با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.
مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟
با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .
مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:
دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story
دورگه کتاب دوم |
فصل |
دانلود |
فصل |
دانلود |
فصل 1(تعقییب و گریز) | دانلود | فصل 2(اِدورا) | دانلود |
فصل 3(برخورد) | دانلود | فصل 4(تصمیم) | دانلود |
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) | دانلود | فصل 6(منطقه تاناریس) | دانلود |
فصل 7(راه حل) | دانلود | فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) | دانلود |
فصل 9(در راه ناردا) | دانلود | فصل 10(حس جدید، انتقام...) | دانلود |
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) | دانلود | فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) | دانلود |
فصل 13(ایلا) | دانلود | فصل 14(لورتگا) | دانلود |
فصل 15(دردسر در شمال) | دانلود | فصل 16(تصویری در اینه!) | دانلود |
فصل 17(اولین دیدار) | دانلود | فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) | دانلود |
فصل 19(خیانتکار) | دانلود | فصل 20!(اعتراف) | دانلود |
فصل 21(اولین نبرد واقعی) | دانلود | فصل22(اولین دختر دورگه) | دانلود |
فصل 23(دره ممنوعه) | دانلود | فصل 24(گرگ تنها) | دانلود |
فصل 25(شب برخورد) | دانلود | فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) | دانلود |
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) | دانلود | فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) | دانلود |
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) | دانلود | فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) | دانلود |
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) | دانلود | فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) | دانلود |
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل34 | دانلود |
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) | دانلود |
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 40(اغاز نبرد) | دانلود |
فصل 41(پایان) | دانلود | فصل 42(او خواهد امد) | دانلود |
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 | دانلود | فصل 44(بازگشت) | دانلود |
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده | دانلود | فصل 46(پایان نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 47(مردی روی شاخه) | دانلود | فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) | دانلود |
فصل 49(هنری...) | دانلود |
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: | دانلود |
فصل51(تسخیر شده) | دانلود | فصل52(هزار سال تنهایی) | دانلود |
فصل53(پایان روئیا) | دانلود | فصل 54(درخت وجود) | دانلود |
فصل 55 (ارباب اعماق) | دانلود | فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) | دانلود |
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوهای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) | دانلود | فصل 58(اخرین دیدار) | دانلود |
فصل 59 (تاس سرنوشت) | دانلود |
ا
وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید |
http://omidmoradpour.rozblog.com |
دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید
توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.
اخبار:27/3/98 سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.
توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.
آخرین و جدیدترین اطلاعیه:
واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی
بعدا که کتاب دوم تموم شد و یه استراحتی دادیم تو اون تایم یه طرحی میزنم.
تا چند دقیقه دیگه اپلود میشه- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
فصل بیست و هفتم از کتاب دوم دورگه بر روی سایت آپلود شد
منتظر نظرات شما هستم.پ.ن: دوستان بابت این فصل هم اینکه دیر شد یه روز و هم اینکه عجله ای نوشتمش و خوب از اب در نیومده از همگی دوستان معذرت خواهی میکنم امید وارم من رو ببخشید و بهم برای نوشتن فصل 28 از کتاب دوم انرژی بدین
یا علی
سلام ب همه ی دوستان مخصوصا اقا امید نویسنده خوبمون که با توجه ب اینکه حسابی سرش شلوغ بوده بازم واسمون وقت میزاره سرحرفش میمونه,:53:
داستان واقعا چسبید فقط حیف ک تعداد صفحاتش کم بود, ب گفته ی امید فصل باید جای حساس ت میشد ولی خب حتما که نباید توی اولین قسمت حساس ت بشه, حالا چی میشه منت بزاری روی سرمون و یه دفه هم توی دومین قسمت حساس فصل رو ت کنی و بزاری ما یکم حالشو ببریم؟؟!!! :bb8:
خب برسیم ب فصل....
این فصل اشتباهات تایپی زیاد بود که با توجه به شرایطی ک الان داری و گرفتاری و خستگیات واقعا طبیعیه .
دوم اینکه طبق گفته ی دوستمون و همینطور ک قبلا هم خودم هم خیلیا گفتن مشخصه پدر ایتاش برادر سومه,و بنظرم احتمالا گرگهای یخی بخاطر جلوگیری از انقراض و نجاتشون ب دست برادر سوم از همون زمان ی جوری با نیرویی میتونن هم خونش یا کسی ک از وجود برادر سومه رو حس کنن(البته فقط درحد فرضیه ست),واقعا حدسش خیلی سخته که چرا ب ایتاش حس مثبت داشتن,شایدم بخاطر اینکه از بچگی با ایتاش بودن, طبق گفته ی خود ایتاش که ب هنری گفت خونشون توی جنگل و توی جایی بوده ک هیچ موجودی جز گرگهای یخی اونجا نبوده و از همون بچگی با ایتاش کاری نداشتن,
چرا هنری با اینکه از رفتار گرگ یخی و ایتاش تعجب کرده بود و گفت احساسات گرگ یخی نسبت ب ایتاش روحس میکنه در مورد اینکه چ رابطه ای بین گرگ یخی و ایتاش هست هیچ سوالی نپرسید و انقدر ساده ازش گذشت؟؟
میرسیم به تیغه,توی فصل اومده بود که هنری تیغه ی آتشین رو از کمربندش دراورد, در صورتی که سنگ فرمانروا روی تیغه اب شکن هنری قراره داره,
و اینجا هم یه سوال دیگه پیش اومد واسم که هنری مگه لورتگا به کمرش نیست؟؟؟؟ یعنی علاوه بر لورتگا دوتا تیغه های دیگه هم همراهشه؟!
خب میرسیم به معبد......
یه معبد توی دهانه ی کوه، این همون معبدی نیست که بئاتریس و ریکا احتمال نابودیش توسط خدای دراکل رو دادن؟!!!پس یعنی این مه سیاه ک نیروش هم انقد شوم بود از طرف خدای دراکل باید باشه؟!
و راستی راجب اینکه دست قطع شده ی هنری دوباره اکی شد چیزی ننوشته بودی!!!....
و نکته ی بعدی زمانیکه این اتفاقها افتاد چرا خبری از جیلا و آرماندو نشد؟!یعنی جیلا با اون سطح قدرت متوجه هیچ چیز شومی نشد؟!یا احتمالا بعد از انفجار نور نقره ای متوجه شدن و عکس العملشون موند واسه فصل بعد؟؟!!!.....:bc3:
هووف انگار ماوهیچ وقت شانس نداریم این نکته های مخفی فصلو بفهمیم
در مورد اصیل زاده بنظر میاد اولی از دومی ،دومی از سومی و همینطور تا اخر قوی تر هستن
البته شاید برادر سوم یه استثنا باشه
سلام
حدسیاتی دوباره از من
حالا که گفتی اونو نکته رو کسی نفهمیده گفتم یه نقد دگه بنویسم . اما بعید میدونم اون نکته رو فهمیده باشم.
خب قضیه این گذرگاه دقیقا چه که رلر فکر میکرد بهتره برن کمکشون،من هیچ تصوری از راه ادم خوار ها ندارم
ایا قبلا نمیتونستن به جنوب بیان و با عبور از این گذرگاه میتونن؟
ایا قبلا راه وجود داشته ولی این گذرگاه راه میانبر حساب میشه؟
پ.ن:بدون توجه به دشت های سوزان
.
خب اگر زنان به این قدرتمندی داشته که ریکا از اونا تعریف کرده چطوری هیچگونه مقاومتی نکردن؟وقتی میتونن جادو کنه لازم نیست حتما تو چشمانشون نگاه کنن از نزدیک
قضیه مشکوکه
.
ایا کل قبیله گاروم ارواح هستن یا فقط سربازشون؟
.
اگر اجنه میتونین بین معابد دروازه بازنن .پس خدای دراکل هم میتونه.این میشه یکی از دلایل وجود مه.اما یه سوال چرا دروازه ای باز نمیکنه که ادمخوار ها رو از طریق معابد قبیله های طرفدار خودش انتقال بده؟
.
برام جالب بود گرگ تنها با این سرعت به دشت عای ناردا رفته و برگشته.قطعا ایلا اطلاعات خوبی از اینجاها داره.
.
بنظرم خوب نبود برای ایلا از لفظ بانو ملکه استفاده کنی چون به ملیسون هم همین گفته میشه.
.
یکی از نکات سردرد های هست که هنری به وجود میاره شاید به گرگ تنها میخاست دستور بده یکم اونو تحت فشار بزاره اما چنین قصدیو با ارماندو نداشت و این خودش یه نکته هس
.
قطعا گرگ تنها فهمیده اون فرزند برادر سومه چون بهش احترام گزاشت
.
هنری هم فقط تعجب میکنه و کاری نمیکنه هرچند هنوز جا برای پرسیدن سوالاتش در فصول بعد داره
.
درباره نڗاد های گرگ های یخی در چه زمانی اطلاعات بیشتری میگیرم؟
گمان میکنم دندون طلایی به خاندان سلطنتی مربوط بشه. یا حتی اشراف گرگ هایخی.
گرگ تنها قرار بود اسرار گرگ های یخی رو به به هنری اموزش بده.چی شد قراره بعدا بهش یاد بده؟
.
ایا ایتاش که فرزند برادر سوم هس هم جادوانگی اون رو به ارث میبره؟
.
درباره مادر ایتاش
حدس:احتمالا یا اولین زن بوده که دارای قدرت و عمر طولانی بوزه یا از نوادگان اون بوده.
دلیل :ماسک ایتاش
.
درباره فرمانروا فرد بزرگ و دانایی بوده. از لحاظ قدرت و جادو از اصیل زاده ها کمتر هست درست. اما گاهی با استفاده از فکر درست و استفاده از فرصت ها به بهترین وجه میتوان افراد قوی رو هم شکست داد.
.
با توجه با اطلاعات کم که احتمال غلط بودنش زیاده:
فک نکنم بجز برادر بزرگ در دوران حکومت فرمانروا سایر برادر ها مخصوصا کوچک ها بجز خوش گذرونی کار انچنان زیادی کرده باشند
.
حدس اول:گفته شد اژدهای مادر خیلی با برادر سوم خلوت میکرده .اڗدهای مادر کم کسی نبوده و با توجهوبا قدرتش و پیشگویی هاش احتمال داره مرگ خودشو و کار فرزندانشو به نوعی پیشبنی میکرده و برای این روز ها نقشه ای یا برنامه داشته و به برادر سوم یا حتی فرمانروا چیزی گفته بوده.یا بهشون کمک هایی کرده باشه.
.
حدس دو:همچنین فرمانروا فرد دانایی بوده احتمال داره برادر سوم یا حتی فرستاده یا اژدهای مادر هم به اون اطلاعاتی داده باشن که برای بعد مرگ خود برنامه ریزی هایی انجام داده که دنیایی اجنه بی سرپرست نمونه و اصیل زاده ها اونو نابود نکنن.
.
خیلی دوست دارم در کتاب های بعدی ببینن ایا برادر سوم و فرمانروا با هم همکاری داشتن و این نقشه ها رو کشیدن یا هر کدوم جدا
پ.ن: با تشکر از نویسنده .دیگه ببخشید زیاد سوال پرسیدم.
برادر سوم و اول تو فصل های قبل مبارزشون رو نشون داد - احتمالا قضیه ناموسی بوده 🙂 آیتاش گفت مادرش که مرد رفتن یه جا برا خودشون زندگی کردن که این میشه بعد از مبارزه پدرش با برادر اول. چون تا اون موقع تو همون جامعه زندگی می کردن.
سلام ب همه ی دوستان مخصوصا اقا امید نویسنده خوبمون که با توجه ب اینکه حسابی سرش شلوغ بوده بازم واسمون وقت میزاره سرحرفش میمونه,:53:
داستان واقعا چسبید فقط حیف ک تعداد صفحاتش کم بود, ب گفته ی امید فصل باید جای حساس ت میشد ولی خب حتما که نباید توی اولین قسمت حساس ت بشه, حالا چی میشه منت بزاری روی سرمون و یه دفه هم توی دومین قسمت حساس فصل رو ت کنی و بزاری ما یکم حالشو ببریم؟؟!!! :bb8:
خب برسیم ب فصل....
این فصل اشتباهات تایپی زیاد بود که با توجه به شرایطی ک الان داری و گرفتاری و خستگیات واقعا طبیعیه .
دوم اینکه طبق گفته ی دوستمون و همینطور ک قبلا هم خودم هم خیلیا گفتن مشخصه پدر ایتاش برادر سومه,و بنظرم احتمالا گرگهای یخی بخاطر جلوگیری از انقراض و نجاتشون ب دست برادر سوم از همون زمان ی جوری با نیرویی میتونن هم خونش یا کسی ک از وجود برادر سومه رو حس کنن(البته فقط درحد فرضیه ست),واقعا حدسش خیلی سخته که چرا ب ایتاش حس مثبت داشتن,شایدم بخاطر اینکه از بچگی با ایتاش بودن, طبق گفته ی خود ایتاش که ب هنری گفت خونشون توی جنگل و توی جایی بوده ک هیچ موجودی جز گرگهای یخی اونجا نبوده و از همون بچگی با ایتاش کاری نداشتن,
چرا هنری با اینکه از رفتار گرگ یخی و ایتاش تعجب کرده بود و گفت احساسات گرگ یخی نسبت ب ایتاش روحس میکنه در مورد اینکه چ رابطه ای بین گرگ یخی و ایتاش هست هیچ سوالی نپرسید و انقدر ساده ازش گذشت؟؟
میرسیم به تیغه,توی فصل اومده بود که هنری تیغه ی آتشین رو از کمربندش دراورد, در صورتی که سنگ فرمانروا روی تیغه اب شکن هنری قراره داره,
و اینجا هم یه سوال دیگه پیش اومد واسم که هنری مگه لورتگا به کمرش نیست؟؟؟؟ یعنی علاوه بر لورتگا دوتا تیغه های دیگه هم همراهشه؟!
خب میرسیم به معبد......
یه معبد توی دهانه ی کوه، این همون معبدی نیست که بئاتریس و ریکا احتمال نابودیش توسط خدای دراکل رو دادن؟!!!پس یعنی این مه سیاه ک نیروش هم انقد شوم بود از طرف خدای دراکل باید باشه؟!
و راستی راجب اینکه دست قطع شده ی هنری دوباره اکی شد چیزی ننوشته بودی!!!....
و نکته ی بعدی زمانیکه این اتفاقها افتاد چرا خبری از جیلا و آرماندو نشد؟!یعنی جیلا با اون سطح قدرت متوجه هیچ چیز شومی نشد؟!یا احتمالا بعد از انفجار نور نقره ای متوجه شدن و عکس العملشون موند واسه فصل بعد؟؟!!!.....:bc3:
سلام
من یه سری حدس و جواب واس سوالات دارم.که میگم با معذره خواهی از همه. اما احتمالا نویسنده به وقتش جواب شما رو کامل میده
.
اول به نظر یماد هنری هر سه تیغه رو همرا داره.از اون دوتا نمیتونه استفاده کنه فعلا اما خب سنگ ها به کمکش اومدن به این دو شمشیر متصل هستن.
حدس: درباره باره معبد حدس میکنم اون مبعدی که بئاتریس و ریکا میگفتن تسخیر شده در شمال و بعد از دشت های سوزان هست در حالی که هنری در حاشیه یا قبل از این دشت به این قبیله ها برخورد کرده.
البته اگر اشتباه تصور نکرده باشم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
برادر سوم و اول تو فصل های قبل مبارزشون رو نشون داد - احتمالا قضیه ناموسی بوده 🙂 آیتاش گفت مادرش که مرد رفتن یه جا برا خودشون زندگی کردن که این میشه بعد از مبارزه پدرش با برادر اول. چون تا اون موقع تو همون جامعه زندگی می کردن.
اگ اینحوری باشه واقعا سن ایتاش خیلی بالاس. و بعدشم اون مبارزه بخاطر کشته شدن اژدهای مادر بود نه قضیه ناموسی.
.
نظر خودم :اینه که بعد از اون مبارزه برادر سوم در جامعه به طور مخفی زندگی میکرده .خب ازدواج کرده و از این قضیا.بعد از مرگ همسرش دیگه رفته به اون منطقه یا سرزمین که گرگ های یخی هستن و این حرفا.
.
یه حدس دیگه:اینه همون موقع همسر داشته بعد از مرگ اژدهای مادر رفتن به همون سرزمین و مادر ایتاش اونجا مرده
سلام
من تازه چند وقتی هست که کتابت رو خوندم، داستان جذاب و خوبیه و از نظر من بزرگترین مشکل داستان غلط املایی و نگارشی داستانه و همینطور اولای داستان یک مقدار خام بود که به مرور بهتر شد.
راستش فکر نمیکردم دیگه داستانی پیدا بشه که منتظر باشم هر هفته فصل جدیدیش برسه تا بخونمش، فقط یه چیزی که خیلی روی مخم میره اینه که توی داستان خیلی، تکرار میکنم خیلی این نکته رو میگی که هوا تاریکه و اجنه میتونن توی تاریکی بخوبی ببینن، تقریبا توی تمام سکانس های تاریک داستان این رو گفتی یه جورایی من رو یاد گزارش خیابانی میندازه توی بازی ایران اسپانیا.
امیدوارم همینطور با قدرت ادامه بدی.موفق باشی
سلام
من یه سری حدس و جواب واس سوالات دارم.که میگم با معذره خواهی از همه. اما احتمالا نویسنده به وقتش جواب شما رو کامل میده
.
اول به نظر یماد هنری هر سه تیغه رو همرا داره.از اون دوتا نمیتونه استفاده کنه فعلا اما خب سنگ ها به کمکش اومدن به این دو شمشیر متصل هستن.
حدس: درباره باره معبد حدس میکنم اون مبعدی که بئاتریس و ریکا میگفتن تسخیر شده در شمال و بعد از دشت های سوزان هست در حالی که هنری در حاشیه یا قبل از این دشت به این قبیله ها برخورد کرده.
البته اگر اشتباه تصور نکرده باشم.- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اگ اینحوری باشه واقعا سن ایتاش خیلی بالاس. و بعدشم اون مبارزه بخاطر کشته شدن اژدهای مادر بود نه قضیه ناموسی.
.
نظر خودم :اینه که بعد از اون مبارزه برادر سوم در جامعه به طور مخفی زندگی میکرده .خب ازدواج کرده و از این قضیا.بعد از مرگ همسرش دیگه رفته به اون منطقه یا سرزمین که گرگ های یخی هستن و این حرفا.
.
یه حدس دیگه:اینه همون موقع همسر داشته بعد از مرگ اژدهای مادر رفتن به همون سرزمین و مادر ایتاش اونجا مرده
نه واقعا نمیخوره اون موقع ازدواج کرده باشن
بیشتر میخوره بعد یه دورهی طولانی تنها بودن باهاش آشنا شده باشه، بعد مرگشم دوباره به همون حالت افسردهی قبلی برگرده.
سلام
من تازه چند وقتی هست که کتابت رو خوندم، داستان جذاب و خوبیه و از نظر من بزرگترین مشکل داستان غلط املایی و نگارشی داستانه و همینطور اولای داستان یک مقدار خام بود که به مرور بهتر شد.
راستش فکر نمیکردم دیگه داستانی پیدا بشه که منتظر باشم هر هفته فصل جدیدیش برسه تا بخونمش، فقط یه چیزی که خیلی روی مخم میره اینه که توی داستان خیلی، تکرار میکنم خیلی این نکته رو میگی که هوا تاریکه و اجنه میتونن توی تاریکی بخوبی ببینن، تقریبا توی تمام سکانس های تاریک داستان این رو گفتی یه جورایی من رو یاد گزارش خیابانی میندازه توی بازی ایران اسپانیا.
امیدوارم همینطور با قدرت ادامه بدی.موفق باشی
سلام نیما جان واقعا خوشحالم که بعد سه سال عضویت توی سایت دورگه باعث شد یه پست بزاری همین یه کار تو انگیزه برای تمام کتاب بهم داد واقعا انرژی گرفتم. مرسی.
خامیش که البته هر کسی با نوشتن هست که قلمش بهتر میشه هیچ کس از ما اماتورا از اول صحیح و کامل نمی نویسیم همین الانم کلی غلط غلوط دارم و نقص اما همونطور که خودت گفتی در طول زمان تجربه توشتن باعث بهبود میشه.
متاسفانه یکی از مشکلات اساسی من صعف در نگارش و املا هست که بعد عمری هنوز نمیتونم برطرفش کنم دیگه حقیقتا بیخیالش شدم دوستان ویراستار تلاششون رو میکنن تا در حد امکان مشکل رو بر طرف کنن.
خخخخ اره حالا که دقت میکنم یه پا خیابانیم برا خودم خخخخخ
مرسی از اینکه نظر دادی کلی انرژی گرفتم.
proti بانو پروتی یه پیشنهاد داشتم برای شما متاسفانه توی سایت این سیستم امتیاز منفی باعث شده خیلی از بچه ها مثل همین دوستمون کلی امتیاز منفی بگیرن مثلا -500 تا این اکانت دیگه تا عمر داره مثبت نمیشه حتی اگه هر روز بیاد سایت چند سال طول میکشه مثبت شه خیلی از دوستان هستن که علاقه دارن شروع به فعالیت کنن من پیشنهاد میدم امتیاز تمامی بچه هایی که توی سایتن و منفی خوردن رو صفر کنید که از اول شروع کنن اینطوری دیگه منم فصلام رو امتیازی میکنم بعد کلی امتیاز به جیب میزنم یا ها ها ها ها :19: اونطوری فعالیت توی سایت بیشتر میشه نظر داده میشه تا امتیاز برا دانلود فصل ها تامین بشه بازم خودتون بهتر میدونید تصمیم با خودتون اما این پیشنهاد من بود دوستان اگر تایید میکنن لایک کنن :65:
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام دوباره کتاب اول و شروع کردم
اول فصل ششم پرش به آینده یکسال بعد از اومدن هنری به این دنیاست ولی توی کتاب دوم هم الان یک سال از اومدن هنری میگذره
اینا باهم نمی خونه
نثر و قلمتم نسبت به اون اوایل خیلی پیشرفت داشته
بطوری که قابل مقایسه نیست
بله یک سال شده اما هیچ وقت به وعده های امید شک نکن اون صحنه قطعا رخ خواهد داد!
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام
حدسیاتی دوباره از منحالا که گفتی اونو نکته رو کسی نفهمیده گفتم یه نقد دگه بنویسم . اما بعید میدونم اون نکته رو فهمیده باشم.
خب قضیه این گذرگاه دقیقا چه که رلر فکر میکرد بهتره برن کمکشون،من هیچ تصوری از راه ادم خوار ها ندارم
ایا قبلا نمیتونستن به جنوب بیان و با عبور از این گذرگاه میتونن؟
ایا قبلا راه وجود داشته ولی این گذرگاه راه میانبر حساب میشه؟
پ.ن:بدون توجه به دشت های سوزان.
خب اگر زنان به این قدرتمندی داشته که ریکا از اونا تعریف کرده چطوری هیچگونه مقاومتی نکردن؟وقتی میتونن جادو کنه لازم نیست حتما تو چشمانشون نگاه کنن از نزدیک
قضیه مشکوکه
.
ایا کل قبیله گاروم ارواح هستن یا فقط سربازشون؟
.
اگر اجنه میتونین بین معابد دروازه بازنن .پس خدای دراکل هم میتونه.این میشه یکی از دلایل وجود مه.اما یه سوال چرا دروازه ای باز نمیکنه که ادمخوار ها رو از طریق معابد قبیله های طرفدار خودش انتقال بده؟
.
برام جالب بود گرگ تنها با این سرعت به دشت عای ناردا رفته و برگشته.قطعا ایلا اطلاعات خوبی از اینجاها داره.
.
بنظرم خوب نبود برای ایلا از لفظ بانو ملکه استفاده کنی چون به ملیسون هم همین گفته میشه.
.
یکی از نکات سردرد های هست که هنری به وجود میاره شاید به گرگ تنها میخاست دستور بده یکم اونو تحت فشار بزاره اما چنین قصدیو با ارماندو نداشت و این خودش یه نکته هس
.
قطعا گرگ تنها فهمیده اون فرزند برادر سومه چون بهش احترام گزاشت
.
هنری هم فقط تعجب میکنه و کاری نمیکنه هرچند هنوز جا برای پرسیدن سوالاتش در فصول بعد داره
.
درباره نڗاد های گرگ های یخی در چه زمانی اطلاعات بیشتری میگیرم؟گمان میکنم دندون طلایی به خاندان سلطنتی مربوط بشه. یا حتی اشراف گرگ هایخی.
گرگ تنها قرار بود اسرار گرگ های یخی رو به به هنری اموزش بده.چی شد قراره بعدا بهش یاد بده؟
.
ایا ایتاش که فرزند برادر سوم هس هم جادوانگی اون رو به ارث میبره؟
.
درباره مادر ایتاش
حدس:احتمالا یا اولین زن بوده که دارای قدرت و عمر طولانی بوزه یا از نوادگان اون بوده.
دلیل :ماسک ایتاش
.
درباره فرمانروا فرد بزرگ و دانایی بوده. از لحاظ قدرت و جادو از اصیل زاده ها کمتر هست درست. اما گاهی با استفاده از فکر درست و استفاده از فرصت ها به بهترین وجه میتوان افراد قوی رو هم شکست داد.
.
با توجه با اطلاعات کم که احتمال غلط بودنش زیاده:
فک نکنم بجز برادر بزرگ در دوران حکومت فرمانروا سایر برادر ها مخصوصا کوچک ها بجز خوش گذرونی کار انچنان زیادی کرده باشند
.
حدس اول:گفته شد اژدهای مادر خیلی با برادر سوم خلوت میکرده .اڗدهای مادر کم کسی نبوده و با توجهوبا قدرتش و پیشگویی هاش احتمال داره مرگ خودشو و کار فرزندانشو به نوعی پیشبنی میکرده و برای این روز ها نقشه ای یا برنامه داشته و به برادر سوم یا حتی فرمانروا چیزی گفته بوده.یا بهشون کمک هایی کرده باشه.
.
حدس دو:همچنین فرمانروا فرد دانایی بوده احتمال داره برادر سوم یا حتی فرستاده یا اژدهای مادر هم به اون اطلاعاتی داده باشن که برای بعد مرگ خود برنامه ریزی هایی انجام داده که دنیایی اجنه بی سرپرست نمونه و اصیل زاده ها اونو نابود نکنن.
.
خیلی دوست دارم در کتاب های بعدی ببینن ایا برادر سوم و فرمانروا با هم همکاری داشتن و این نقشه ها رو کشیدن یا هر کدوم جداپ.ن: با تشکر از نویسنده .دیگه ببخشید زیاد سوال پرسیدم.
هوم از اخر شروع میکنیم.
انشاا... به کتاب بعدی هم میرسیم.
در مورد حدس اول دومت در باره همکاری فرمانروا و برادر سوم یا اژدهای مادر و اطلاع از مرگش چیزی نمیتونم بگم!
هوم بعدی در مورد مادر ایتاشم نمتونم چیزی الان بگم چون قضیه پیچیده و حساسی داره.
اما میتونم این رو به شما بگم که صرف استفاده از ماسک دلیل ارتباط خونی نمیشه این ماسک بخشی از لباس مبارزه زنان اجنه محسوب میشه.
و خب در مورد اسرار گرگ های یخی هنوز زمان برای اموزش هست.
دندون طلایی ها فرزندان خونی مستقیم ملکه گرگیمون هستن ایلا!
درباره گرگ های یخی و گله های دیگشون توی کتاب سوم حسابی اشنا خواهیم شد چون قراره هنری مون رو با این موجودات حسابی اشنا کنیم.
در مرود رفتن و اومدن به ناردا و ملاقات با ایلا گرگ مادر خب گرگ های یخی از قدیمی ترین نژادهای ان سرزمینن قطعا راه های بلندن و از اسراری با خبرن که دیگران با اطلاع نیستن قطعا توی اموزش های گرگ تنها به هنری به تعداد زیادی از اونها اشاره میشه.!
مطلب دیگه اینکه دروازه ای دیگه توی دنیای اجنه نمیشه ساخت اجنه توان و علم ساخت دروازه ها رو ندارن این دروازه ها رو افراد دیگه ای ساختن و الان در دسترس نیستن اگر دروازه ای از بین بره اون سرزمین از دست رفته محصوب میشه اجنه تنها از ابزار استفاده میکنن بلد نیستن اون ابزار رو تولید کنن.
و درمورد علت مقاومت نکردن زنان قبیله هم به این اسونی که فکر میکنی نیست توی فصل های بعدی براتون توضیح کامل داده میشه وقتی درگیری شروع بشه.
و اما در مورد گذر گاه
این مسیر از شمال تا جنوب دشت های سوزان ادامه داره که از پای یک رشته کوه میگذره جنس زمین در اون قسمت باعث شده گرما انعکاس پیدا نکنه و از گرمای کمتری از بخش های دیگه برخورداره و میشه در طول شب هم ازش عبور کرد اما این مسیر مخفی هست که قبیله مثل یک راز با خودش به گور میبرده در صورت نابودی و به هیچ وجه به کسی اجازه نداده از اون استفاده کنه و یا اگر هر موجودی ازش با اطلاع می شد سریعا از بینش می برد این مسیر برتری زیادی به این قبیله میده چون میتونه موقع خطر به سرعت تغییر موقعیت بده و به اون سمت دشت های سوزان بره و از دست دشمنانش در امان باشه.
در حال حاضر ادمخوار ها و خدای دراکل هم از وجودش اطلاع کاملی ندارن به همین خاطر که کل ارتششون رو برای به دستگیری اون مسیر نفرستادن و تا زمانی که افراد بتونن جستجوگر های ادمخوار ها رو از بین ببرن میشه گفت موقعت امنه
و در مورد اخری و اولی شما . نخیر هنوز کسی اون نکته رو نگرفته اشکالی نداره شاید من یکم مخفی کاریش رو زیاد کردم هومم ایشااووو بهتر میشه بعدا
سلام
یه زمانی گفتی احتمالا کتاب دوم سی تا سی و پنچ فصل میتونه داشته باشه یا شایدم بیشتر.
میخاستم ببینم الان که به فصل بیست و هفت رسیدیم نظرت در مورد پایان این کتاب رو چنتا فصله؟و چه مدت قصد استراحت داری؟ بیش از یک ماه؟
.
خب مرسی که سوالامو جواب دادی.بخاطر سوالات زیاد هم معذرت.باتشکر
سلام ب همه ی دوستان مخصوصا اقا امید نویسنده خوبمون که با توجه ب اینکه حسابی سرش شلوغ بوده بازم واسمون وقت میزاره سرحرفش میمونه,:53:
داستان واقعا چسبید فقط حیف ک تعداد صفحاتش کم بود, ب گفته ی امید فصل باید جای حساس ت میشد ولی خب حتما که نباید توی اولین قسمت حساس ت بشه, حالا چی میشه منت بزاری روی سرمون و یه دفه هم توی دومین قسمت حساس فصل رو ت کنی و بزاری ما یکم حالشو ببریم؟؟!!! :bb8:
خب برسیم ب فصل....
این فصل اشتباهات تایپی زیاد بود که با توجه به شرایطی ک الان داری و گرفتاری و خستگیات واقعا طبیعیه .
دوم اینکه طبق گفته ی دوستمون و همینطور ک قبلا هم خودم هم خیلیا گفتن مشخصه پدر ایتاش برادر سومه,و بنظرم احتمالا گرگهای یخی بخاطر جلوگیری از انقراض و نجاتشون ب دست برادر سوم از همون زمان ی جوری با نیرویی میتونن هم خونش یا کسی ک از وجود برادر سومه رو حس کنن(البته فقط درحد فرضیه ست),واقعا حدسش خیلی سخته که چرا ب ایتاش حس مثبت داشتن,شایدم بخاطر اینکه از بچگی با ایتاش بودن, طبق گفته ی خود ایتاش که ب هنری گفت خونشون توی جنگل و توی جایی بوده ک هیچ موجودی جز گرگهای یخی اونجا نبوده و از همون بچگی با ایتاش کاری نداشتن,
چرا هنری با اینکه از رفتار گرگ یخی و ایتاش تعجب کرده بود و گفت احساسات گرگ یخی نسبت ب ایتاش روحس میکنه در مورد اینکه چ رابطه ای بین گرگ یخی و ایتاش هست هیچ سوالی نپرسید و انقدر ساده ازش گذشت؟؟
میرسیم به تیغه,توی فصل اومده بود که هنری تیغه ی آتشین رو از کمربندش دراورد, در صورتی که سنگ فرمانروا روی تیغه اب شکن هنری قراره داره,
و اینجا هم یه سوال دیگه پیش اومد واسم که هنری مگه لورتگا به کمرش نیست؟؟؟؟ یعنی علاوه بر لورتگا دوتا تیغه های دیگه هم همراهشه؟!
خب میرسیم به معبد......
یه معبد توی دهانه ی کوه، این همون معبدی نیست که بئاتریس و ریکا احتمال نابودیش توسط خدای دراکل رو دادن؟!!!پس یعنی این مه سیاه ک نیروش هم انقد شوم بود از طرف خدای دراکل باید باشه؟!
و راستی راجب اینکه دست قطع شده ی هنری دوباره اکی شد چیزی ننوشته بودی!!!....
و نکته ی بعدی زمانیکه این اتفاقها افتاد چرا خبری از جیلا و آرماندو نشد؟!یعنی جیلا با اون سطح قدرت متوجه هیچ چیز شومی نشد؟!یا احتمالا بعد از انفجار نور نقره ای متوجه شدن و عکس العملشون موند واسه فصل بعد؟؟!!!.....:bc3:
سلام
مرسی از حمایت های همیشگیت
خخخخ چرا نمیشه میشه دو جای حساسم برای داستان گذاشت هوم ولی باید دید قلب ملت کشش داره؟ هوم
به نظرتون اگر گرگ تنها از بچگی ایتاش رو میشناخت سری اول که ایتاش رو دید سوال میپرسید اون رو میشناسید؟ حیون ها از راه بوی افراد اونها رو شناسایی مییکنن.
هنوز وقت هست که هنری از گرگ تنها سوال جواب کنه اموزشش هنوز باقی مونده.
بله هنری هر دو تیغش رو با خودش همه جا میبره چون کسی خبر نداره که اون قدرتش رو از دست داده به خاطر همین برای ظاهر سازی هم که شده تیغه جادوییش رو با خودش حمل میکنه.
نخیر اون معبد توی شهر بزرگ شمال قرار داره اون از زمین تا اسمون با این یکی که توی این دهکده قرار داره متفاوته این قبیله قبل از دشت های سوزانه و اون شهر کیلومتر ها بعد از پایان دشت های سوزان و در نزدیکی تنگه دروازه شماله
در باره عکس العمل جیلا و ارماندو توی فصل بعدی متوجه خواهید شد.
مرسی ازت که همیشه هستی ایشاا... بچه های ساکت گروهم اینطوری شروع کنن به نقد و نظر
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام
یه زمانی گفتی احتمالا کتاب دوم سی تا سی و پنچ فصل میتونه داشته باشه یا شایدم بیشتر.
میخاستم ببینم الان که به فصل بیست و هفت رسیدیم نظرت در مورد پایان این کتاب رو چنتا فصله؟و چه مدت قصد استراحت داری؟ بیش از یک ماه؟
.
خب مرسی که سوالامو جواب دادی.بخاطر سوالات زیاد هم معذرت.باتشکر
سلام
بله هنوز نظرم روی همون مقدار هست شاید از 35 فصل هم بیشتر
فعلا که قصد استراحت ندارم و تا کتاب دوم رو تموم نکنم ول کنش نیستم
شاید یه فصلی کامل نباشم یه ماهش رو اسراحت کنم و دوماه بعد شروع کنم به نوشتن و جلو بیوفتم وقتی حسابی جلو افتادم میام همینطوری پشت سرهم 5 شنبه ها وعده همیشگی فصل رو اپ میکنم
نه بابا هر چه سوال بیشتر من تلاش بیشتری میکنم بهم این کار انرژی میده
مرسی یا علی
منظورم از استراحت بعد از کتاب دوم بود.پس اینجوری نتیجه میگرم احتمالا تا پایان پاییز کتاب دوم تموم بشه و کل زمستان رو نباشی و از عید ۹۸ شروع به فصل دهی کتاب بعدی کنی.واقعا این دوریه سه ماهه خیلی سخته.ولی خب شما استراحت میکنی و انرژی میگیری هم فصول اماده میشن و هر هفته فصل داریم.برنامه خوبیه.هر چند خیلی سخته
منظورم از استراحت بعد از کتاب دوم بود.پس اینجوری نتیجه میگرم احتمالا تا پایان پاییز کتاب دوم تموم بشه و کل زمستان رو نباشی و از عید ۹۸ شروع به فصل دهی کتاب بعدی کنی.واقعا این دوریه سه ماهه خیلی سخته.ولی خب شما استراحت میکنی و انرژی میگیری هم فصول اماده میشن و هر هفته فصل داریم.برنامه خوبیه.هر چند خیلی سخته
وای چه برنامه ریزیه خطرناکی,شک نکن ک قابل کشش نیس,
مطمئنأ اگه واقعا اخر پاییز کتاب2 ت بشه ته تهش امید دی ماه رو بره اف و از بهمن به بعد هم بریم کتاب بعد,
خخخخ چ برنامه ای ریختیم واس امید :bb8:
نهههه!!
واقعا به فصل ۲۷ رسیدیم؟؟??
نگو که ۱۰ فصل دیگه تموم میشه.???