با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.
مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟
با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .
مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:
دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story
دورگه کتاب دوم |
فصل |
دانلود |
فصل |
دانلود |
فصل 1(تعقییب و گریز) | دانلود | فصل 2(اِدورا) | دانلود |
فصل 3(برخورد) | دانلود | فصل 4(تصمیم) | دانلود |
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) | دانلود | فصل 6(منطقه تاناریس) | دانلود |
فصل 7(راه حل) | دانلود | فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) | دانلود |
فصل 9(در راه ناردا) | دانلود | فصل 10(حس جدید، انتقام...) | دانلود |
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) | دانلود | فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) | دانلود |
فصل 13(ایلا) | دانلود | فصل 14(لورتگا) | دانلود |
فصل 15(دردسر در شمال) | دانلود | فصل 16(تصویری در اینه!) | دانلود |
فصل 17(اولین دیدار) | دانلود | فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) | دانلود |
فصل 19(خیانتکار) | دانلود | فصل 20!(اعتراف) | دانلود |
فصل 21(اولین نبرد واقعی) | دانلود | فصل22(اولین دختر دورگه) | دانلود |
فصل 23(دره ممنوعه) | دانلود | فصل 24(گرگ تنها) | دانلود |
فصل 25(شب برخورد) | دانلود | فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) | دانلود |
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) | دانلود | فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) | دانلود |
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) | دانلود | فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) | دانلود |
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) | دانلود | فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) | دانلود |
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل34 | دانلود |
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) | دانلود |
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 40(اغاز نبرد) | دانلود |
فصل 41(پایان) | دانلود | فصل 42(او خواهد امد) | دانلود |
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 | دانلود | فصل 44(بازگشت) | دانلود |
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده | دانلود | فصل 46(پایان نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 47(مردی روی شاخه) | دانلود | فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) | دانلود |
فصل 49(هنری...) | دانلود |
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: | دانلود |
فصل51(تسخیر شده) | دانلود | فصل52(هزار سال تنهایی) | دانلود |
فصل53(پایان روئیا) | دانلود | فصل 54(درخت وجود) | دانلود |
فصل 55 (ارباب اعماق) | دانلود | فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) | دانلود |
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوهای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) | دانلود | فصل 58(اخرین دیدار) | دانلود |
فصل 59 (تاس سرنوشت) | دانلود |
ا
وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید |
http://omidmoradpour.rozblog.com |
دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید
توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.
اخبار:27/3/98 سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.
توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.
آخرین و جدیدترین اطلاعیه:
واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی
بله سلاح های نودل ها سمیه اما مطمئنی از سلاح های آموزشی استفاده نمیکردن؟
در مورد حلقه دها نظریه وجود داره ذهنت رو محدود به این دو مورد فقط نکن بزار پرواز کنه
من درمورد حلقه نظریه ندادم درمورد منبع قدرت های هنری نظر دادم ، و فعلا همین دو مورد به ذهنم میرسه .
و یه نظر هم درمورد اون سایه شیطان دارم ، اینکه اون درواقع سایه شیطان نیست و همون نیمه اجنه هنری هستش که توی کتاب اول توی اون دشت دیدتش و بخاطر اتفاقاتی که آخر کتاب اول افتاد از بدن هنری به بیرون پرتاب شده و الان میخواد یه جوری دوباره به بدن هنری برگرده و بخاطر همین هم میخواسته هنری رو بکشه چون شاید فکر میکرده اگر نیمه انسانی هنری ازبین بره میتونه دوباره به بدن هنری برگرده . دلایلم هم برای این نظریه اینکه سایه شیطانی صداش مثل صدای هنری بود و وقتی که به هنری میگه مال منه بنظر میرسید بدن هنری رو داره میگه . خلاصه که اگر داریم در اینمورد اشتباه میکنیم بگید .
من درمورد حلقه نظریه ندادم درمورد منبع قدرت های هنری نظر دادم ، و فعلا همین دو مورد به ذهنم میرسه .و یه نظر هم درمورد اون سایه شیطان دارم ، اینکه اون درواقع سایه شیطان نیست و همون نیمه اجنه هنری هستش که توی کتاب اول توی اون دشت دیدتش و بخاطر اتفاقاتی که آخر کتاب اول افتاد از بدن هنری به بیرون پرتاب شده و الان میخواد یه جوری دوباره به بدن هنری برگرده و بخاطر همین هم میخواسته هنری رو بکشه چون شاید فکر میکرده اگر نیمه انسانی هنری ازبین بره میتونه دوباره به بدن هنری برگرده . دلایلم هم برای این نظریه اینکه سایه شیطانی صداش مثل صدای هنری بود و وقتی که به هنری میگه مال منه بنظر میرسید بدن هنری رو داره میگه . خلاصه که اگر داریم در اینمورد اشتباه میکنیم بگید .
خخخ نزدیک شدی شاید با یه راهنمایی حلش کنی این معما رو به همین خاطر سکوت می نمایم :71:
خسته بودم و احساس بدی داشتم بعد اظهر بود و من در خانه پیر مرد نشسته بودم و خرص می خوردم بار دیگر دالو(در زبان بختیاری به معنای پیرزن) شروع به فوش دادن کرده بود و با صدای بلند داد و هوار می کرد با اخرین حد توانم نفسی بیرون دادم و گفتم:
- دیگه بسمه
با 30 هزار تومنی که در جیب داشتم به سمت اصفهان رفتم احسان پسر عمویم در حال مسافر کشی بود البته حال و حوصله نداشتم و به راننده اسنپ گفتم بریم طرف سی و سه پل.
کرایه او را که دادم دیدم کفگیر به ته دیگ خورده است اما بی خیال تر از همیشه به سمت رودخانه گل الود رفتم در کنار نرده های فلزی ایستادم و دستانم را به ان تکیه دادم که دختری با شال بنفشی از پشت سرم عبورکرد با نگاهی عجیب به او میخواستم ببینم چگونه شالش به کلیپسش گیر کرده بود که در هما لحظه گوشیش را به سمتم گرفت و گفت:
- اقا پسر میشه ازمون یه عکس بگیری؟
ثانیه ای نگذشته بود که پسری از دختر فانتزی تر با ابرو های اصلاح کرده و با موهایی که بیشتر شبیه به جوجه فوکولی ها میخورد در کنارش ظاهر شد . در همان لحظه دستی به ریش بلندی که بیش از یک ماه از اخرین اصلاخم می گذشت کشیدم و با ناخن هایم ان را خاراندم و در حالی که میخندیدم چهره فوق دهاتی خود را نشان دادم که در همان لحظه توانستم غلط کردم خاصی را در چهره ان دختر ببینم اما منکه دنبال سرگرمی بودم گوشی را بالا اوردم اما زمانی که چشمم به نشان سیب گاز زده روی گوشی افتاد تمام حس شوخ طبعم از بین رفت. گوشی را به او پس دادم و با زبان محلی به او چند فوش تقدیم کردم و غید سی و سه پل را زدم و به نکبت گاه خود باز گشتم.
مرا همان بس که زین پس نام 33 پل نبرم...
مسابقه من و داداشم 9 سالم با موضوع سفری به اصفهان و دیدن سی و سه پل.:10:
توی خونه البته رای به نفع داداشم بود و من باختم و حسابی حالم گرفته شد:78:
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
منتظر نظرات شما هستم
خسته بودم و احساس بدی داشتم بعد اظهر بود و من در خانه پیر مرد نشسته بودم و خرص می خوردم بار دیگر دالو(در زبان بختیاری به معنای پیرزن) شروع به فوش دادن کرده بود و با صدای بلند داد و هوار می کرد با اخرین حد توانم نفسی بیرون دادم و گفتم:
- دیگه بسمه
با 30 هزار تومنی که در جیب داشتم به سمت اصفهان رفتم احسان پسر عمویم در حال مسافر کشی بود البته حال و حوصله نداشتم و به راننده اسنپ گفتم بریم طرف سی و سه پل.
کرایه او را که دادم دیدم کفگیر به ته دیگ خورده است اما بی خیال تر از همیشه به سمت رودخانه گل الود رفتم در کنار نرده های فلزی ایستادم و دستانم را به ان تکیه دادم که دختری با شال بنفشی از پشت سرم عبورکرد با نگاهی عجیب به او میخواستم ببینم چگونه شالش به کلیپسش گیر کرده بود که در هما لحظه گوشیش را به سمتم گرفت و گفت:
- اقا پسر میشه ازمون یه عکس بگیری؟
ثانیه ای نگذشته بود که پسری از دختر فانتزی تر با ابرو های اصلاح کرده و با موهایی که بیشتر شبیه به جوجه فوکولی ها میخورد در کنارش ظاهر شد . در همان لحظه دستی به ریش بلندی که بیش از یک ماه از اخرین اصلاخم می گذشت کشیدم و با ناخن هایم ان را خاراندم و در حالی که میخندیدم چهره فوق دهاتی خود را نشان دادم که در همان لحظه توانستم غلط کردم خاصی را در چهره ان دختر ببینم اما منکه دنبال سرگرمی بودم گوشی را بالا اوردم اما زمانی که چشمم به نشان سیب گاز زده روی گوشی افتاد تمام حس شوخ طبعم از بین رفت. گوشی را به او پس دادم و با زبان محلی به او چند فوش تقدیم کردم و غید سی و سه پل را زدم و به نکبت گاه خود باز گشتم.مرا همان بس که زین پس نام 33 پل نبرم...
مسابقه من و داداشم 9 سالم با موضوع سفری به اصفهان و دیدن سی و سه پل.:10:
توی خونه البته رای به نفع داداشم بود و من باختم و حسابی حالم گرفته شد:78:- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
فصل 49 از کتاب دوم دورگه بر روی سایت اپلود شد
منتظر نظرات شما هستم
کوتاه بود و جالب.
فصل جالبی بنظر میاد منتظر دادامش هستم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
هشدار:اگر فصل جدید را نخوندید.این نظر را نخونید.
سلام
یه نظر کوتاه و کلی راجب فصل
اولا اصیل زاده ها و مخصوصا بردار بزرگ متوجه نمیشن ایتاش اومده؟حتما باید خود برادر سوم بیاد که متوجه انرژیش بشن؟
بنظرم رفتار هنری با انا یجور ازمایش باشه و واقعا چیزیش نشه.واقعا زوده بمیره
در ضمن اطلاعات در مورد برده ها هم جالب بود.نمیدونستم چنین دردی را تحمل میکنن
نمیدونم واقعا ایتاش چی میخاد بهش بگه که هنری قانع بشه.چه چیزی شده که اون موقع نمیتونست بگه؟!!!
فقط چون برادر سوم ناظره یکم امید دارم حال هنری بهتر بشه.ولی منتظر اثر عکس هم باید باشیم
در باره سوزان و جیک: احتمالا زیاد جیک وارد ایستگاه مرکزی شد ولی سوزان را نمیدونم.شاید در دوجای متفاوت فورد بیان.واقعا خودشون را تو خطر بزرگی قرار دادن .امیدوارم قبل از دستور ملکه یا بئاتریس کشته نشه.یا به شورای عالی کارشون کشیده نشه.اون جادوگر هم میتونه یک رابط باشه یا فقط شایعات را انتقال داده.هرچند ممکنه به یکی از اجنه زیر نظر شورای عالی هم مرتبط باشه
سلام.فصل کوتاهی بود .اونیکه وارد چادر شد اصلا هنری بود .هنری که جادویی بلد نیست اونم زلال کردن ابی که خاصیت درمانی داره.ممکن که ملکه باشه که تغییر قیافه داده اومده دیدن انا. اما نحوه ی صحبت کردنش به هنری میخورد.هرکی بوده بود اومده انا رو راضی کنه.اما حدس اصلیم ایتاشه که اومده بود انا راضی کنه بدستور برادر سوم.
سلام. فصلش خیلی کوتاه بود ولی خب بازم ما رو بیشتر برد تو سوال هایی که حل نشده مثلا هنری و جادو؟ ولی خب مثل همیشه خوب بود امیدوارم معماها زودتر حل شه و فصول یکم بیشتر بشه قبلا بیشتر بودن تعداد صفحات بعدشم برادر های دیگه نمی تونن آیتاش رو حس کنن و پیداش کنن؟فکر نکنم آنا مرده باشه احتمالا زندست. هنری هم رفتارش خیلی عجیب بود اصلا انتظار همچین رفتاری ازش نداشتم بازم ممنون.
یاعلی
اسپویل
خوب خوب خوب رسیدیم به یه فصل کاملا هیجان انگیز ولی بدبختانه کوتاه اول از همه به نظرم هنری دیگه نخواد با ایتاش رابطه داشته باشه به هر صورتی اون خیانتش باعث شد قلب هنری بشکنه دوم احتمال زیاد سوزان یا جیک یکیشون به شکلی به مادر خونده هنری ثونیا میرسن و داستان اتفاقات رو از زبونش میشنون چون هم ثونیا رو میشناسن به ثونیا اعتماد میکنن شایدم جیک و سوزان بتونن از قدرت جادوییشون استفاده کنن و بتونن رابط بشن سوم احتمال زیاد اونیکه رفتش به چادر انا خود ایتاش بوده شاید میخواسته هیچ دختری کنار هنری نباشه برای همین سعی کرده بکشتش حسادت دخترونه دیگه :21: :12:
سوال:توگروه تلگرام کتابو میزاری یا فقط چت درمورد کتابه؟
بعدشم اینکه چرا همه شخصیتای مرد خوب انگشتاشون کوتاه و زمخته؟
برادر سوم-ارباب معبد-نقابدار-فرمانروا
یه نظر دیگه هم دارم:همینطور هنری رو بیرحمتر و وحشی تر کن باحالتر میشه
اسپویل
سلام تشکر از نویسنده عزیز
فصل خوبی بود
در مورد رفتار هنری با آنا باید بگم که به نظرم رفتار قابل پیشبینی بود زیرا آنا الان برده هنری شده و بجز همون سه راهی که هنری گفت در پیش نداره (هنری،نشاندار شدن،مرگ) و هنری میدونه برای این که با اون باشه با قوی باشه برای همین هم در فصل قبل اونطور باهاش برخورد کرد و الانم انتخاب رو به خود آنا واگذار کرد.(دیدید که چی شد.)
جیک و سوزان هم خودشون رو نشون دادند.
در مورد آیتاش باید بگم عشق یا دوست داشتن مسئله پیچیده ای است و هنری به نظر از آیتاش نا امید شده و آیتاش با این که میدونه نباید با هنری باشه ولی نمی خواد قبول کنه.
یه پیشنهاد برای نویسنده عزیز: میشه لطفا زمان اتفاقات رو مشخص کنین و یه مبدا زمانی تعیین کنید تا بیشتر فاصله های زمانی رو درک کنیم مثلا از اتفاق قبلی چند وقت گذشه . مثلا از زمان ورود هنری به دنیای اجنه یه بار گفته شد یه سال گذشته یعنی الان هنری 18 ساله شده
با تشکر از دست اندرکاران
سلام و خسته نباشید به شما اقا امید و دوستان
اهم اهم:103:
جالب شد بلاخره فکر کنم پای جیک به دنیای اجنه باز شد و اون هیولای پشمالو هم احتمالا یه تایرن بوده
اولا داستان کوتاه بود.....فکر میکردم بیشتر باشه
الان تا کی صبر کنیم باز:102:
طبق چینش اتفاقاتی ک تو داستان اومده
هنری با ایتاش برخورد میکنه
بعد یهو از چادر انا سر درمیاره و میخواد مخشو بزنه:41:
و از جادو استفاده میکنه ک احتمال میدم اصلا هنری نبوده
حرفاش مثل اون بوده اما رفتارش نه
هرکی بوده یا خواسته از انا استفاده کنه.....
یا اینکه نظرشو در مورد هنری عوض کنه ک در این صورت شاید مادرش یا بئاتریس بوده باشه
و یه دلیل دیگه ک میگم هنری نیست اینه ک یهو نوشتی ک ایتاش داره هنری رو میبینه ک داره تو تاریکی به سمت کلبه میره؟؟!:45:
این دو اتفاق انگار تو یه خط زمانی بوده
با دوتا هنری:41:
خیلیییییییی گیج کننده و غافلگیر کننده بود این فصل
کیف کردم:34:
امیدوارم انا رو زنده کنن یا چاغوش پلاستیکی بوده باشه:65::44:
و یه نکته خیلی مهم
این فصل خیلی هیجان انگیز و پر محتوا بود
ولی چراااا اینقدر کوتاه بود:20::102::106: