|
فرار از سرنوشت نیازمند اراده ای پولادین است. گاه نیازهایی وجود دارند که مانند بندی نامرئی فرد را وادار میکنند تا به سوی ناشناخته ها قدم بردارد. میدانم که راهی که انتخاب کرده ام تنها به یک نقطه ختم خواهد شد. اما دیگر اهمیتی ندارد. اندوهی که بر شانه هایم سنگینی میکند باعث ضعفم نخواهد شد.بلکه اراده ام را برای آنچه که میخواهم تقویت خواهد کرد.آتشی که در درونم شعله ور است به سادگی خاموش نمیشود.من در مسیر رسیدن به آنچه که میخواهم تنها هستم.تنها تر از هر زمان دیگری و اینک نوبت من است تا سرنوشت را به بازی بگیرم. |
فصل اول تا پنجم | ( نسخه ویرایش شده - دانلود آزاد)لینک دانلود |
فصل ششم
فصل ششم کلمه عبور: bookpage
فصل هفتم
فصل هفتم کلمه عبور BookPage
فصل هشتم
فصل هشتم کلمه عبور: bookpage
فصل نهم
فصل نه .کلمه عبور: bookpage
فصل دهم
فصل ده
فصل یازدهم
فصل یازده
فصل دوازده
فصل دوازده
توجه: من نظر همه بچه ها رو خوندم؛ منتهی دو سه باری که جواب می خواستم بدم ولی به دلیل چند تا مشکل کل جواب هام پرید و چون جدیدا من آدم بی حوصله ای شدم دیگه حس نوشتن نداشتم ولی سعی می کنم تا آخر هفته جواب بدم. این دم عیدی بقدری شلوغ شده سرم که دقیقه نود فصل میدم مهرنوش پس اگه کم و کاستی دیدید مشکل از سمت من هست که وقت لازم رو ندارم. ممنون
فصل سیزدهم: |
سلام دوستان
من یه کاربر بسیار قدیمی هستم ... فعالیتیم نمی تونم انجام بدم .... سرمایه بدین که حداقل بتونم داستانو بخونم....چون از اوایل داستان قدرت ذهن من آقا سینارو دنبال می کردم و تصادفی دیدم که دوباره مشغول نوشتن شدن.... (نمی دونم چرا حرفام شبیه گداهای تو متروهه) ... امتیازا اگه پولیه به من بگید لطفا
با تشکر
فکر کنم با پیشینه بعضی از خاندانها داخل مدرسه آشنا بشیم بهرحال اونجا جاییه که خاندانهای بزرگ و کوچیک بچه هاشونو میفرستند و ما با بضی از این افراد آشنا میشیم مثل همین جان که هنوز نمیدونیم از کدوم خاندانه
لرد خون هم باید یکی از لردهای افسانه ای دوره اول تغیر خون آشامها باشه ممکنه نصب خاندان پادشاهی هم به اون برسه و همینطور نصب خاندان اش
تاج فکر کنم مهمترین مسله ای باشه که تو این فصل به اون پرداخنه شده که پیداشدن ممکنه باعث مشکلاتی با خاندان پادشاهی بشه و حتی تغیر حکومت
بعد از اون پیدا شدن دستکش پوست مار که گم شده بود که فکر نکنم اتفاقی بوده باشه اخه چطور ممکنه که یکی از هفت دستکش ساخته شده که همه فکر میکردن نابود شده دست یه دستفروش دورگرد باشه !!!
خسته نباشی. نقد که دارم ولی هم مثبته هم منفی. از اوجایی که حدس میزنم شاید حالا حالا ها این پیامو نبینید به گفتن نکات مثبت بسنده میکنم
کشش داستان خیلی خوبه. یعنی اصلا دلت نمیخواد تموم بشه. وقتی چشمم به نوار صفحات میفته و میبینم به آخرش نزدیک شده از همونجا ناراحت میشم. میگم ای کاش هنوز ادامه داشت تا بیشتر بخونم. از نظر نگارشی هم که تکمیل. حرفی برای گفتن ندارم. با اینکه یه جورایی تینیجریه داستان و هیجانات نوجوانی رو بازتاب میده اما هنوزم جذابه. فقط شباهت شخصیت آلفرد و اش خیلی قبل لمسه. شاید بهتره یکم اش رو متفاوت کنید. مثلا معقول تر و منطقی تر در مواجه با شرایط. سن برای نوابغ فقط یه عدده. پس اینکه سیزده سالشه دلیل نیست. مثلا در مواجه با سالیوان زود خودداریشو از دست. مثل آلفرد که زود با توهین های کلامی عصبانی میشد و یه کاری میکرد( این خیلی تینیجریه ) یکم ملایم تر شاید بهتر باشه
و اینم بگم ممنون که مینویسی. ممنون که نوشتی و ممنون که با ما به اشتراک میزاری
آرزوی موفقیت دارم
با سلام خدمت آقای سینای عزیز، ابتدا شروع به کار دوبارتون رو تبریک میگم و امیدوارم با قدرت ادامه بدین.
در ادامه میخوام داستانتون رو نقد کنم. به نظرم داستان موهبت با همه جذابیت هایی که داره و خواننده رو مجذوب خودش میکنه ایرادات خاصی هم داره از جمله این ایرادات میشه به تشابه فاحش شخصیت اش و آلفرد در کتاب سفیر کبیر اشاره کرد، اینکه دو شخصیت متفاوت انقدر به همدیگه شبیه باشن به نظرم اصلا با هم جور در نمیاد به طور مثال علاقه شدید این دو به مطالعه و کتاب و قدرت های خارق العاده ای که دارن و ... سبب شده تم داستان بی شباهت به کتاب قدرت ذهن نباشه.
نقد بعدیم به این برمیگرده که تا اونجایی که من دقت کردم هیچ اشاره ای به زمانی که داستان در آن اتفاق افتاده نشده و این یه مقدار منو گیج میکنه چون شنیده بودم این داستان به سفیر کبیرم مربوطه و حتی امکان حضور چند تن از شخصیت های اون کتابم در این داستان وجود داره اما تا به اینجا هیچ اشاره ای به دنیای کاهنین و اتفاقاتی که در جوامع غیر خون اشامی رخ میده، نشده. البته شاید هم من زیاد عجله دارم و داستان هنوز مراحل مقدماتیشو میگذرونه.
نقد بعدیم این که زیاد به خاندان پادشاهی اشاره ای نشده و مثلا اسم شخص پادشاه و... ذکر نشده و این یه مقدار عجیب چون داستان داره در جوامع خون آشامی اتفاق میفته و به نظرم باید اشاره بیشتری به خاندان پادشاهی و شخص پادشاه میشد. در انتها باز هم از شما به خاطر برگشت مجددتون تشکر میکنم.
سلام
خیلی خوشحالم که دوباره دست به قلم شدید
راستش من این داستانو از سفیر کبیر بیشتر دوست دارم و تا اینجا که خوندم، واقعا از بهترین داستانهاییه که خوندم گ ازشون لذت بردم. حتی به نظرم از خیلی داستانای معروف خارجی هم قشنگ تره، حداقل من بهتر باهاش ارتباط برقرار میکنم.
امیدوارم زندگیتون بروفق مراد باشه و قلم از دستت نیوفته، گرچه اگر هم بیوفته، با توجه به اوضاع و مشکلات فعلی قابل درکه
موفق باشی،
چشم انتظار بقیه داستان هستم
سلام فصل داستان جالبی هست
فصل جدید کی میاد
اقا سینا زمانی برای فصل 10 و بعدیا مشخص نکردی این یعنی فصل زودتر میاد یا ممکنه تا مدتی فصل نداشته باشیم ؟
توی پستهای قبلی نوشته بودید فصل ها تا زمانی بترتیب میاد که حداقل سه فصل از خواننده جلوتر باشید امیدوارم مشکل خاصی نداشته باشید و بتونید با خیال راحت داستان زیباتون رو بنویسید و همچنان این روند رو ادامه بدید تا ماهم بتونیم با خوندنشون زمانی هرچند کوتاه از دنیای واقعیت و مشکلاتش به دنیای خیال پرواز کنیم
سلام بابت فصل نه ممنون فصل خیلی خوبی بود فکر کنم از اینجا به بعد با توجه به عوض شدن فضای داستان شاهد اتافاقات خوبی در داستان باشیم:53:
سلام آقا سینا اگه میشه راجب زبان برزخیم یه تو ضیحاتی داده بشه خوبه انگار یه جورایی مثل جادو عمل میکنه