|
فرار از سرنوشت نیازمند اراده ای پولادین است. گاه نیازهایی وجود دارند که مانند بندی نامرئی فرد را وادار میکنند تا به سوی ناشناخته ها قدم بردارد. میدانم که راهی که انتخاب کرده ام تنها به یک نقطه ختم خواهد شد. اما دیگر اهمیتی ندارد. اندوهی که بر شانه هایم سنگینی میکند باعث ضعفم نخواهد شد.بلکه اراده ام را برای آنچه که میخواهم تقویت خواهد کرد.آتشی که در درونم شعله ور است به سادگی خاموش نمیشود.من در مسیر رسیدن به آنچه که میخواهم تنها هستم.تنها تر از هر زمان دیگری و اینک نوبت من است تا سرنوشت را به بازی بگیرم. |
فصل اول تا پنجم | ( نسخه ویرایش شده - دانلود آزاد)لینک دانلود |
فصل ششم
فصل ششم کلمه عبور: bookpage
فصل هفتم
فصل هفتم کلمه عبور BookPage
فصل هشتم
فصل هشتم کلمه عبور: bookpage
فصل نهم
فصل نه .کلمه عبور: bookpage
فصل دهم
فصل ده
فصل یازدهم
فصل یازده
فصل دوازده
فصل دوازده
توجه: من نظر همه بچه ها رو خوندم؛ منتهی دو سه باری که جواب می خواستم بدم ولی به دلیل چند تا مشکل کل جواب هام پرید و چون جدیدا من آدم بی حوصله ای شدم دیگه حس نوشتن نداشتم ولی سعی می کنم تا آخر هفته جواب بدم. این دم عیدی بقدری شلوغ شده سرم که دقیقه نود فصل میدم مهرنوش پس اگه کم و کاستی دیدید مشکل از سمت من هست که وقت لازم رو ندارم. ممنون
فصل سیزدهم: |
خاندان فانتوم ها تحت الحمایه خاندان اش بودند . ولی خاندان فانتوم این مورد رو وارونه نشون دادن . برای همین اش از آنها بدش می آید .
قدرت تلپورت کردن میتونه یک موهبت باشه که پادشاه دارتش .
درمورد کتاب استرلا نوشته شده بود ۲۱۳ صفحه داره . باید مینوشت ۲۱۳ برگه داره تا عدد ۱۷۰۴ که بعدش نوشته بود درست دربیاد .
سلام
خوبید؟ سلامت هستید؟:105::67:
خب قبل از اینکه جواب نظرات دوستان رو بدم، چند تا نکته رو بگم. اول ویرایش داستان مثل سابق نیست، دلیلش هم خودم هستم.:65: واقعا نمی تونم فصلی رو ده بار (یا بیشتر) بخونم و می دونم تو هر بار خوندن هر فصل بهش متن اضافه می کنم و بعد می بینم یه دفعه یه فصل پنجاه یا شصت صفحه ای شد. هر چند رکورد طولانی بودن هنوز مال سفیر با 100 صفحه ولی خب واقعا پیر شدم.:43::102:
مورد بعدی در مورد روند داستانه، این داستان انشعابی از سفیر کبیره.:19: یعنی هم مستقل و هم میشه جلد یک و نیم سفیر کبیر. موقع نوشتن سفیر کبیر ایده های زیادی داشتم. واقعا هم زیاد؛ برای همین هم اگه دقت کنید می بینید که این داستان یه جاهایش کاملا به سفیر ربط پیدا می کنه. خوب یا بد:105:در هر صورت سعی می کنیم این داستان تموم بشه.:63: خیلی ها انتظار سفیر رو دارن ولی در حال حاضر نمی تونم کاری برای سفیر بکنم. چون روند داستان سفیر پیچیده هست.
بریم سر نظرات تا بعدش...
نظرات از صفحه 33
بلاخره پیشگویی ها به حقیقت پیوست:21:
آره والا؛ ولی خب خودم پیشگو هستم، نسخه خیلی ها رو می پیچم:97:
سلام
آخ که بدجور منتظر بودیما
ممنون که بازم اومدین به سایت سر زدین و دارین رمانتونو ادامه میدین:53:
امیدوارم، ممنون از نظرتون
wtf
ایوللل داداش سینا - همین که می بینم هنوز می نویسی ، خیلی خوشحال کنندست برام.
داداش در نرو - فقط بیا زمان بندی بده هر چند وقت دوست داری- فقط ما بدونیم که ادامه پیدا می کنه.
ممنون، آره خب دست به فرارم عالیه ولی یکی تو سایت خطرناکه برای همین الان اینجام:65::21:
بالاخره برگشت :ea8e50cf4bbee9a1913 دیگه داشتم نا امید میشدم ولی بالاخره برگشت تورو خدا دیگه در نرو باور کن کاریت نداریم فقط حر چند وقت یه بار سر بزن ماها نامید نشیم.
میگن در نا امیدی بسی امید است:65:
.8..8.
عشق من کجا بودی تو
الان تو دلوم عیشنِ
:81::662c45b0092db3a79dd
سیناااااااااااااااااااااااااااا
"4""4""4""4""4""4"خوش برگشتی مرررررررررد:bonheur::bonheur::bonheur:
ممنون، دلاورررررررررررر:shy::moji:
سکوت میکنم که این سکوت منطقی تره
که الکل حضور تو هرچی میکنم نمیپرهواااااااای
من هم سکوت می کنم، ولی مواظب باشه نپره یهووو:129fs4252631::0135:
سینا داداش این تاریخ ها که رو فصل های بعد گذاشتی راسته؟ سکته می کنیم از خوشی 🙂
من الان هیجانم زیاده و شب باید برم خونه پدر خانمم شام - فردا از اول سر فرصت می خونم
اوه اوه مقدمه رو خوندم - داداش خوش برگشتی و اینکه همیشه 3 فصل جلو باشی خوبه که بهت استرس کمتری وارد میشه. انشالله همیشه شاد و سربلند باشی. هم تو هم بقیه دوستان خواننده و نویسنده سایت 🙂
آره، اینبار یه تاریخی مشخص کردیم، اینطوری هم برای شما بهتره و هم برای من. البته شرایطش رو اول فصل ذکر کردم که همیشه باید یه سه فصلی جلو باشم ورنه روند فصل رو متوقف می کنم.:0126: ممنون
وای
افسانهها به حقیقت پیوستند
الان حس میکنم قراره تو خیابون جادوگر و هیولا ببینم
مگه ممکنه؟؟
نویسندهی افسانهای برگشته������������������
این افسانه ای رو کجای دلم بذارم؟؟:0205:
قدیما خیلی ها بودن که تو همه چی از نوشته های من سر تر بودن، در هر صورت هدف الان لذت بردن از یک محیط فانتزی هست. همینو بس
چقدر خوب که دوباره اومدین و ادامه داستان اوردین
:vv1:
میگم حالا بعد تموم کردن این ،ادامه سفیر میذارین یا باید باز یه چند سالی منتظر بمونیم دوباره؟
:01:
پ.ن:من بعد اینکه دانلودش کردم دوباره امتیاز برا دانلود میخواد چه کنم حالا؟
حالا تا تموم بشه زمان هست، چند سالی منتظر باشی که عمر من کفاف نمی ده که:65:
سلام خودت چطوری؟
:moji:
اون یه نفر کاملا کار خوبی کرده تازه به قولی امتیازش کم هم هست باید بالاتر می رفت :bl6:فصلای خیلی جالبی بودن. من کلا این کتابت رو خیلی بیشتر دوست دارم. اینکه اون جوری حال پسر ویلفرد رو گرفت کیف کردم. فقط این پسر درسته سنش کمه ولی وقتی در جایگاه رییس خاندان قرار میگیره باید کنترل بیشتری رو خودش داشته باشه
سلام ممنون خوبم، نفیسه جان. نه همینم خوبه، خب هنوز تو جایگاهش نیست که باید یکم زمان بدید. تا حالا ببینیم چی پیش میاد. هم تو سفیر و هم اینجا شخصیت یه وجه اشتراک هایی دارن و هم متفاوت ولی خب سعی می کنیم بهتر بشه.
انقدر موقع خوندن داستان هیجان زده میشم که ساعتی ۳ صفحه پیش میرم
واقعا آقا سینا برگشته؟؟������������
فکر کنم روحشه:65:
عالی بود عالی مرسی که داستانو ادامه دادی
خواهش می کنم.:(s1817):
سلام
:0137:ممنون از سینا جان ، فقط داداش اگر میتونی درباره برنامت یه توضیح به همه بده (همه بیشتر تشنه سفیر هستند و اون قدری هم نوشتی که بتونی بدون این که بخوای بنویسی یه ، یه سالی فصل ارائه بدی ، پس یه توضیح به همه اگر بدی بچه ها خوشحال میشن بدونن برنامت چی هست) :(s1203):
ممنون ازت که هستی داداش.:0123:
سلام، مخلصم. دیگه برنامه دادیم دیگه. می دونم ولی خب سفیر طولانیه منم راستش فعلا قصدی ندارم برای تکمیلش. بذارید همینطوری تو آب نمک بمونه:21:
سینا دادا ولکام بک
حضرات نویسنده رو با نقد و نظر تشویق کنید که نذاره بره ( با تشکر از مهرنوش)
من خودم بین کارات موهبت رو بیشتر دوست دارم. پس تنبلی نکن فرزند بنویس که همانا شما از نویسندگانی
سلام، بانوی بزرگوار، خوبی سمیه جان. ممنونم:دی
آره منم دوستش دارم، چشم/ف تنبلی نمی کنیم شاید با نویسندگان محشور شویم:129fs4252631::moji:
سلام به آقا سینا
بعد از عمری دیدم فصل دادی من هم برگشتم اما دیدم امتیازم منفی 190 هست یکم فعالیت بکنم بعد داستانرو می خونم نظر میدم
ویرایش:
صبح منفی 190 بود الان شده منفی 242 جریان چیه
از بس فعال بودی، آورین فعالیت کن:دی
خیلی از اینکه بهترین نویسنده مون برگشته خوشحالم. واقعا وقتی صبح فهمیدم پست جدید اومده شوکه شدم. امیدوارم برای همیشه بمونن. میدونم نویسندگی چقدر سخته برای همین از همه نویسنده هایی که واقعا قلم عالی ای دارن مخصوصا ایشون کمال تشکر دارم. امیدوارم سفیر کبیرم ادامه بدن.
ممنون، هر کاری سختی های خودش رو داره، برای همین اینم سخته به صبر و حوصله نیاز داره که من فعلا کم دارم ازشون امیدوارم اونم تموم شه
سلام خیلی خوشحالم که ادامه میدی
یکی لینکو به من بفرسته
مقداری امتیاز دادم، منتهی فعالیت کنید تا کمی سایت سرحال تر بشه.
هوم اومدم سایت دیدم چقدر جالبه لیدر برگشته!
و قشنگ مشخ بود حضور لیدر چقدر روی یه گروه تاثیر داره قبلا ان تایم نهاییتش 5 6 نفر انلاین بود اومدم دیدم 18 نفر با سینا انلاینه.
سینا جان همین حضور باعث این برگشت شد جتی این حسین اقا که مدیر بازنشسته هم خورده برچسبش از حالت فسیلی در اومد اومد سایت.من چند ساله اینجام و تا حالا ندیدمش.خلاصه باش حتی شده اگر روزی یه ثانیه فقط انلاین میشی اینجا بچه هاش یاد گرفتن رو پا خودشون واستن و مشکلی برای کار های روزانه شما ایجاد نمیکنن.
خخخخ در نهایت انگیزه پیدا کردم که سینا برگشته منم یه رقیب گردن کلفت در حد برادر بزرگ پیدا کردم باید یه خودی نشون بدم این دورگه خودمون رو به یه جایی برسونم که بشه گفت رقابت یعنی مورمورم میشه وقتی این حس رقابت و اینا بهم دس میده خیلی خوبه.
دوستان تازه نویسنده اصلا فکر کم اوردن نباشید تلاشتون رو ده برابر کنید که یه رقیب سرسخت داریم خخخخخخخخخخخخخخوش برگشتی اقا سینا
شما اختیار دارید، قدیما که دیگه واقعا جای صحبتی ازش نیست. خواننده ها حمایت زیادی از نویسنده ها می کردن و البته نویسنده هم زیاد بود ولی خب این کار سخته و نیاز به صبر و حوصله داره و من امیدوارم که همه بتونیم داستان هامون رو تموم کنیم. چون حیفه این ایده ها خاک بخورن
سه فصل قبلی رو قبلا خوندم امیدوارم حضورتون استمرار داشته باشه
ممنون:77:
اقا ما بی گناهیم این همه امتیاز منفی چرا
به خاطر اینه که پست هات پاک شدن، برای همین امتیاز منفی گرفتی:دی
سلام آقا سینا
دمت گرم که برگشتی. من یکی که خیلی خوش حال شدم. این داشتانتو گذاشتم به یه جای خوب برسه بعد یهو بخونم البته چون فعلا سربازم بخوام هم نمیرسم ولی حتما تو برنامست نمیشه که شما بنویسی و بد باشه که
لطفا در مورد سفیر کبیر هم یه کاری کن حیفه که بهترین رمان فانتزی ایران(به نظر من) که در حد رمان های درجه 1 دنیا هم قرار میگیره خاک بخوره ها ... قدر خودتو بدون
بازم ممنون
تا چشم بهم بذاری سربازی تموم میشه،
در مورد سفیر باید وقت بکنم تا تموم شه، تهش رو نوشتم ولی خب کلی راهه.
wow...wow...wow
عجب غافلگیری جذابی. یادمه اون وقتا که سفیر رو میخوندم همیشه دعا میکردم تموم نشه. اینم اضافه کنم من یه خوره کتابم و بخصوص در ژانر فانتزی میتونم بگم کمتر کتابی فارسی هست که نخونده باشم چه در نت و چه در بازار. حتی الان که زبان اصلی میخونم هم کم پیش میاد دلم بخواد یه کتاب تموم نشه. بیشتر واسه این میخونم که خونده باشم و اکثرا میخوام بفهمم به کجا میرسه. ولی با سفیر اینطور نبود همیشه از خوندنش و پیش رفتن با شخصیت اول داستان لذت میبردم. حتی هری پاتر هم که اینقدر طرفدار داره و عصارش شباهت زیادی با داستان شما داشت کما اینکه بنظرم داستان شما بسیار بسیار گسترده تر بود منو به اندازه سفیر جلب نکرد. نمیخوام بحث های تخصصی ادبی یا نکات داخل داستان رو وسط بکشم. فقط دارم درباره کشش و جذابیت حرف میزنم. واقعا خاطرات خوبی با سفیر داشتم. چندین بار خوندمش و هر بار لذت بردم. جالبه. نه؟ منی که گاهی وقت کم میارم به کارهای روزمره خودم برسم گاهی هوس میکنم برگردم و داستان های قدیمی رو دوباره بخونم و سفیر حتما بین اونهاست.
میدونم دیره چون اون وقتا اکانت نداشتم اما بهت تبریک میگم بخاطر نوشتن این داستان جذاب.
خبر ادامه کارهات و اینکه دوباره برگشتی خیلی خوشحالم کرد. ممنون از اینکه بازم نوشته هاتو باهامون به اشتراک میزاری تا ما هم لذت ببریم
موفق باشی و روزگار خوش
اول ممنونم، در مورد دنیای فانتزی باید بگم بهترین ژانری هست که من بین ژانر داستانی اون رو واقعا دوست دارم. چون نویسنده ها واقعا باید خلاقیت به خرج بدن تا از بین ایده هایی که ممکنه تکراری باشن یه چیز جدید رو خلق کنن. سفیر هم شش سال طول کشید تا تنها یک جلد( در اصل چهار جلده همون) تکمیل شد. خیلی ها کمک کردند منتهی در این زمان من نمی تونم فشار زیاد خواننده ها رو تحمل کنم برای همین فعلا این داستان رو میذارم تا بعدش چی پیش بیاد... بازم ممنون از نظرت
سلام این دوفصل خوب بود خصوصا فصل پنجم
به نظر خود درگیری داره از یه طرف میخاد به همه نفرتشو نشون بده اما از خون خوردن بدش میاد چون این دو تا به هم مرتبط اند انگار میخواد دارک بشه
موهبتو داری شبیه خیلی سفیر کبیر میکنی شاید از قصد باشه مثلا داشتن پرنده یا بنجامین که شبیه شخصیت تئودور تو سفیره یا اینکه هردو پدر بزرگ داشتن طریقه قدرت گرفتن جذب قدرت ازنور شبیه قدرت سوسن و پری های دیگست اما از اینکه شخصیت اول خواهر داشته باشه خوشم اومد اما من مخالف این ایده که خون آشاما خون نخورن هستم خب اینجور که دیگه خون آشام نیستن و منبع قدرتی ندارن پس از چی قدرت میگیرن .
یجا گفتی قدرت اش شبیه استرلاست پس شاید سه کتابی که استرلا به جا گذاشته واسه اش باشه
با اسم بیور هم خیلی حال کردم یجورایی جالبه
خیلی دوست دارم بیشتر در مورد موهبت اش و خاندان های فعلی بدونم .
منتظر فصل دیگه هستم
خب هر کسی یه نظر داره، شخصیت ها هم مختلفه اینکه یک شخصیت باید یک روندی رو طی کنه تا تکمیل بشه . از طرفی این داستان رو میشه جلد یک و نیم سفیرم در نظر گرفت با اینکه مستقله ولی جلو تر بریم بیشتر می فهمید که چقدر می تونه مرتبط باشه. در مورد اش و موهبت هاش باید بریم جلو تر تا ببینید اصل قضیه چی هست.
من که باورم نمیشه هنوز. حدس من اینه که مهرنوش اینقدر خسته شده از دست سینا، گرفته خودش نوشته فصل هارو. همه ی ماجرا و اینارو که میدونه.
حالا ببینید کی گفتم.
مهرنوش خطرناکه"4"
مهرنوش منو هم تهدید میکرد هر یه مدت. ولی متاسفانه من پوست کلفت شدم جواب نمیده. 🙁 باید به روش های سنتی چوب و گونی روی بیاره. ولی دلش نازکه. دلش نمیاد منو بزنه.
یهو دیدین محمد همین کارو برا من کرد نوشت داستانو. مشخص نیست. ������ به هر حال تبریک و تسلیت میگم به سینا. همین که بعد این همه مدت رو سایت رویت شد خودش مایهی شادیه.
مرتضی، داستانت کووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو:1e9ca045845bf68fcb9
خب خوندم. آخراش که رسیدم هی حسرت خوردم داره تموم میشه. خیلی خوب بود. فضاسازی عالی، توصیفا عالی و به اندازه. از قاطی کردن دنیای مدرن با داستان به این شکل خیلی خوشم اومد. نمیدونم چه اصراریه که تو داستانات شخصیت اصلی باید تا بلوغ هویتشو قایم کنه
پرنده منو خیلی یاد آدرین انداخت. بلوغ تو دنیاشون چند سالگیه؟ ایده کتاب و طرز خوندنش فقط بگم وای معرکه بود. سه بار خوندم فهمیدم چی شد
عهدنامه خون هم توی سفیر داشتیم باز. یاد اون مرده افتادم که آلفرد کمکش کرد عهدو باطل کنه، یعنی ممکنه در آینده این داستانا بهم وصل بشن؟ باید برم سفیرو چک کنم اسم خاندانای خون آشاما چی بودند. شایدم الان آینده اون موقع هستش.
به هرحال تا اینجا که محشر بود. بسی بسیار زیاد منتظر فصل جدیدم. گرچه همینم هنوز تو شوکم نوشتی خوش برگشتی فقط مگه قرار نبود اول جادوگر ریشه بیاد؟
خب ممکنه شباهت هایی باشه ولی کلا فرق می کنند ولی خب چون به سفیر کبیر ربط داره حتما چنین چیزایی رو بیشتر می فهمید. شک نکن....
خواهش، خوشحالم خوشت اومده.
سلام سلام!
" وی با ترس از کشته شدن توسط طرفداران شروع به انتقاد میکند"
راستش اصلا تو حدی نیستم که بخوام داستانی از نویسندهی سفیرکبیر رو نقد بکنم و این حرفا، فقط نکتهای که از همون اول به نظرم اومد رو میگم:
اینطور بگم که افعال نامیزان به نظر میرسن. یکی مضارعه یکی ماضی!
مثلا:
به انعکاس تصویرم روی سطح شیشهای تابوت سیاه زل زدهام. مانند مجسمهای نفرین شده به نظر میرسیدم _میرسم_ نمیدانستم _نمیدانم_ از کی و یا چه وقت قیافهام تا این حد تغییر کرده است. _ اگر نمیدانستم رو بیاریم اول جمله اینجا تغییر کرده بود درسته_ در صورت رنگ پریدهام، گونههای استخوانی و فرو رفتهام بیش از اندازه به چشم میآمدند. _ میآیند. عاقا اول متن با مضارع شروع شوخ_ مردمک سرخ چشمانم، در عنبیههای خاکستری رنگم، در حال تیره شدن بودند _هستند_ . دست کمی از یک مرده
متحرک نداشتم. _ندارم_در مورد کل متن، راستش باید خود نویسنده تصمیم بگیره که میخواد از چه نوع افعالی استفاده کنه، مضارع یا حال. با هر کدوم که راحتترید بنویسید پس 🙂
تا نکتهای دیگر بدرود.
اتفاقا خوبه، تصور نکنید که من کل زندگیم رو گذاشتم برای نوشتن برای همین قطعا ایرادات زیادی دارم برای همین وقتی تذکر می دید سعی می کنم اصلاحشون کنم.
ممنون
تم داستانی جالبی رو در پیش گرفتی .یکی از چیزهایی که تو چشم میاد اینکه اطلاعات زیادی رو به خواننده میدی میتونستی نصف اطلاعاتی رو که دادی جلوتر یا توی موقعی که وارد اکادمی میشد بدی .با این حال قلمت پخته تر از سفی کبیر شده که کاملا احساس میشه .البت خیلی دوست داشتم جادو گر ریشه رو ارایه کنی
ممنون، جادوگر رو که فقط یکی دو نفر اونم دو سه فصلش رو خوندن ولی خب اون حیفه که بخوام فعلا بذارم. هنوزم خیلیش مونده ولی فعلا تمرکزم روی این داستانه تا بعدش ببینم چی پیش میاد
خواهشا یه فکری هم برا سفیر کنید، جدا ظلمه که این کتاب رها بشه
رها نشده ولی فعلا قرار نیست ارائه بشه.
داستان رو خوندم خیلی قشنگ بود .
در فصل اول وقتی درمورد ناخن های اش گفت فکر کردم یکی از موهبت هاش همون آتش سفید آلفرد باشه . برای آلفرد هم قبل از اینکه از آتش سفید استفاده بکنه ناخن هاش همونجوری شده بود .
و یه سوال اگر تا قبل از اون اتفاق خوناشام ها بچه دار نمیشدن پس نسل خوناشاما چجوری ادامه پیدا میکرده ؟
با تبدیل کردن بقیه ؟ یا روش دیگری داشتن ؟
داستان سفیر در چه موردی بود، پس اگه جواب درست بدید تمام این سوالات جواب داده میشه.
رزو شد جهت انتقادات از داستان
سلام
تو فصل دوم اونجا که اش داشت کتاب استرلا رو می خوند و در مورد قدرت رسوخ بود گفتی در صد سال اولی زندگی فلان میشه و بعد به جای اینکه بگی در صده دوم ، گفتی در دویست سال دوم ، چون اصلا صحبت از دویست سال اول نبود که بگی دویست سال دوم و به نظرم صد سال دوم یا صده دوم بهتره.
یه دور ویرایش دیگه هم باید بشه چون هم تک و توک غلط املایی وجود دار و هم بعضی فعل های مثلا اول شخص ، سوم شخص نوشته شده یا جمع.
صفحه 58 خط هشتم: به سوی خانه وجود نداشت. این جمله نیمه کاره بود.
سینا فصل پنجم خیلی نفس گیر بود و واقعاً آدرنالین خونم رفت بالا از هیجان.
اش سه موهبت داره یا بیشتر؟ کنترل سایه ها می تونه یکیش باشه- کنترل احساسات- تغییر شکل که تو خیاطی عنوان شد و ...؟
عهدنامه رو کی با خون خودش باطل کرد؟
یکم دیالوگ ها از شخصیت های مختلف پشت سر هم میشه گیج کننده میشه یه لحظه که این جمله رو کدوم گفته - اسم گوینده رو بزاری خوب نمیشه؟
خب این مشکلات تقصیر منه، ویرایشگر ها کارشون درسته ولی من وقتی می خونم بازم متن اضافه می کنم و چون ممکنه زیاد بخونم یه قسمت رو دیگه غلط های ویرایشی به چشمم نمیاد. یکی دو مورد رو که گفتی اصلاحکردم. در مورد موهبت اش هنوز زوده بریم جلو کامل توضیح دادم.
در مور موقعیت عهد نامه، این تو داستان نیست و منم نیاوردمش. چون جلوتر یه بک داریم به زمان گذشته پس زوده حالا
واقعا عالی بود داستان ولی اش چند تا موهبت داره و در ضمن چجوری میخواد موهبتشو آشکار کنه تو اون کتاب فقط توضبح داده بودبعدم اون موهبت اراده مرگش از قبل داشته
سلام
خوبید؟ سلامت هستید؟:105::67:
خب قبل از اینکه جواب نظرات دوستان رو بدم، چند تا نکته رو بگم. اول ویرایش داستان مثل سابق نیست، دلیلش هم خودم هستم.:65: واقعا نمی تونم فصلی رو ده بار (یا بیشتر) بخونم و می دونم تو هر بار خوندن هر فصل بهش متن اضافه می کنم و بعد می بینم یه دفعه یه فصل پنجاه یا شصت صفحه ای شد. هر چند رکورد طولانی بودن هنوز مال سفیر با 100 صفحه ولی خب واقعا پیر شدم.:43::102:
مورد بعدی در مورد روند داستانه، این داستان انشعابی از سفیر کبیره.:19: یعنی هم مستقل و هم میشه جلد یک و نیم سفیر کبیر. موقع نوشتن سفیر کبیر ایده های زیادی داشتم. واقعا هم زیاد؛ برای همین هم اگه دقت کنید می بینید که این داستان یه جاهایش کاملا به سفیر ربط پیدا می کنه. خوب یا بد:105:در هر صورت سعی می کنیم این داستان تموم بشه.:63: خیلی ها انتظار سفیر رو دارن ولی در حال حاضر نمی تونم کاری برای سفیر بکنم. چون روند داستان سفیر پیچیده هست.
دستت درد نکنه برای فصل بعدی
نه انصافا ۲۰ امتیاز !!!!!!::70:: بزار بگردم همین گوشه های سایت می تونم ملاقه سمیه رو پیدا کنم :(s1211)::(s1211): ملاقه نبود فقط هویج پیدا کردم.
سلام این فصل واقعا فوقالعاده بود انتظار یه همچین هیجانی رو نداشتم مثل اینکه امروز روز شانش اش و طرفداراشه.
اما بعضی تنها چیزی که به نظرم مشکل داشت اینان
....تو این جمله به جای میرسه میتونستی از یه چیز دیگه استفاده کنی یا اصلا جملرو تغییر بدی (به نظر وارث خاندان اش قویتر از توصیفات فرزندم میرسه)
منظور اش ازین سوال چی بود نفهمیدم (شما خودتون رو عضو خاندان فانتوم میدونید؟).
موهبت اش یه جورایی شبیه مکندگی قدرت آلفرد هست......اراده مرگ=مکنده قدرت
یه چیزی بهم میگه اون پیرمرده که استاد نویسنده اون کتاب بود یجورایی مثل شخصیت خشایار تو سفیره .
پیرمرد بیچاره ادموند چطور سکته نکرد بیچاره .
تو این جمله هم به نظر من بجای بعد یه چیز دیگه استفاده میکردی بهتر بود (در مورد این کتاب سوال کرد بعد من تازه فهمیدم که چه گنجی رو در اختیار دارم).
راستی این داستان سالهای بعد سفیر هست یا یه بعد دیگه.
سلام
سینا من خودم هم داشتم فصل رو می خوندم - تو دلم یه جوری شده بود از هیجان - بیچاره اش چه هیجانی رو تحمل کرد خیلی باحال بود هی سوتی میداد و یارو می گفت این زبان رو هم بلدی؟! 🙂
یه چیزی بهم میگه اون پیرمرده که استاد نویسنده اون کتاب بود یجورایی مثل شخصیت خشایار تو سفیره .
پیرمرد بیچاره ادموند چطور سکته نکرد بیچاره .
اون کتاب بی نام و نشان؟ اره مطمئناً آدم قوی و خاصی بوده و به درجه ای رسیده بوده که می خواسته دانشش به نسل های بعد برسه ولی یه جورایی در سکوت. منظورم اینه می تونست خودش کتابی با عنوان بنویسه و خیلی هم معروف و محبوب بشه ولی اینکاری که الان کرد مثل رها کردن تیری در جریان زمان بود تا شانس و چیزای دیگه معلوم کنه که کتاب به کی برسه. کلا باحال بود حرکتش.
فصل خیلی خوبی بود. دستت درد نکنه
خیلی فوق العاده بود واقعا از خوندن این طور داستان ها لذت میبرم میتونم به جرات بگم در بین کتاب های ایرانی داستان های شما همیشه اولین انتخاب من بودن مخصوصا سفیر کبیر که از نظرم یه شاهکاره.موفق باشید و منتظر فصل های بعدی هستم
این فصل خیلی جالب بودمنتظرم ببینم قدرت اراده مرگ چیه و چه کارا میکنه.راستی نفرین خون چطور عمل میکنه.کارت عالی بود .راستی چرا کلاه رداش رو برداشت تاببینش.
دیشب دیر شد و مغازه رو داشتم می بستم نشد در مورد موهبت بگم 🙂
اش هم داره به اقتضای سنش مثل آلفرد اشتباه می کنه و احساسی عمل می کنه - درسته که یادآوری و فراموش نکردن بعضی خاطرات می تونه دردناک باشه ولی کلا الان اول راه زندگیشه و مثلا ده تا خاطره خیلی بد داشته باشه ، ولی یه عمر دراز بواسطه خون آشام بودن جلوشه و موهبت فراموش نکردن می تونه خیلی خوب باشه براش. همین کتاب رو اگه بخونه و بفهمه اصلا فراموشش نمی کنه هم بواسطه موهبتشه دیگه یا یادگیری این همه زبان باستانی و خاص. این چیزها رو نمی بینه و هی ترس از یاداوری چندتا خاطره داره.
داستان بسار عالی وپر کشش بود و مثل همیشه با اطلاعات فراوان که خود من به این موضوع بسیار علاقه دارم وترجیح میدم اطلاعتم از داستان و محیط بیشتر باشه تا داستان جلو بره
و این که شخصیت اصلی داستان چند زبان بلده من خیلی دوست دارم چون باعث میشه قهرمان داستان علاوه بر نیرو هایی که به ارث برده نشون بده که تلاش هم کرده
دستت درد نکنه برای فصل بعدی
نه انصافا ۲۰ امتیاز !!!!!!::70:: بزار بگردم همین گوشه های سایت می تونم ملاقه سمیه رو پیدا کنم :(s1211)::(s1211): ملاقه نبود فقط هویج پیدا کردم.
کشوها رو درست نگشتی کشو بعدی توش ملاقه بودا
به هر حال سینا اینجا قیمتها رو نشکون وضعیت بهم میریزه
دیروز نیومدی گفتم اوه اوه سینا دیگه فصل رو نمیذاره در رفت. همینجور منظم برو جلو برادر ویرایش هم نده به مهرنوش من خودم لازمش دارم :19::19::19: