یک واژه برگزینید، هر واژهای، فرقی نمیکند
این همان روش نوشتن بر روی کاغذ است اما با این تفاوت که شما نقطهی آغاز را دارید.
تمرین:
یک کتاب بردارید، فرقی نمیکند چه کتابی، چشمانتان را ببینید و یک صفحه را باز کنید و همان طور چشم بسته دست روی یک کلمه بگذارید. اصلا مهم نیست چه کلمهای. اگر کلمهای است که اصلا معنایش را نمیدانید، دوباره انتخاب کنید. حالا به مدت دو دقیقه دربارهی همان کلمه بنویسید.
دنبال این کلمه بیفتید. اگر تا آخر عمرتان دنبال واژهی مناسب بگردید، آن را پیدا نمیکنید. مناسبترین واژهی دنیا همینی است که الان پیدا کردید.
مثال:
یک دختر خانم با همین روش کلمهی «کوتاه» را پیدا کرد و این متن را نوشت:
«کوتاه، کوتاه، قدم کوتاه، دویدن کوتاه، شلوار کوتاه، هیچی چی ندارم دربارهی کوتاه بگویم. چه اهمیتی داره؟ اصلا کی اهمیت میده. به جز نامزد سابق **** من. از همان نوجوانی هیچی دربارهی شلوار کوتاه نمیدانستم. زنها و دخترها خیلی دوست دارند تو جوانی شلوار کوتاه بپوشند. درست همون طور که اون دوست داشت من شلوار کوتاه بپوشم. بله، اون دقیقا کسی بود که بی بند و باری را دوست داشت. اون وقت من را متهم به بیوفایی میکرد. چه انتظارات تهوعآوری داشت. من باید زودتر میفهمیدم چه آدم زیادهخواهی بود. عجب کثافتی. چه آدم عوضیای. عجب هرزهای. خیلی خوشحالم که خیلی دیر نفهمیدم. بعد از این که همه چیز بین ما تمام شد توی مراسم تشییع جنازهی مادرم همهی نامههایم را آورد و بهم پس داد. هیچ وقت نمیخواهم به اون روزهای وحشتناک فکر کنم...»
به نظر شما از دل همین تمرین، کم کم یک نوشتهی پراحساس و خواندنی شکل نمیگیرد؟
#نویسنده #کارگاه_داستان_نویسی #فانتزی #معرفی_داستان_فانتزی #داستان نویسی
اب
اب اب اب ان مایه ی حیات بخش و زندگی ساز.ان چیزی که هرچیز مایه وری از اوست و انچیزیست که جهان را می رویاند و از ان تجلی تراوش میدهد.چیزی که شور است گاهی و نیا فتنی خیلی وقت ها.چیزی که تجلی میدهد روح مارا.یاد مارا.ذهن مارا .قلب مارا و میسابدو میسازد. میسوزاند اتش را و پایان می بخشد به او. به اندازه امده تا به اندازه مصرف شد.پس اب را گل نکنیم!
برگه ی خط خطی وجودیت رابا اب تقدیس کنیم و از ان بشکوفانیم طروات را.
ساده می گویم که اب ها ابی نیستند !وچه جالب است این تدبیر اگر در انش فکر کنیم. اب ها ابی نیستند و ابی ها از اب گرفته شده اند. همانطور که کوه ها از جویبار ها روان بر تنشان،رود ها از تجمع این قطرات الهی بر بسترشان،و روز ها بایاد باران در انتظارشان،حتی چشم ها با دیده ی گریستن در معبدشان...
وه زیباست این اب .
احساس
چند روزی است که احساس بیماری دارم. بیماری فریاد زدن، دلم میخواهد بالای یک کوه بروم و هر چه در سر در دارم فریاد بزنم.احساس میکنم همین الان است که بترکم.گذشته از این احساسات مختلفی این روزها مرا در برگرفته مثلا تا حد مرگ از دست همه عصبانی هستم.نمیدانم چرا این روزها خیلی احساسات مزخرف و متضادی دارم.مثلا همین الان اگر یکی از شما با آرامش و مهربانی با من در مورد مطلبی صحبت کنید من با عصبانیت و بطور کاملا غیر منطقی حالتان را میگیرم:دی. فکر می کنم گرسنگی هم یک نوع احساس است! اما من این روزها تقریبا اصلا احساس گرسنگی ندارم!
فکر می کنم کل احساساتام بهم ریخته است:دی:دی:دی
بیماری
این موقع از سال که میرسد همیشه وضع همین است، به محض اینکه هوا تغییر میکند بیماری آغاز میشود.هرکسی را که میبینی دستمالی به دست گرفته و پشت سر هم عطسه میزند. بعضی ها با چشمهای قرمز و قی کرده اشک چشمشان را پاک میکنند و بعضی ها دستمال به دست بینی شان را. از پاییز بیزارم و همینطور از سرما اما خوانده ام که سرمای شدید به دنبال خودش گرمای تابستان را می آورد و تابستان گرم یعنی کشاورزی بهتر....هنوز نمیفهمیم حکمت کارهای خدا را و چه میتوانیم بکنیم جز لرزیدن از سرما در این سوز و دعا برای بارشی که در گرمای تابستان آب کشتزارهایمان باشد
آتش
گرم، نارنجی، پرتحرک در باد، آفریده شده تا گرما بخش اجاق خانه ای باشد یا پایان و نابودی یک نیستان، سوزاننده، نابود کننده وحشی و غیر قابل کنترل، درخشان، داغ و آزاردهنده اگر دستی سوخته شده داشته باشید. مظهر زندگی اما نیازمند توجه دائمی؛ مراقبت دائمی؛ کافی است تا رویت را برگردانی ... دردناک، قرمز، متورم مثل موجودی که به آن بیش از اندازه بی توجهی شده باشد. به دنبال توجه، مظهر زندگی اگر آن را در اجاقدانی زیر قابلمه ای غذا بکاری. گرمایی مطبوع اگر در شومینه ای در دل خانه ات جایی برایش بگزینی. با محبت، وفادار اما دلگیر از بی توجهی اگر آن را بی خیال به حال خود رها کنی. سرد، خاموش، تاریک یا گدازنده، وحشی، به دنبال توجه اگر او را به حال خود رها کنی
آبی
آبی آبی آبی
دریا همیشه آبی است حرف مسخره ای زدم؟ نه مسخره نیست چون دریا آبی نیست. شما میتوانید از شیر مرغ تا جان ادمیزاد رو داخلش پیدا کنید. از لیوان پلاستیکی تا دمپایی پاره و حتی پرده. اوه قاشق هم هست.پوشک بچه و سبد لباس ...این همه زباله باعث رشد جلبک ها و کثیفی شده. ماهی ها مریض شدند. نمیفهمم این مردم چطور میتوانند در این اب شنا کنند.
عصا
بیدار شد ، چشمانش را باز کرد . همه جا تاریک بود . کورمال کورمال به دنبال عصایش گشت . هنوز عادت نکرده بود . پایش به لیوان ابی که کنار تختش بر روی زمین قرار داشت خورد و لحظه ای بعد صدایی جز صدای غلتیدن لیوان به گوشش نرسید . انگشتان پایش خیسی زمین را حس کردند . ارام ارام پایش را حرکت داد تا به چیزی دیگر برخورد نکند . دستانش در فضای خالی جلویش به هر سو می رفتند تا بلکه بتواند عصایش را پیدا کند . بلند شد ، چند قدم راه نرفته بود که پایش به گوشه ای از فرش که جمع شده بود گیر کرد ، محکم بر زمین افتاد . جسمی سخت را زیر شکمش حس کرد . دستانش را به سمت ان برد . لمس کرد ، حس کرد ؛ عصایش بود .
طوفان
این چند روز بیشتر خبرها به طوفانی که در راه بود اشاره میکرد از قبل باید برای آن آماده میشدند. طوفان های کارولینا خیلی معروف بود. آسمان هر لحظه تیره تر میشد ترسی درون دلم بود. این بار فرق داشت. مک دیگر پیشم نبود من با پسرم زندگی میکردم درست دوسال پیش قبل از طوفان پسرم به من گفت قرار است برود یعنی قرار بود روزی که طوفان میشد بیایند و ببرندش. خب من باور نمیکردم ولی او رفت دوسال طول کشید تا باور کنم. من منتظر طوفانم من نیز میخواهم بروم. فقط باید طوفان شروع شود.
مناسب
مناسب. تناسب. این کلمات مثل آونگی به دیواره زهن من می خوردند و درون اتاق خالی از فکر آن پژواک می شدند. مناسب. تناسب.
چه چیز مناسب است؟ مناسب، از آن کلمه هایی است که آدم قبل از خواب، وقتی همه چیز در تاریکی و سکوت فرو رفته به آن فکر می کنی. چه چیز مناسب است؟ چه چیز نامناسب است. تناسب یک قطعیت است یا نسبیت؟ این جمله را که به خودم گفتم فهمیدم. تناسب. نسبیت. مناسب. تناسب نسبی بود. تناسب بر اساس معیار های وجود هر کس سنجیده می شد. نمی توانی تناسب کسی را با مناسبت های خودت مقایسه کنی. ای همه نسبت سرم را به درد آورد. تناسب واقعا از آن کلمه هایی است که اگر چند ساعتی به آن فکر کنی،یا دیوانه می شوی یا انیشتین.