با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.
مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟
با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .
مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:
دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story
دورگه کتاب دوم |
فصل |
دانلود |
فصل |
دانلود |
فصل 1(تعقییب و گریز) | دانلود | فصل 2(اِدورا) | دانلود |
فصل 3(برخورد) | دانلود | فصل 4(تصمیم) | دانلود |
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) | دانلود | فصل 6(منطقه تاناریس) | دانلود |
فصل 7(راه حل) | دانلود | فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) | دانلود |
فصل 9(در راه ناردا) | دانلود | فصل 10(حس جدید، انتقام...) | دانلود |
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) | دانلود | فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) | دانلود |
فصل 13(ایلا) | دانلود | فصل 14(لورتگا) | دانلود |
فصل 15(دردسر در شمال) | دانلود | فصل 16(تصویری در اینه!) | دانلود |
فصل 17(اولین دیدار) | دانلود | فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) | دانلود |
فصل 19(خیانتکار) | دانلود | فصل 20!(اعتراف) | دانلود |
فصل 21(اولین نبرد واقعی) | دانلود | فصل22(اولین دختر دورگه) | دانلود |
فصل 23(دره ممنوعه) | دانلود | فصل 24(گرگ تنها) | دانلود |
فصل 25(شب برخورد) | دانلود | فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) | دانلود |
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) | دانلود | فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) | دانلود |
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) | دانلود | فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) | دانلود |
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) | دانلود | فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) | دانلود |
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل34 | دانلود |
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) | دانلود |
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 40(اغاز نبرد) | دانلود |
فصل 41(پایان) | دانلود | فصل 42(او خواهد امد) | دانلود |
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 | دانلود | فصل 44(بازگشت) | دانلود |
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده | دانلود | فصل 46(پایان نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 47(مردی روی شاخه) | دانلود | فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) | دانلود |
فصل 49(هنری...) | دانلود |
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: | دانلود |
فصل51(تسخیر شده) | دانلود | فصل52(هزار سال تنهایی) | دانلود |
فصل53(پایان روئیا) | دانلود | فصل 54(درخت وجود) | دانلود |
فصل 55 (ارباب اعماق) | دانلود | فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) | دانلود |
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوهای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) | دانلود | فصل 58(اخرین دیدار) | دانلود |
فصل 59 (تاس سرنوشت) | دانلود |
ا
وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید |
http://omidmoradpour.rozblog.com |
دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید
توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.
اخبار:27/3/98 سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.
توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.
آخرین و جدیدترین اطلاعیه:
واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی
سلام
وقت ی نقد حسابی ب این فصل هست
اولین مورد اینکه این فصل کوتاه بود خیلی کوتاه و انتظار داشتم فصلا ب مرور حجمشون بیشتر بشه نه کمتر
مورد دوم در مورد ماهیت بئاتریس هست .. اینکه چطور میتونه بسرعت تغییر ماهیت بده یکم در مورد ویژگی های بئاتریس توضیح بدی عالی میشه
موردسوم در مورد این جملس: ((با انکه برای کسی جز خودش و ایتاش اهمیتی قائل نبود ولی دوست نداشت کسانی را ک در کنارشان جنگیده بود را از دست دهد))) این جمله دو بخش داره ک بخش دوم نقض کننده بخش اوله بهتر بود میگفتی ک با اینکه در ((گذشته)) ک این پارادوکس هم اتفاق نمیفتاد
مورد چهارم گفتی ک بئاتریس عمدا ب آرمانده اجازه نداد ک بلند بشه هرچند شرایط ارماندو ب شدت بد بود و هم شدت زخم هاشو هم شانش اذیتش میکرد اما بعد علت این کار بئاتریسو توضیح ندادی... شاید علتش بخاطر رها کردن هنری باشه ک از دستور بئاتریس سرپیچی کرده و ب صف مبارزان هیولا پیوسته
مورد پنجم توی فصل قبل ما از شنل پوش سفید رنگ شنیدیم و اینکه با اینکه شاهزاده اونو از نزدیک دید و مبارزه کرد اما هیچ شناختی ازش نداشت اما توی این فصل خبری از اونشنل پوش سفید پوش نیست
مورد ششم:در مورد این شرایطه یادمه توی جلد قبل بئاتریس از ریکا مدرک خواست ک ارتشو ب سمت شمال حرکت بدن اما بعد از اینکه از ریکا جدا شد خبری از ریکا نیست پس چطور ملکه و گارد پادشاهی و همینطور اصیل زاده ها ارتششونو ب شمال اعظام کردن ؟!!!!
مورد بعدی ارماندو ک زانو زده بود در تمام دقایق داستان اما چطور ی دفه کنار هنری پیداش شد؟؟؟ من هیچ کجا ندیدم بئاتریس بهش اجازه داده باشه بلند بشه!!!
مورد بعدی فن درمانگری و مراقبت هنری هست درسته ک هنری مدت زیادی توی اردوگاه بوده اما یادم نمیاد جایی گفته باشه هنری فن درمانگری بلده!!!
مورد نهم: ارماندو توی چند صخنه از هنری معذرت خواهی میکنه!!!! تا جایی ک من میدونم مقام و رتبه اجتماعی ارمانده از یه دورگه بالاتره!!!! چرا ارماندو باید از یه دورگه معذرت خواهی کنه اونم اینقدر زیاد و از طرف دیگه نوع صحبت ارماندو و هنری اینو میگه ک انگار همسن هستن درحالی ک ارماندو سن بالاتری از هنری داره ...
اینطور ک بنظر میاد نودل ها جایگاه پایینی در جامعه دارن!!!
توی قسمت های اخر چیز بخصوصی ندیدم البته چیزی ک جیلا ب عنوان گناه ازش یاد میکنه در اصل تخطی از قوانین شهر ادورا بوده ... جیلا و اون پسر قوانین رو زیرپا گذاشتن و بقول معروف کسی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه!!!
با قدرت ادامه بده
سلام
خسته نباشی عالی بود انتظار بیشتر از اینارم داشتم ازت.
خب
بریم سر وقت توضیحات:از پایین شروع میکنم بله درسته اونها تختی کردن از قوانین شهر ادورا اما اینطور ظالمانه برخورد کردن با یه بچه که از جامعه ترد شده درسته با اینکه توی توضیحات شهر ادورا گفتم توی این شهر خلاف در کمترین حد ممکنه چون از برج ادالت پایین انداخته میشه اما در مورد بچه ها این مورد اجرا نمیشه که مرگ اون پسر رو توجیه کنه پس شاید حق داشته اون رو تنبیه یا بازداشت کنه اما حق کشتن اون رو نداشته. هر چند جیلا هم خودش میدونسته خلاف کرده اما خب دیگه حس خشمی که درونش داره سخت کنترل میشه.
مورد نهم: مطمئنی هنری جایگاه پایینتری از آرماندو داره؟ خخخخ یه چیزایی رو هنوز تجزیه تحلل کامل نکردی البته حق داری هنوز یه قطعه کوچیک از پازل مونده اما با اطلاعات قبلیی هم میشه بهش پی برد!
مورد هشتم: خب هنری که از فن درمان خاصی استفاده نکرد نه از جادویی نه از داروی خاصی تنها زخم ها رو باز کرد و داروی ضدعفونی کننده روشون ریخت که سریع جوش میخورن الودگی وارد بدن ارماندو نشه. الان من و خودتم دکتر نیستم ولی بلدیم از بتادین برای ضد عفونی کردن زخم استفاده کنیم!
مورد هفتم:کدوم صحنه مد نظرته اونجا که شب بود و هنری خودش رو به خواب زده بود و بئاتریس اون رو با خودش برد؟ خب مگه نشنیدی گفت اینجا جای مناسبی برای صحبت نیست؟ و دوتاییی به محل دورتری رفتن و خب دیگه زمانی که درگیری شکل گرفت پشت سر هنری اومدن
موردششم: انتظار نداشتی که هنوز منتظر مدرک ریکا بمونن؟ خب ریکا جلو رفت ولی گم شده حدودا یک سال و نیمه خب پس . جاهایی از داستان گفته نشده که جاسوسانی به شمال فرستاده شدن؟؟ منکه دقیق یادمه نوشتم این موضوع رو حتی یادمه گفتم همه جاسوسای اعضامی بجز یک نفر هیچ کدوم نتونستن به شهر رودلف توی شمال برسن. و همون یک نفر گذارش داده که شهر و معبد به کل ازبین رفتن این ها رو دقیقا یادمه!
مورد پنجم:بله بئاتریس لباس سفید پوشیده بود اگر یادت باشه وقتی هم به همراه هنری وارد دنیای اجنه و ایستگاه مرگزی شده بود تغییر لباس داده بود به رنگ سفید. در باره اینکه چطور شاهزاده استوک نشناختتش خب مشخصه اون صورتش رو پوشونده بود به عمد این رو توی فصل قبل نوشتم که صورتی ازش معلوم نبود. و در ادامه یادم نمیاد از لباس بئاتریس گفته باشم پس هنوز همون لباسه یه لباس سفید ولی دیگه دوباره کاری نیاز نداشت که توصفش کنم.
مورد چهارم:در مورد این کار بئاتریس بعدا توضیح بیشتری میدم اما تقریبا دلیلش همونی بود که خودت گفتی اما مسائل دیگه ای هم وجود داره.
موردسوم:هوم فک کنم اگر بلریک سیاه رو با اون اخلاق راهی شمال میکردم و شاهزاده میگفتمش با اون شاهزاده نامرد توی ذهن شما بیشتر هماهنگ بود اما دلیل داره هر فرد غرور داره مخصوصا اجنه سلطنتی درسته اهمیتی به کسی نمیده اما اهمیت میده که زمانی پشت سرش نگن اون از میدون مبارزه فرار کرد و همرزمش رو تنها گذاشت این از شکست بدتره میشه شبیه شایعاتی که در باره پری های دریایی پشت سرش زدن(پری ها رو بعدا بشتر توضیح میدم) شاید نحوه بیان اون جمله نتونستم به خوبی منظورم رو برسونم امید وارم حلال کنید ایشاا... با این یاد اوری ها بتونم در ادامه بهتر بنویسم.
مورد دوم:در مرود بئاتریس و قدرت های اون توی این کتاب قصد ندارم یکهو همرو بریزم تو ذهن ملت و یه غول ازش بسازم اما یه چیزایی قبلا گفتم که ییاد اولی مییکنم:یادتون هست که قبلا گفتم هر اجنه ای دو شکل داره شکل انسانی و عادیش و شکل دوم شکل دوم شکلی هست که به خاطر نیروی درونی فرد ایجاد میشه. توی فصل بعدی میخونید که هر کسی نمیتونه شکل دوم داشته باشه و چقدر نایابه میفهمید شرایطش چیه و چطوره اما درمورد بئاتریس به خاطر تلاش های فرمانروا و همینطور ژنتیک خاص اون قدرت خای متفاوتی این شخصت نسبت به دیگران داره قبلا گفتم هنری هیچ ویژگی خاص ژنتیکی از پدر مادرش به ارث نبرده اما بئاتریس کمی داستانش متفاوته! الان نمیگم بعده ها متوجه می شید!
مورد اول:والا چی بگم خب دقیقا داریم به جایی از داستان میرسیم که پر از سوال و جواب های فصل های گذشته و حال و اینده است یه جورایی حلقه های مرکزی و گم شده یه زنجیر بلنده که اگر درست سرجای خودشتون گفته نشن ممکنه گیج کننده باشن. و سیل اطلاعات به مغز خواننده میتونه کار رو خرابترم بکنه به همین خاطر وقتی یه قسمتی از معما حل شد و یه اطلاعاتی داده شد یه استپ داده میشه که شمای خواننده بتونید حلقه های گذشته و حال رو کنار هم بزارید و به جلو برید ممکنه حتی در اینده کمتر از اینم بشه اما بستگی به محتوای فصل ها داره که چی توشون گفته میشه. مثل میزنم اگر همین فصل رو 4 صفحه دیگه اضافه میکردم اصلا جهت فکری خواننده ها به یه سمت دیگه میرفت اما الان با یه وقفه یک هفته ای کاری کردم که خوب ملت سر این بخش ها فکر کنن.
به هر حال استاندارد کلمه ای یا وزنی برای فصل دهی ندارم که مثلا بکم اره باید به 20 صفحه برسه یا به 23 صفحه نه هر وقت اون اتفاق توی ذهنم بیوفته و جرقه زده بشه فصل رو میبندم.
مرسی از نقدت عالی بود خیلی یاد اوری خوبی بود یه سری نکات هم به ذهنم اومد که خیلی مفید بود.
خب نقل قول نمیزنم چون خیلی طولانی میشه خخ
در مورد ارماندو منظورم اون نبود توی نسخه نهایی کافیه وقتی میخوان برن پیش گروه بنویسی ک:((بئاتریس نگاهی ب ارمانده کرد و گفت: میتونی دیگ بلند شی))
خب تا حدودی کنجکاویمو ارضا کردی
میخوام فصل ب فصل نقدت کنم پس اماده باش خخ
خب نقل قول نمیزنم چون خیلی طولانی میشه خخ
در مورد ارماندو منظورم اون نبود توی نسخه نهایی کافیه وقتی میخوان برن پیش گروه بنویسی ک:((بئاتریس نگاهی ب ارمانده کرد و گفت: میتونی دیگ بلند شی))
خب تا حدودی کنجکاویمو ارضا کردی
میخوام فصل ب فصل نقدت کنم پس اماده باش خخ
مرسی از این همه لطفی که به دورگه داری منتظر ریز نگری های فصل به فصلت هستم!
سلامارباب سایه ها چیه؟ کتابه؟عکس ایشاشه برای کاور این کتاب در نظر دارم.اون یکی عکس برای کتاب بعدیه اشتباهیی اول کتاب اونم گذاشتم تو فایل ولی بعدا برش داشتم.
سلام خب ارباب سایه ها رو خودتون توی همون پیشگویی برای اومدن اژدهای مادر گفتین توی فصل آخر کتاب اول
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
راستی توی همین تصویر آیتاش اینا چین دورشو گرفتن؟ جنن؟ اگه جنن چه نوعی از اجنه هستن؟
سلام خب ارباب سایه ها رو خودتون توی همون پیشگویی برای اومدن اژدهای مادر گفتین توی فصل آخر کتاب اول- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
راستی توی همین تصویر آیتاش اینا چین دورشو گرفتن؟ جنن؟ اگه جنن چه نوعی از اجنه هستن؟
سلام
اها یادم رفت یه لحظه گفتم شاید یه کتاب جدیده من نخوندم.
حالا...
حدث بزنید!
خب نقل قول نمیزنم چون خیلی طولانی میشه خخ
در مورد ارماندو منظورم اون نبود توی نسخه نهایی کافیه وقتی میخوان برن پیش گروه بنویسی ک:((بئاتریس نگاهی ب ارمانده کرد و گفت: میتونی دیگ بلند شی))
خب تا حدودی کنجکاویمو ارضا کردی
میخوام فصل ب فصل نقدت کنم پس اماده باش خخ
فقط در مورد ارماندو فک کنم یادت میره که هنری ارباب دشت های ناردا هست.یجورایی ارباب نودل ها حساب میشه/اگر درست گفته باشم/.همونطور ک پدر ارماندر در برابر ملکه گرگ ها تعظیم کرد چون ارباب دشت های ناردا بود.با یک فرمان هنری نودل ها نابود میشن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
مرسی از این همه لطفی که به دورگه داری منتظر ریز نگری های فصل به فصلت هستم!
تو این کتاب هنری قرار نیست هیچ ویڗیگی خاصی از پدر یا مادر داشته باشه .اما در بعضی داستان ها افراد خودشون قدرتمند هستن بدون وابستگی خاصی به مسائل ژنتیکی. فقط باید با سعی و تلاش شکوفا کن و پرورش بدن استعدادشون.
هنری هم اینجوریه یا قراره خودش قدرت کسب کنه
.
یک سال و نیم وقت کمی نیس.در مورد ریکا در این جلد دوم خبری هس یا میره برا جلد بعدی
.
مردم شهر های شمال که توسط ادمخوار نابود شدن کشته شدن یا اونا هم تسخیر شدن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام خب ارباب سایه ها رو خودتون توی همون پیشگویی برای اومدن اژدهای مادر گفتین توی فصل آخر کتاب اول- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
راستی توی همین تصویر آیتاش اینا چین دورشو گرفتن؟ جنن؟ اگه جنن چه نوعی از اجنه هستن؟
اونایی دورش هستن ادمخوار هستن
فقط در مورد ارماندو فک کنم یادت میره که هنری ارباب دشت های ناردا هست.یجورایی ارباب نودل ها حساب میشه/اگر درست گفته باشم/.همونطور ک پدر ارماندر در برابر ملکه گرگ ها تعظیم کرد چون ارباب دشت های ناردا بود.با یک فرمان هنری نودل ها نابود میشن
شاید اینطور باشه شایدم نباشه.
دقت کن گفتم توی متن که هنری ارباب دشت های نارداست اما ایا نودل ها اولین ساکنین دشت های ناردا بودن؟ جوابش رو خودم بهتون میدم نه اجنه از جای دیگه ای وارد این سرزمین شدن و نودل ها هم یه قبیله از اجنه هستن که با اونها اومدن پس اونها تعهدی نسبت به ارباب دشت های ناردا ندارن تنها احترامی که برای اون میزارن احترام ضعیفتر ها به قویتر هاست نه چیزی بیشتر تعهد نودل ها تنها به فرمانرواست و نمیتونن همزمان به دو نفر متعهد بشن چون ممکنه ارباب دشت های ناردا بخواد حکومت رو به دست بگیره.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
.
یک سال و نیم وقت کمی نیس.در مورد ریکا در این جلد دوم خبری هس یا میره برا جلد بعدی
.
مردم شهر های شمال که توسط ادمخوار نابود شدن کشته شدن یا اونا هم تسخیر شدن
توی ادامه اطلاعاتی در مورد چیزایی که خواستی وجود داره اینجا ماجرا های فصل رو نباید لو داد امشب فصل رو میزارم عیدی ما و شیرنی استخدام! خخخخ
شاید اینطور باشه شایدم نباشه.
دقت کن گفتم توی متن که هنری ارباب دشت های نارداست اما ایا نودل ها اولین ساکنین دشت های ناردا بودن؟ جوابش رو خودم بهتون میدم نه اجنه از جای دیگه ای وارد این سرزمین شدن و نودل ها هم یه قبیله از اجنه هستن که با اونها اومدن پس اونها تعهدی نسبت به ارباب دشت های ناردا ندارن تنها احترامی که برای اون میزارن احترام ضعیفتر ها به قویتر هاست نه چیزی بیشتر تعهد نودل ها تنها به فرمانرواست و نمیتونن همزمان به دو نفر متعهد بشن چون ممکنه ارباب دشت های ناردا بخواد حکومت رو به دست بگیره.- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
توی ادامه اطلاعاتی در مورد چیزایی که خواستی وجود داره اینجا ماجرا های فصل رو نباید لو داد امشب فصل رو میزارم عیدی ما و شیرنی استخدام! خخخخ
مرسی.عیدی خوبیه.تبریک بابت استخدام.منتظر فصل جدید هستبم فقط امیدوارم این فصلی بیشتر باشه
خب پس در مورد نودل ها اشتباه میکردم.
یوهووو یعنی امشب و فرداشب فصل داریم تبریک میگم بهتون و ممنون بابت عیدی
بابا دل مردم را بی خودی گرم نکنید ـ امید عیدی بده ولا چشم من اب نمی خوره
اخه بابا چرا این طوری میکنی اخرش که فصلو میدی یکم زودتر بده مارو اینقدر چشم به راه نذار یه بار نشد بیام تو سایت ببینم فصل اومده همیشه باید چند ساعت صبر کنم.
ساعت نه شدا عیدی ما نیومد؟؟:92: