با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.
مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟
با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .
مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:
دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story
دورگه کتاب دوم |
فصل |
دانلود |
فصل |
دانلود |
فصل 1(تعقییب و گریز) | دانلود | فصل 2(اِدورا) | دانلود |
فصل 3(برخورد) | دانلود | فصل 4(تصمیم) | دانلود |
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) | دانلود | فصل 6(منطقه تاناریس) | دانلود |
فصل 7(راه حل) | دانلود | فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) | دانلود |
فصل 9(در راه ناردا) | دانلود | فصل 10(حس جدید، انتقام...) | دانلود |
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) | دانلود | فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) | دانلود |
فصل 13(ایلا) | دانلود | فصل 14(لورتگا) | دانلود |
فصل 15(دردسر در شمال) | دانلود | فصل 16(تصویری در اینه!) | دانلود |
فصل 17(اولین دیدار) | دانلود | فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) | دانلود |
فصل 19(خیانتکار) | دانلود | فصل 20!(اعتراف) | دانلود |
فصل 21(اولین نبرد واقعی) | دانلود | فصل22(اولین دختر دورگه) | دانلود |
فصل 23(دره ممنوعه) | دانلود | فصل 24(گرگ تنها) | دانلود |
فصل 25(شب برخورد) | دانلود | فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) | دانلود |
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) | دانلود | فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) | دانلود |
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) | دانلود | فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) | دانلود |
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) | دانلود | فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) | دانلود |
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل34 | دانلود |
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) | دانلود |
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 40(اغاز نبرد) | دانلود |
فصل 41(پایان) | دانلود | فصل 42(او خواهد امد) | دانلود |
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 | دانلود | فصل 44(بازگشت) | دانلود |
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده | دانلود | فصل 46(پایان نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 47(مردی روی شاخه) | دانلود | فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) | دانلود |
فصل 49(هنری...) | دانلود |
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: | دانلود |
فصل51(تسخیر شده) | دانلود | فصل52(هزار سال تنهایی) | دانلود |
فصل53(پایان روئیا) | دانلود | فصل 54(درخت وجود) | دانلود |
فصل 55 (ارباب اعماق) | دانلود | فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) | دانلود |
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوهای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) | دانلود | فصل 58(اخرین دیدار) | دانلود |
فصل 59 (تاس سرنوشت) | دانلود |
ا
وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید |
http://omidmoradpour.rozblog.com |
دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید
توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.
اخبار:27/3/98 سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.
توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.
آخرین و جدیدترین اطلاعیه:
واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی
آقا امید چطور انتظار داری آمار دانلود و نظراتت بالا بره وقتی برای دانلود هر فصل انقدر امتیاز میخواد
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
حداقل سه امتیازیش کن که با یه نظر دادن جبران بشه
البته توی این فصل سوالای زیادی پیش اومد
اما بازم فک نکنم سنون خیانت کرده باشه و اون مرد به احتمال زیاد فرمانروا بوده
سلام .خسته نباشی امید جان بازم یه فصل سراسر سوال و معما خوب بود
در مورد مرد درون خاطرات ملکه دو هدس وجود داره یا طرف فرمانروا هست یا برادر گم شده که احتمالا باید فرمانروا باشه. در مورد فرد سفید پوش یا برادر گم شده هست یا کسی دیگری فکر نکنم ریکا باشه منتظر فصل جدید هستم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
در مورد سنون انچه مشخص است خیانت نکرده فقط مرتکب کار غیر مجازی شده که به نظرم توسط ملکه تبرئه میشه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
بخاطر اینکه اسپول نشه نظرمو خصوصی فرستادم.یه پیشنهاد دارم که داستان از دیدگاه افراد مختلف بیان بشه .اتفاقات یکسان از دیدگاه چند نفر مثلا هنری و ایتاش.بقیه دوستان چه نظری دارید؟موافقید مخالفید؟
اگ امکانش واس نویسنده باشه بنظر من داستان جذاب تر میشه.باتشکر
منم کاملا با این طور روایت داستان موافق هستم
شخص سپیدپوش نمیتونه ریکا باشه؟
ریکا انسانه یه رابط و توانایی استفاده از تیغه ترکیبی رو نداره
وقتی سنون اون فرد رو می بینه و با اون حد از تعجب میگه این چطور ممکنه - کلا دو حالت داره 1- تعجبش برای اینه که چطور تو خاطره ای از گذشته طرف متوجه سنون میشه که البته این حدس درصدش پایینه ولی اگه این باشه احتمالا فرمانرواست طرف. 2- و حدس مطمئن تر اینه که جمله برای این بیان شده که این فرد چطور ممکنه که اینجا باشه.
و اگه این حدس درست باشه باز دو نفر ممکنه باشن:
1- همون طور که دوستان گفتن، برادر گم شده هستش و این صرفا یه خاطره بوده و فقط با قدرتش متوجه حضور سنون شده و یا اون تیکه که سنون می بینه خاطره نیست و حضور همین الان فرد برای کمک به ملکه هستش. که این احتمال هم کمه به نظرم.
2- قویترین احتمال به نظرم خودم اینه که طرف من میگم ممکنه برادر اول یا یکی دیگه از برادرا باشه و اون ملکه رو به این حالت انداخته باشه و الان هم که دیدیم سنون نمی تونست ارتباط ذهنی رو قطع کنه و یه جورایی اون رو هم گیر انداخته.
البته علت ناتوانی در قطع رابطه ممکنه به خاطر اون فرد نباشه و یه جورایی خود ذهن ملکه جلوی اینکا رو گرفته باشه به این علت که حضور سنون رو برای کمک شناخته باشه و یه جورایی بهش اجازه داره میده که این چیزا رو ببینه.
کلا این تیکه پیچیده هستش از این باب که دست نویسنده خیلی بازه در اینجا و هر حالت ممکنه پیش ببره داستان رو.
طناب رو چندجا نوشتی تناب - هی خندم می گرفت:21:
فصل فصل عالی بود
فقط همینو میشه درموردش گفت
با همین فرمان برو جلو
فقط امیدوارم هنری بازم ی چشمه از توانایی هاشو نشون بده
وقتی سنون اون فرد رو می بینه و با اون حد از تعجب میگه این چطور ممکنه - کلا دو حالت داره 1- تعجبش برای اینه که چطور تو خاطره ای از گذشته طرف متوجه سنون میشه که البته این حدس درصدش پایینه ولی اگه این باشه احتمالا فرمانرواست طرف. 2- و حدس مطمئن تر اینه که جمله برای این بیان شده که این فرد چطور ممکنه که اینجا باشه.
و اگه این حدس درست باشه باز دو نفر ممکنه باشن:
1- همون طور که دوستان گفتن، برادر گم شده هستش و این صرفا یه خاطره بوده و فقط با قدرتش متوجه حضور سنون شده و یا اون تیکه که سنون می بینه خاطره نیست و حضور همین الان فرد برای کمک به ملکه هستش. که این احتمال هم کمه به نظرم.
2- قویترین احتمال به نظرم خودم اینه که طرف من میگم ممکنه برادر اول یا یکی دیگه از برادرا باشه و اون ملکه رو به این حالت انداخته باشه و الان هم که دیدیم سنون نمی تونست ارتباط ذهنی رو قطع کنه و یه جورایی اون رو هم گیر انداخته.البته علت ناتوانی در قطع رابطه ممکنه به خاطر اون فرد نباشه و یه جورایی خود ذهن ملکه جلوی اینکا رو گرفته باشه به این علت که حضور سنون رو برای کمک شناخته باشه و یه جورایی بهش اجازه داره میده که این چیزا رو ببینه.
کلا این تیکه پیچیده هستش از این باب که دست نویسنده خیلی بازه در اینجا و هر حالت ممکنه پیش ببره داستان رو.طناب رو چندجا نوشتی تناب - هی خندم می گرفت:21:
گفتی تناب یاد موخ افتادم??
جدای از اون
۱. وقتی مرده به سمت سنون اومد به شک افتاد و وقتی کلاهش رو در اورد لال شد
پس مورد تعجب اصلیش فرد بود. پس حضور فرمانروا رد میشه(شاید?)
۲. اگه برادرا بودن که همه چیز رو فهمیدن و داستان شروع نشده تموم میشه
۳. نمیشه گفت برادر گمشده بود یا یه مهرهی تازه و قوی ولی هر چی هست طرف ایناس و باید منتظر افکار نویسنده باشیم.
تو این داستان هم که آقا امید هر چی احتمال و پیشبینی بود دور زد
احتمال اینکه هر چی الان گفتیم عکسش پیش بیاد کم نیست
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
ریکا انسانه یه رابط و توانایی استفاده از تیغه ترکیبی رو نداره
همچنین نشان گارد سلطنتی نداره?
بخاطر اینکه اسپول نشه نظرمو خصوصی فرستادم.یه پیشنهاد دارم که داستان از دیدگاه افراد مختلف بیان بشه .اتفاقات یکسان از دیدگاه چند نفر مثلا هنری و ایتاش.بقیه دوستان چه نظری دارید؟موافقید مخالفید؟
اگ امکانش واس نویسنده باشه بنظر من داستان جذاب تر میشه.باتشکر
شرمنده اما به نظر من همین دانای کل یا همون سوم شخص بهتره داستان راحت تر پیش میره چطوری بگم داستان یجورایی لوس میشه مثلا همین سفیر کبیر بعضی مسایل ناگفته میموند بعضی مسایل از دیدگاه اول شخص بود. خیلی جا ها خنگی درمیاورد که ادم حررررررررررص میخورد حرررص ها درکنار اینکه تو سوم شخص دست نویسنده تو توصیف حالات و احساسات همه افرادم بازه.
بگذریم فصل خوبی بود این ماسه خورا منو یاد کرم های خاک خور غولاسای داستان هابیت انداخت که سفید بودن با دهانی بزرگ و هزاران دندان تیز:دی راستی به نظرم داستان زیادی سرعت گرفته یکم سرعت داستانو کم کنی بد نیست البته نظر شخصیه خوددانی .خسته نباشی مثل بقیه فصل ها عالی بود:41:
شرمنده اما به نظر من همین دانای کل یا همون سوم شخص بهتره داستان راحت تر پیش میره چطوری بگم داستان یجورایی لوس میشه مثلا همین سفیر کبیر بعضی مسایل ناگفته میموند بعضی مسایل از دیدگاه اول شخص بود. خیلی جا ها خنگی درمیاورد که ادم حررررررررررص میخورد حرررص ها درکنار اینکه تو سوم شخص دست نویسنده تو توصیف حالات و احساسات همه افرادم بازه.
بگذریم فصل خوبی بود این ماسه خورا منو یاد کرم های خاک خور غولاسای داستان هابیت انداخت که سفید بودن با دهانی بزرگ و هزاران دندان تیز:دی راستی به نظرم داستان زیادی سرعت گرفته یکم سرعت داستانو کم کنی بد نیست البته نظر شخصیه خوددانی .خسته نباشی مثل بقیه فصل ها عالی بود:41:
اخه الان ایتاش کلا به کناره رفته.نقشش خیلی کم رنگ شده.تو این چند فصل اصلا محو شده.حداقل اون حمله که انجام داد و از دیدگاه خود ایتاش میدیدم.بنظر حداقل بعضی جا ها باشه اگه همه جا امکانش نیست و داستان از نظر شما لوس میشه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
منم موافقم واقعا خیلی سرعت گرفته و جزیات به حداقل رسیده
عجب چرا نمیشه نقل قول کرد؟!
رفته رو اعصاب!
خب بعدا اگر درست شد تک به تک جواب میدم اما درباره مسئله ای که دوستان بیان کردن:
تناب یا طناب اقا جفتش که یه جور خونده میشه پس مشکل از من نیست مشکل ازادبیات فارسیه اخه مگه دیوانن دوتا ت داریم سه تا س داریم چهار جور ز داریم یعنی من سرمو بکوبم به این دیوار حق دارم به خدا از اول ابتدایی اقای رئیسی معلم مون تا این کارشناسی استاد ترم اخرم در جریان بودن که املام خرابه و ادبیات رو با 10 پاس کردم اومدم بالا!:20::دی
خب درمورد قضیه روایت از دید یک نفر و اول شخص و سوم شخص و دانای کل و از این جور روایات:
حقیقت امر اینکه اول کار نوشتنم همیشه اول شخص مینوشتم اما با جلو رفتن داستان معما هایی که میخواستم در بیارم خوب از اب در نمی اومدن به خاطر همین توی یه تغییر روش 360 درجه ای رفتم سر وقت این مدل یعنی نوشتن از زبان دانای کل و اینجوری چند سالی هست مینویسم و عادت کردم به نوشتن مطمئنن هنوزم خیلی جاها کمبود داره نوشته هام اما اینکه بخوام برگردم اول شخص بنویسم واقعا دیگه حتی فکرشم نمیکنم توی نوشته سوم شخص و دانای کل خیلی ساده میشه از هر شخصی نوشت معما ساخت به اینور اونور سر زد ولی توی اول شخص اگر بشه قلم و توانایی نوشتن من به اون حد نرسیده پس همین روند رو ادامه میدم و سعی میکنم همین شکلی کیفیت رو بالا بهبود بدم.
در مورد معماهایی که اینجا گفتین هم توی فصل های قبل رد پا گذاشتم هم توی اینده میزارم اون وقته که میفهمید اون اشخاص کین.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
فصل فصل عالی بود
فقط همینو میشه درموردش گفت
با همین فرمان برو جلو
فقط امیدوارم هنری بازم ی چشمه از توانایی هاشو نشون بده
مرسی ایشاا... جلوتر بهتر مبینید که هنری چه کارایی ازش بر میاد تا اونجایی که نوشتم رفتم جلو چند صحنه خفن براش در نظر گرفتم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
شرمنده اما به نظر من همین دانای کل یا همون سوم شخص بهتره داستان راحت تر پیش میره چطوری بگم داستان یجورایی لوس میشه مثلا همین سفیر کبیر بعضی مسایل ناگفته میموند بعضی مسایل از دیدگاه اول شخص بود. خیلی جا ها خنگی درمیاورد که ادم حررررررررررص میخورد حرررص ها درکنار اینکه تو سوم شخص دست نویسنده تو توصیف حالات و احساسات همه افرادم بازه.
بگذریم فصل خوبی بود این ماسه خورا منو یاد کرم های خاک خور غولاسای داستان هابیت انداخت که سفید بودن با دهانی بزرگ و هزاران دندان تیز:دی راستی به نظرم داستان زیادی سرعت گرفته یکم سرعت داستانو کم کنی بد نیست البته نظر شخصیه خوددانی .خسته نباشی مثل بقیه فصل ها عالی بود:41:
مرسی نظر لطفته هوم رو چشم پس یه دستی میکشم با هم بریم جلو سرعتو میارم پایین.
دقیقا ماسه خوار ها به همین شکل توی ذهن منم بودن. دربارش بیشتر توی ادامه و فصل بعدی میخونین
البته اینکه آیتاش قویه شکی نیست ولی ما وقتی قسمت های آیتاش رو تو فصل های اختصاصیش می خوندیم یه جورایی جلوی آدم های اصلی داستان نبود و به نظرم زیادی قوی به نظر میومد.
ولی الان - به نظرم آیتاش کسیه که از لحاظ سرعت و چابکی خیلی خوبه و فنون رو هم وارده ولی همون طور که تو فصل مبارزه با سایه ها در کنار هنری بود - هنری یکم آنالیزش کرد و گفت کارش خوبه ولی نه در حد زاک. همونجا هم آیتاش هنری رو آنالیز کرد تو بعد رزمی و دید حتی از اساتید آموزشگاهی که میره واردتره.
یا دیدم که الان تو بحث قدرت بدنی هنری در حد نودل یا حتی بالاتر از نودل هاست چون قبلا هم با گرز آرماندو ضربه ای به درخت زده بود و تیکه تیکه اش کرده بود که خود آرماندو هم از شدت قدرت ضربه اش تعجب کرده بود و الانم که گاری رو راحت بلند کرد.
پس تو بعد فیزیکی چه تکنیک چه قدرت آیتاش در حد هنری نیست و شاید سرعت بالاتری داشته باشه تو عکس العمل - می مونه بحث جادو که باید جلوتر دید در چه حدیه آیتاش.
البته اینها رو نگفتم که فک کنین آیتاش ضعیفه نه - فقط منظورم اینه که چون اینجا هنری هم بود یکم کمتر جلوه می کنه آیتاش و البته دلیل دیگه اش اینه که فعلا داستان بیشتر رو هنری متمرکزه تو این فصل ها و خواننده ممکنه فک کنه چرا آیتاش اینجا کمتر از خودش داره نشون داده میشه.
ولی در کل مبارزه خوبیه.
بخاطر اینکه اسپول نشه نظرمو خصوصی فرستادم.یه پیشنهاد دارم که داستان از دیدگاه افراد مختلف بیان بشه .اتفاقات یکسان از دیدگاه چند نفر مثلا هنری و ایتاش.بقیه دوستان چه نظری دارید؟موافقید مخالفید؟
اگ امکانش واس نویسنده باشه بنظر من داستان جذاب تر میشه.باتشکر
مرسی خوندم نظرت رو جوابش رو دادم میارم توی تاپیک میزارمش
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
عجب بازم نمیشه نقل قول کرد اههه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
همیشه دورگه رو دنبال کردم و از خوندن داستان شما لذت بردم در جذابیت و گیرایی متن شکی نیست آرزو میکنم همینطور خوب ادامه بدید
اما نکته ای هست که گاهی منو اذیت میکنه
بین طرح معما و نگفتن داستان تفاوت وجود داره. بعضی از مسائل طی فصولی که ارائه شدن ناپدید شده یا ناگهان ظهور کرده. البته که برای راز آلود کردن باید از گفتن حقیقت اجتناب کرد اما بهترین ترفند اینه که نیمی از حقیقت لابلای مطالبی که شاید از دید خواننده مهم نباشه بیاد. البته شما هم از این استفاده کردین ولی گاهی هم برای روشن نشدن داستان از بخش هایی زدید که این منو بعنوان یک خواننده اذیت میکنه. دوست ندارم مسایئل یهو برش بخورن و طوری با ادامه داستان رفتار بشه که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده فقط بخاطر اینکه بعدا و جای مناسب همراه با مسائل دیگه ای بیان بشه. فکر میکنم این مورد رو باید توجه کنید بهش. مثل این فصل که احساس کردم نکنه من یک فصلو جا انداختم. در آخر دوباره بگم خوندن داستان شمارو دوست دارم و لذت میبرمموفق باشید و روزگار خوش
سلام
مرسی
درسته همون روش رو که فرمودین مخلوط کردن مهما با مسائل معمولی و وقتی هیچ اتفاق خاصی نمی افته توسط اشخاص بیان بشه من تمام سعیم رو کردم که این کار رو انجام بدم اما میدونید بعضی مسائل تا زمانش نرسه خواننده متوجهش نمیشه باید کلید معما توی داستان گذاشته بشه تا تمام قطعات پازل کنار هم جفتو جور بشن که کلید ها رو همه جای داستان نمیزارن معمولا میزارن فصل های انتهایی داستان.
اما مسئله دیگه توی دورگه اینکه حتی بتونی معما رو کشف کنی من هنوز خیلی چیزا توی پس زمینه اجرا کردم که پر معماس و خواننده ها خیلی وقت ها بهش نرسیدن یه جاهایی بهش توی نظرات اشاره شده ولی هنوز کسی به طور کامل باورش نکرده!اول باید معما کشف بشه بعد معما حل بشه! طی روند عادی معما توی داستان حل میشه و تا اخر داستان همه سرنخ ها به نتیجه میرسن ولی اینکه داستان فصل به فصل میاد یکم برای بعضی ها ذهنیت ایجاد میکنه که بعضی چیزا کم رنگ شده اما وقتی یه بار دیگه بعد از تموم شدن داستان اون رو بخونن متوجه میشن که هر چیزی دلیلی داره مثل همین سفر هنری به شمال که بچه ها میگفتن اصلا چرا باید بره خطرناکه ولی هر چه جلوتر میریم میبینیم که اصلا نمیشه این سفر رو از داستان حذف کرد.
مرسی از اینکه دورگه رو دنبال میکنی ایشاا... تو هم رهجو رو تا ته ته ته ادامه بدی
موفق باشی یا علی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
آقا امید چطور انتظار داری آمار دانلود و نظراتت بالا بره وقتی برای دانلود هر فصل انقدر امتیاز میخواد- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
حداقل سه امتیازیش کن که با یه نظر دادن جبران بشه
والا 10 11 امتیاز که چیزی نیست یادمه کتاب قبلی رو یه مدت 30 40 امتیازی میزاشتیم ولی بعدا برش داشتم.
اما این سیاست سایته باید امتیازات به یه کاری بیان و باعث فعالیت بیشتر بشن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
وقتی سنون اون فرد رو می بینه و با اون حد از تعجب میگه این چطور ممکنه - کلا دو حالت داره 1- تعجبش برای اینه که چطور تو خاطره ای از گذشته طرف متوجه سنون میشه که البته این حدس درصدش پایینه ولی اگه این باشه احتمالا فرمانرواست طرف. 2- و حدس مطمئن تر اینه که جمله برای این بیان شده که این فرد چطور ممکنه که اینجا باشه.
و اگه این حدس درست باشه باز دو نفر ممکنه باشن:
1- همون طور که دوستان گفتن، برادر گم شده هستش و این صرفا یه خاطره بوده و فقط با قدرتش متوجه حضور سنون شده و یا اون تیکه که سنون می بینه خاطره نیست و حضور همین الان فرد برای کمک به ملکه هستش. که این احتمال هم کمه به نظرم.
2- قویترین احتمال به نظرم خودم اینه که طرف من میگم ممکنه برادر اول یا یکی دیگه از برادرا باشه و اون ملکه رو به این حالت انداخته باشه و الان هم که دیدیم سنون نمی تونست ارتباط ذهنی رو قطع کنه و یه جورایی اون رو هم گیر انداخته.البته علت ناتوانی در قطع رابطه ممکنه به خاطر اون فرد نباشه و یه جورایی خود ذهن ملکه جلوی اینکا رو گرفته باشه به این علت که حضور سنون رو برای کمک شناخته باشه و یه جورایی بهش اجازه داره میده که این چیزا رو ببینه.
کلا این تیکه پیچیده هستش از این باب که دست نویسنده خیلی بازه در اینجا و هر حالت ممکنه پیش ببره داستان رو.طناب رو چندجا نوشتی تناب - هی خندم می گرفت:21:
یعنی دقت و ریز بینیت تو حلقم چقدر دقیق میخونی!!!!!:13:
یعنی بعضی وقتا دوستان به نکاتی اشاره میکنن که من نویسنده اون داستان تو کف میمونم که چقدر میتونهیه خواننده دقیق باشه!
سلام
یه نکته هایی بود توی این فصل:
1.چرا آیتاش فقط با یبار استفاده کردن از نیروی درونیش اینطوری ناتوان شد یعنی از بیشتر نیروی درونیش استفاده کرده؟ توی این دو تا فصل آیتاش قدرت محدودی نسبت به اویل کتاب داره
2.چطور ممکنه ینفر توی خاطره متوجه سنون بشه؟ در هر حال اگر متوجه سنون شده مطمئنا می دونسته که چه زمانی سنون به ذهن ملکه نفوذ میکنه و یه دلیلی برای اینکارش داشته که توی خاطره با سنون مواجه بشه البته اگه متوجه سنون شده باشه
3.اونطور که توی داستان نوشتین به نظر میرسه که اخبار مخصوصا درمورد افراد مشهور خیلی زود به گوش خیلیا میرسه همونطور که آیتاش اون خرس سفید رو کشت و خیلیا ازاون اتفاق با خبر شدن ولی چطور هنری که از قبل مشهور بوده به دلیل اینکه فرزندخوانده ریکاست چطور کارهایی که در دشت های ناردا کرده رو هیچ کودوم از هم گروهیاش خبر ندارن؟ چرا تعداد کمی ازین اتفاق باخبرن؟
در ضمن این فصل هم مثل باقی فصلا واقعا عالی بود ممنون نویسنده
سلام واقعا عالی بود.
من از داستان هایی که در یه فصل از چند جهت حکایت میکنن خیلی خوشم میاد.
در مورد سفید پوشی که به شاهزاده کمک کرد فکر میکنم یکی از محافظای مخفی هنری باشه یا اینکه جیلا باشه به کاروان هنری برخورد کرده یعنی شاید بئاتریس خواسته باشه هنری رو ببینه از اون سمت اومده باشن.
اون شخص داخل ذهن ملکه هم احتمالا همون برادره است البته فرمانروا یا حتی میتونه اون جانشین فرستاده که در کتاب اول گذاشت رفت هم باشه.
این داستان خیلی هیجان داره آدمو ترغیب به ادامش میکنه اینا همه به خاطر قلم خوب نویسنده عزیز می باشد.
تشکر و سپاس از نویسنده گرامی:53::53::53::41:
ریکا انسانه یه رابط و توانایی استفاده از تیغه ترکیبی رو نداره
ریکا جادوگر ماهریه ، چرا نمیتونه از تیغه استفاده کنه؟ فکر نکنم جایی از داستان گفته باشه که یه جادوگر نمیتونه از تیغه استفاده کنه
همچنین نشان گارد سلطنتی نداره������
با توجه به رابطه نزدیک بین ملکه و ریکا، گرفتن نشان سلطنتی زیاد سخت هم نیست