردن توی یه جای خاصی با این دیوار پرستا هم برخورد میکنیم.
اها اون نیزه منظورت بود اون نیزه رو از کسی نگرفته بود اون نیزه همون سلاح خدای دراکل هست نیزه ای که باهاش جیلا کشته شد و ارماندو سوگند خورد اون رو توی سینه دراکل بکوبه. تنها کاری که آرماندو به کمک یه نفر انجام داد این بود که تغییرش داد تا برای حملش محدودیت نداشته باشه. در مورد گرزش هم چیزی مثل لورتگا خاص نیست که نشه تهیش کرد سمی هم که روش بکار رفته یه سم جدیده که پادزهرش رو خورده و به خودش دیگه کارگر نیست اون وقتی از شمال برگشت گرزی نداشت وقتی به خونه برگشت اونجا تهیش کرد و بعدش... اممم اتفاقاتی افتاد
ارماندو مثل گرگ های یخی با تعهد جادویی فقط به هنری متعهد نیست هست ولی یه چیزای اضافه ای هم داره اگر یادتون باشه آرماندو و پسر رئیس قبائل نودل ها هر دو توی شب ماه خونین گزیده شده بودن و هنری اونها رو نجات داد اونها جونشون رو به تلاش هنری مدیونن هر کسی باشه اگر قدر دان باشه برای همیشه پشت نمیکنه. و اممممم شاید یه چیزای دیگه ای وجود داشته باشه که فعلا نشه در بارشون صحبت کرد.:)
سلام فصل جدید رو خوندم ولی خب یکم واسم گنگ بود نمی دونم شاید چون بین فصل ها فاصله افتاده بود یکم واسم گنگ شده بود بعد یه سوال الان هنری بیاتریس رو زخمی کرد؟ بعد اون رهگذره چیکار داره می کنه؟ الان هنری و رهگذر هر دو اومدن تو بدن هنری؟یا هنری داره از قدرت جادویی اون استفاده میکنه؟بعد اون تیکه ی آخر که اون جمله ی پدر بیاتریس رو هنری میگه خود هنری بوده یا صدای اون زنه؟؟
جدای از اینا آقا امید مگه قرار نبود کل کتاب رو بعد از تکمیل آپلود کنین؟
اها یه سوال دیگه هم یادم اومد آیتاش چرا اینقدر بی ادب شده تازه پدرش مچه اونو منع نکرده بود پس اینجا چی کار میکنه؟؟
بازم ممنون مثل همیشه به خاطر قلم خوب و داستان گیراتون
فصل عالی بود . فقط توی صفحه ۱۶ نوشتید آنا چند روز پیش برای اولین بار یه نودل دیده ، ولی آنا برای اولین بار شب قبل بود که یک نودل رو میدید . و آخر فصل آنا و آرماندو هم صدای هنری رو میشنیدن ؟ یعنی اون دوتا هم فهمیدن که صدا ، صدای هنری نیست ؟
امممم میشه دقیقا ادرس بدی من یکم اون قسمتر و دقیق یادم نیس.
شاید شنیده باشن صدا رو باید دید توی فصل های بعد چه عکس العملی نشون میدن مرسی که نظر دادی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام فصل جدید رو خوندم ولی خب یکم واسم گنگ بود نمی دونم شاید چون بین فصل ها فاصله افتاده بود یکم واسم گنگ شده بود بعد یه سوال الان هنری بیاتریس رو زخمی کرد؟ بعد اون رهگذره چیکار داره می کنه؟ الان هنری و رهگذر هر دو اومدن تو بدن هنری؟یا هنری داره از قدرت جادویی اون استفاده میکنه؟بعد اون تیکه ی آخر که اون جمله ی پدر بیاتریس رو هنری میگه خود هنری بوده یا صدای اون زنه؟؟
جدای از اینا آقا امید مگه قرار نبود کل کتاب رو بعد از تکمیل آپلود کنین؟
اها یه سوال دیگه هم یادم اومد آیتاش چرا اینقدر بی ادب شده تازه پدرش مچه اونو منع نکرده بود پس اینجا چی کار میکنه؟؟
بازم ممنون مثل همیشه به خاطر قلم خوب و داستان گیراتون
نخیر هنری زخمیش نکرد بلکه رهگذر زخمیش کرد و امممم اگر بخواییم بگیم ایتاش نمیدونسته اون حت اختیار خودش نیست اممم فکر مکنه که هنری بهش حمله کرده یعنی تا این حد امممم یعنی چه عکس العملی نشون میده ایتاش؟:65: گمونم وقتشه شاهزاده نابود شده رو دوباره رو کنم یاهاهاهاها
رهگذرم اهداف خودش رو داره.اممم خودت چی خدس میزنی؟ به نظرت نیروی درونی هنری برگشته یا اینکه این همه کار خفن کرده از قدرت درونی اون استفاده کرده؟ به نظر خودت چی میتونه باشه؟ صدا نبود که بئاتریس رو یاد پدرش انداخت بلکه جمله ای که بکار برد اون خاطرات رو زنده کرد.
اره قراره کل کتاب گذاشته بشه ولی چند وقت قبل اومدم قول یه فصل دادم دوستان پیام میدادن گفتم یه فصل کادو بدم و شد این فصل وگرنه داستان برگشتن به دوران هفتگی فصصل دادن نیست.
چاکریم منتظر نظرات بعدیت هستم
سلام، داستان جذابی بود، از خواندنش لذت بردم. منتظر فصل های بعدی هستم.