|
فرار از سرنوشت نیازمند اراده ای پولادین است. گاه نیازهایی وجود دارند که مانند بندی نامرئی فرد را وادار میکنند تا به سوی ناشناخته ها قدم بردارد. میدانم که راهی که انتخاب کرده ام تنها به یک نقطه ختم خواهد شد. اما دیگر اهمیتی ندارد. اندوهی که بر شانه هایم سنگینی میکند باعث ضعفم نخواهد شد.بلکه اراده ام را برای آنچه که میخواهم تقویت خواهد کرد.آتشی که در درونم شعله ور است به سادگی خاموش نمیشود.من در مسیر رسیدن به آنچه که میخواهم تنها هستم.تنها تر از هر زمان دیگری و اینک نوبت من است تا سرنوشت را به بازی بگیرم. |
فصل اول تا پنجم | ( نسخه ویرایش شده - دانلود آزاد)لینک دانلود |
فصل ششم
فصل ششم کلمه عبور: bookpage
فصل هفتم
فصل هفتم کلمه عبور BookPage
فصل هشتم
فصل هشتم کلمه عبور: bookpage
فصل نهم
فصل نه .کلمه عبور: bookpage
فصل دهم
فصل ده
فصل یازدهم
فصل یازده
فصل دوازده
فصل دوازده
توجه: من نظر همه بچه ها رو خوندم؛ منتهی دو سه باری که جواب می خواستم بدم ولی به دلیل چند تا مشکل کل جواب هام پرید و چون جدیدا من آدم بی حوصله ای شدم دیگه حس نوشتن نداشتم ولی سعی می کنم تا آخر هفته جواب بدم. این دم عیدی بقدری شلوغ شده سرم که دقیقه نود فصل میدم مهرنوش پس اگه کم و کاستی دیدید مشکل از سمت من هست که وقت لازم رو ندارم. ممنون
فصل سیزدهم: |
سلام
تازه اومدم
چجوری میشه این داستانو دان کرد؟
میخوام همین الان بخونمش
روی کادر آبی رنگ کلیک کنید یه لینک و یک پسورد بهتون میده روی لینک کلیک کنید و پسورد رو وارد کنید و داستان رو دانلود کنید
من که باورم نمیشه هنوز. حدس من اینه که مهرنوش اینقدر خسته شده از دست سینا، گرفته خودش نوشته فصل هارو. همه ی ماجرا و اینارو که میدونه.
حالا ببینید کی گفتم.
من که باورم نمیشه هنوز. حدس من اینه که مهرنوش اینقدر خسته شده از دست سینا، گرفته خودش نوشته فصل هارو. همه ی ماجرا و اینارو که میدونه.
حالا ببینید کی گفتم.
سلام متی
ای وای مهرنوش لو رفتیم!!!
یاد بگیر جناب تنبل باشی ول کردی رفتی سینا بعد قرنها البته با فشار قدرت مهرنوش بازگشت
سلام متی
ای وای مهرنوش لو رفتیم!!!
یاد بگیر جناب تنبل باشی ول کردی رفتی سینا بعد قرنها البته با فشار قدرت مهرنوش بازگشت
مهرنوش منو هم تهدید میکرد هر یه مدت. ولی متاسفانه من پوست کلفت شدم جواب نمیده. 🙁 باید به روش های سنتی چوب و گونی روی بیاره. ولی دلش نازکه. دلش نمیاد منو بزنه.
یهو دیدین محمد همین کارو برا من کرد نوشت داستانو. مشخص نیست. �� به هر حال تبریک و تسلیت میگم به سینا. همین که بعد این همه مدت رو سایت رویت شد خودش مایهی شادیه.
مهرنوش منو هم تهدید میکرد هر یه مدت. ولی متاسفانه من پوست کلفت شدم جواب نمیده. 🙁 باید به روش های سنتی چوب و گونی روی بیاره. ولی دلش نازکه. دلش نمیاد منو بزنه.یهو دیدین محمد همین کارو برا من کرد نوشت داستانو. مشخص نیست. ������ به هر حال تبریک و تسلیت میگم به سینا. همین که بعد این همه مدت رو سایت رویت شد خودش مایهی شادیه.
محمد که هیچی یکهو دیدی خودم بقیشو نوشتم هر جور که دلم خواست:دی
خب خوندم. آخراش که رسیدم هی حسرت خوردم داره تموم میشه. خیلی خوب بود. فضاسازی عالی، توصیفا عالی و به اندازه. از قاطی کردن دنیای مدرن با داستان به این شکل خیلی خوشم اومد. نمیدونم چه اصراریه که تو داستانات شخصیت اصلی باید تا بلوغ هویتشو قایم کنه :دی
پرنده منو خیلی یاد آدرین انداخت. بلوغ تو دنیاشون چند سالگیه؟ ایده کتاب و طرز خوندنش فقط بگم وای معرکه بود. سه بار خوندم فهمیدم چی شد :دی
عهدنامه خون هم توی سفیر داشتیم باز. یاد اون مرده افتادم که آلفرد کمکش کرد عهدو باطل کنه، یعنی ممکنه در آینده این داستانا بهم وصل بشن؟ باید برم سفیرو چک کنم اسم خاندانای خون آشاما چی بودند. شایدم الان آینده اون موقع هستش.
به هرحال تا اینجا که محشر بود. بسی بسیار زیاد منتظر فصل جدیدم. گرچه همینم هنوز تو شوکم نوشتی :دی خوش برگشتی فقط مگه قرار نبود اول جادوگر ریشه بیاد؟
سلام من تازه کتاب دانلود کردم می خوام بخونم امیدوارم مثل کتاب سفیر کبیر داستانی قوی و فوق العاده ای باشه همه ازش لذت ببرن با سپاس از نویسنده محترم
سلام
منم داستان رو میخوام،خیلی وقت بود توی سایت نیومده بودم لطفا یکی به منم امتیاز بده تا داستان رو دانلود کنم.
سلام سلام!
" وی با ترس از کشته شدن توسط طرفداران شروع به انتقاد میکند"
راستش اصلا تو حدی نیستم که بخوام داستانی از نویسندهی سفیرکبیر رو نقد بکنم و این حرفا، فقط نکتهای که از همون اول به نظرم اومد رو میگم:
اینطور بگم که افعال نامیزان به نظر میرسن. یکی مضارعه یکی ماضی!
مثلا:
به انعکاس تصویرم روی سطح شیشهای تابوت سیاه زل زدهام. مانند مجسمهای نفرین شده به نظر میرسیدم _میرسم_ نمیدانستم _نمیدانم_ از کی و یا چه وقت قیافهام تا این حد تغییر کرده است. _ اگر نمیدانستم رو بیاریم اول جمله اینجا تغییر کرده بود درسته_ در صورت رنگ پریدهام، گونههای استخوانی و فرو رفتهام بیش از اندازه به چشم میآمدند. _ میآیند. عاقا اول متن با مضارع شروع شوخ_ مردمک سرخ چشمانم، در عنبیههای خاکستری رنگم، در حال تیره شدن بودند _هستند_ . دست کمی از یک مرده
متحرک نداشتم. _ندارم_
در مورد کل متن، راستش باید خود نویسنده تصمیم بگیره که میخواد از چه نوع افعالی استفاده کنه، مضارع یا حال. با هر کدوم که راحتترید بنویسید پس 🙂
تا نکتهای دیگر بدرود.
سلام
کاربر جدید سایت هستم
امتیاز برای دانلود ندارم
خیلی ممنون میشم اگر یکی بهم امتیاز بده تا بتونم دانلود کنم
تم داستانی جالبی رو در پیش گرفتی .یکی از چیزهایی که تو چشم میاد اینکه اطلاعات زیادی رو به خواننده میدی میتونستی نصف اطلاعاتی رو که دادی جلوتر یا توی موقعی که وارد اکادمی میشد بدی .با این حال قلمت پخته تر از سفی کبیر شده که کاملا احساس میشه .البت خیلی دوست داشتم جادو گر ریشه رو ارایه کنی
خواهشا یه فکری هم برا سفیر کنید، جدا ظلمه که این کتاب رها بشه:20:
سلام
تازه با سایت شما اشنا شدم
امتیاز برای دانلود کتاب ندارم
خیلی ممنون میشم اگر بهم امتیاز بدین تا بتونم کتاب رو دانلود کنم
سلام دویست امتیاز ثبت نام توی سایت به حسابتون واریز شد.
برای امتیاز بیشتر لطفاً توی انجمن فعالیت کنید؛ برای مثال توی بخش تایپ، ترجمه، ویرایش، طراحی و... .