Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان دورگه - کتاب دوم (جلد اول)

3,149 ارسال‌
160 کاربران
8645 Reactions
499 K نمایش‌
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.

مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟

با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .

مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:

تالارگفتمان 1

دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g

لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story

دورگه کتاب دوم

فصل
دانلود
فصل
دانلود
فصل 1(تعقییب و گریز) دانلود فصل 2(اِدورا) دانلود
فصل 3(برخورد) دانلود فصل 4(تصمیم) دانلود
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) دانلود فصل 6(منطقه تاناریس) دانلود
فصل 7(راه حل) دانلود فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) دانلود
فصل 9(در راه ناردا) دانلود فصل 10(حس جدید، انتقام...) دانلود
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) دانلود فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) دانلود
فصل 13(ایلا) دانلود فصل 14(لورتگا) دانلود
فصل 15(دردسر در شمال) دانلود فصل 16(تصویری در اینه!) دانلود
فصل 17(اولین دیدار) دانلود فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) دانلود
فصل 19(خیانتکار) دانلود فصل 20!(اعتراف) دانلود
فصل 21(اولین نبرد واقعی) دانلود فصل22(اولین دختر دورگه) دانلود
فصل 23(دره ممنوعه) دانلود فصل 24(گرگ تنها) دانلود
فصل 25(شب برخورد) دانلود فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) دانلود
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) دانلود فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) دانلود
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) دانلود فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) دانلود
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) دانلود فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) دانلود
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) دانلود فصل34 دانلود
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) دانلود فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) دانلود
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) دانلود فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) دانلود
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) دانلود فصل 40(اغاز نبرد) دانلود
فصل 41(پایان) دانلود فصل 42(او خواهد امد) دانلود
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 دانلود فصل 44(بازگشت) دانلود
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده دانلود فصل 46(پایان نبرد بزرگ) دانلود
فصل 47(مردی روی شاخه) دانلود فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) دانلود
فصل 49(هنری...) دانلود
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: دانلود
فصل51(تسخیر شده) دانلود فصل52(هزار سال تنهایی) دانلود
فصل53(پایان روئیا) دانلود فصل 54(درخت وجود) دانلود
فصل 55 (ارباب اعماق) دانلود فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) دانلود
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوه‌ای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) دانلود فصل 58(اخرین دیدار) دانلود
فصل 59 (تاس سرنوشت) دانلود


ا

وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید
http://omidmoradpour.rozblog.com



دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید

توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.


اخبار:27/3/98
سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.

توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.


آخرین و جدیدترین اطلاعیه:

واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.

اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی


   
AlirezaDark، rasoulsss، A. M. D. R. Z. H و 103 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

darklord4192;31497:
این فصل سطح بهتری نسبت به فصل های دیگه داشت و یه چیزایی رو مشخص کرد مثل:
۱:چشمه ای از توانایی های ایتاش و نقشه ای که برای ایتاش و هنری داری
۲:استعداد خیلی عجیب هنری توی مبارزه که اابته با توجه به اینکه خون فرمانروا و یک زن جادوجر توی خونش جریان داره عجیب نیست
۳: مشخص شدن بئاتریس و مقامی که داره که برای اینکه اسپویل نشه نمیگم
ولی خب هنری داره بی اندازه ترسناک میشه... اینکه با سرعت خیلی زیاد زخم هاش خوب میشه و اینگه هیچ خونریزی نمیکنه و روحیش بشدت افت کرده و امکان استفاده از شمشیر های تیغه ترکیبی و حتی چیز پیچیده تر از اون
بنظر میاد جنگ بزرگی درکاره و هنری توی این جنگ نقش مهمی ایفا میکنه با توجه به اینکه خاله هنری و ملکه واقعا تنها هستن
احتمالا جن های اصیل بعد اون جنگ توجهشون به هنری جلب میشه

مرسی تا ببینیم سطح رو چی بدونیم اگه به خاطر یه کوچولو هیجانه که گمون کنم موقع درگیری های اساسی قلبتون بگیره! وقتی خون به مغز هنری نمیره و قاتی میکنه خخخخ
بله ایتاش بسیار قدرتمنده به قول تو گوشه ای از توانایی هاش رو دیدیم هنوز مونده تا بفهمیم چی میخواد بکنه و چه تصمیمی در رویاریی با هنری میگیره که اینده رو میسازه
خب درباره مقام بئاتریس اصلا فکرش رو میکردی همچین سطحی داشته باشه؟ اصلا قبلش درباره جایگاهش چی فکر میکردین؟

بله شخصیت هنری در آینده دست خوش تغییر هایی میشه که... همونکه کارگابن اعظم بهش تعظیم میکنه و میگه باید مسیرش رو انتخاب کنه روشنایی یا تاریکی قراره حسابی بزن بزن داشته باشیم با این هنری امید وارم برای اون صحنه ها امادگی داشته باشید.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

نیمه شب;31498:
پس از تلاشی سخت و جان فرسا تونستم وارد بشم
منو بگو که فکر میکردم که اون نیزه سلاح اصلی هنریه
نگو این تا حالا یه کوه اسلحه خراب ساخته

اتفاقا دفعه پیش توی نظری که داده بودی متوجه شدم ولی نخواستم هیجانت رو کم کنم ایشاا... کم کم یه سلاح جالب و مشتی برای هنری پیدا میکنیم که در حد یه اسطوره باشه و اینم بتونه ازش استفاده کنه!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

vahid@2000;31503:
سلام این فصل به نظرم گل کاشتی با اینکه خیلی با جزییات نوشتی ولی خیلی عالی بود ������������

سلام
تنها امیدم همینه که فصل ب فصل بهتر بشه داستان و اگر نقدی نظری درباره بخشی یا کل داستان داشتی خوشحال میشم بشنوم وحید جان


   
Pouryakht2، fariba.2016، arashsohrabi1972 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
arashsohrabi1972
(@arashsohrabi1972)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 232
 

AmbrellA;31504:
مرسی تا ببینیم سطح رو چی بدونیم اگه به خاطر یه کوچولو هیجانه که گمون کنم موقع درگیری های اساسی قلبتون بگیره! وقتی خون به مغز هنری نمیره و قاتی میکنه خخخخ
بله ایتاش بسیار قدرتمنده به قول تو گوشه ای از توانایی هاش رو دیدیم هنوز مونده تا بفهمیم چی میخواد بکنه و چه تصمیمی در رویاریی با هنری میگیره که اینده رو میسازه
خب درباره مقام بئاتریس اصلا فکرش رو میکردی همچین سطحی داشته باشه؟ اصلا قبلش درباره جایگاهش چی فکر میکردین؟

بله شخصیت هنری در آینده دست خوش تغییر هایی میشه که... همونکه کارگابن اعظم بهش تعظیم میکنه و میگه باید مسیرش رو انتخاب کنه روشنایی یا تاریکی قراره حسابی بزن بزن داشته باشیم با این هنری امید وارم برای اون صحنه ها امادگی داشته باشید.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

اتفاقا دفعه پیش توی نظری که داده بودی متوجه شدم ولی نخواستم هیجانت رو کم کنم ایشاا... کم کم یه سلاح جالب و مشتی برای هنری پیدا میکنیم که در حد یه اسطوره باشه و اینم بتونه ازش استفاده کنه!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

سلام
تنها امیدم همینه که فصل ب فصل بهتر بشه داستان و اگر نقدی نظری درباره بخشی یا کل داستان داشتی خوشحال میشم بشنوم وحید جان

من ک فقط کنجکاویم تحریک میشه
در مورد بئاتریس والا همچین حدثی نمیزدم چون با خاله هنری زیادی صمیمی بود
الان بئاتریس مقام فوق بالایی توی جامعه جن ها داره ... هرچی نباشه فرزند پادشاه هرچند که هم خون پادشاه نیست اما خب به عنوان فرزند پادشاه میشناسنش


   
fariba.2016، Pouryakht2، Sorna و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

خب رکورد دانلودمون رو این فصل (8)شکست 39 دانلود در 24 ساعت خوبه همینطوری داره بالا میره!:65:


   
fariba.2016، Sorna و arashsohrabi1972 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
nasren1232
(@nasren1232)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
 

خوب بود منتظرفصل بعدهستم:5:


   
arashsohrabi1972، Sorna و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Sorna
(@sorna)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 600
 

من فکر میکردم بئاتریس خواهر فرمانروا باشه
کاملا ترکوندی


   
fariba.2016، Pouryakht2، arashsohrabi1972 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

"با احتیاط تمام شاخه گل را که کج شده بود با دست صاف کرد. چوب را مانند آتلی به پهلوی شکسته گل چسباند و با نوار پارچه ای آن را با احتیاط بست شاخه صاف ایساده بود اما هنوز پژمرده بود. میلسون دوست نداشت ان را از دست بدهد پس به سمت دیگر ایوان که سطل آبی قرار داشت رفت. از درون سطل با کاسه ای که روی ان شناور بود مقداری آب برداشت و مقداری را پای شاخه شکسته ریخت و مقداری را بر روی پارچه ای که به ان بسته شده بود.
دستی به گل سفیدی که هنوز نشکفته بود و بر روی آن شاخه قرار داشت کشید و با صدای آرام به او گفت:

  • مقاومت کن تو نباید تسلیم بشی"

"ملکه میلسون"


   
fariba.2016، arashsohrabi1972، arashmajd202 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
arashsohrabi1972
(@arashsohrabi1972)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 232
 

ambrella;31527:
"با احتیاط تمام شاخه گل را که کج شده بود با دست صاف کرد. چوب را مانند آتلی به پهلوی شکسته گل چسباند و با نوار پارچه ای آن را با احتیاط بست شاخه صاف ایساده بود اما هنوز پژمرده بود. میلسون دوست نداشت ان را از دست بدهد پس به سمت دیگر ایوان که سطل آبی قرار داشت رفت. از درون سطل با کاسه ای که روی ان شناور بود مقداری آب برداشت و مقداری را پای شاخه شکسته ریخت و مقداری را بر روی پارچه ای که به ان بسته شده بود.
دستی به گل سفیدی که هنوز نشکفته بود و بر روی آن شاخه قرار داشت کشید و با صدای آرام به او گفت:

  • مقاومت کن تو نباید تسلیم بشی"

"ملکه میلسون"

what?!!!!!!!!
What?


   
Sorna و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Pouryakht2
(@pouryakht2)
Active Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 17
 

AmbrellA;31449:
نظر لطفته
اگر نظری حرفی انتقادی چیزی داری خوشحال میشم بشنوم

راستش من بلد نیستم مثل دوستان نقد کنم دانشش رو ندارم فقط اگه میشه سعی کن از Fan Art هایی که میتونه فضای داستانت رو تداعی کن داخل صفحات استفاده کنی.


   
Sorna، fariba.2016 و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

darklord4192;31531:
what?!!!!!!!!
What?

یه پاراگراف از ادامه داستانه که ف کنم توی فصل های 12 13 شایدم بیشتر بهش برسیم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Pouryakht;31532:
راستش من بلد نیستم مثل دوستان نقد کنم دانشش رو ندارم فقط اگه میشه سعی کن از Fan Art هایی که میتونه فضای داستانت رو تداعی کن داخل صفحات استفاده کنی.

نیازی به نقد تخصصی نیست اینجا هر کسی میاد و نظر شخصیش رو برای هر فصل که قرار مگیره میده
چشم سعی میکنم در جاهایی که میشه از اون هم استفاده کنم
مرسی یا علی


   
Sorna، fariba.2016 و Anobis واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
fariba.2016
(@fariba-2016)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 91
 

این رمانایی که تو امضاتون هست کی پست گزاریشون شروع میشه؟


   
Sorna واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

fariba.2016;31535:
این رمانایی که تو امضاتون هست کی پست گزاریشون شروع میشه؟

خب مطمئنا بعد از پایان دورگه سه جلدش وقتی تموم شد اون زمان میرم سر وقت سه گانه رهگذر اون رو 95 درصد کامل شده مثل همین دورگه از قبل نوشتمش فقط باید یه بازنگری بشه و بعد قرار بگیره البته فک کنم چند فصل ازش از نگارش قدیمیش توی پایونیر باشه قدم اونجا میزاشتم خخخ از میون همه این داستانا دورگه رو کمتر دوس داشتم ولی از بقیه بهتر جلو رفت خخخ


   
Sorna واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
fariba.2016
(@fariba-2016)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 91
 

عالی می‌نویسید
نمیدونم چرا در تم فانتزی پسرا از دخترا بهتر مینویسن
واینکه این سه گانه‌ رهگذر مثل دورگه هر جلدش چند کتاب داره؟


   
AmbrellA و Sorna واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Sorna
(@sorna)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 600
 

پستای اولیه سه گانه رهگذر رو من خوندم خیلی خوب بود
وقتی که دیگه ادامش ندادی واقعا ناراحت شدم


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Aryamo
(@aryamo)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 381
 

AmbrellA;31536:
خب مطمئنا بعد از پایان دورگه سه جلدش وقتی تموم شد اون زمان میرم سر وقت سه گانه رهگذر اون رو 95 درصد کامل شده مثل همین دورگه از قبل نوشتمش فقط باید یه بازنگری بشه و بعد قرار بگیره البته فک کنم چند فصل ازش از نگارش قدیمیش توی پایونیر باشه قدم اونجا میزاشتم خخخ از میون همه این داستانا دورگه رو کمتر دوس داشتم ولی از بقیه بهتر جلو رفت خخخ

وقتی ازین خوشت نمیاد پس اونا...
میخوام بخونمش ولی ...
بدجور آدمو وسوسه میکنه.


   
Sorna و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

رهگذر اولین داستان بلندی بود که نوشتمش جلد اولش خیلی خاطره انگیز بود یادمه اون موقع هنوز سفیر نخونده بودم بیشتر تحت تاثیر اراگون اژدها سوار بودم دوران قشنگی بود
جلد اولش بیشتر از 9 دفتر 100 برگ دو طرفه است دست نویسه بیشتر به این خاطره که تو گذاشتنش روی نت مشکل داشتم
جلد دومش اگر یادم باشه دقیق نزدیک به هشتصد صفحس خخخ از بین این سه جلدش جلد دوش رو بیشتر از همه دوس دارم فاز عاشقانش از همه بیشتره خخخخ هنوزم بش فکر میکنم خندم میگیره البته توش یه ماجرایی رو نوشته بودم که تا حالا توی هیچ کتابی نخوندم یه رابطه جادویی توی یه دنیای عجیب جادویی که سر منشع اون از عشق بود خخخخ دیوانه بودم خخخ
اخ اخ نگو جلد سومش پدری از من در اورد که نگو چون دفتر ییاد داشتی از دو جلد قبلی نساخته بودم یعنی اصلا اسم شخصیتا روابطشون اتفاقات و اینا از دو جلد با اون حجم درست نکرده بودم و توی جلد سه که باید همه رو به نتیجه میرسوندم بدبختی کشیدم که نگو اصلا خاطرشم مو به تنم سیخ میکنه! چقدر توی دفتر های دست نویس گشتم تا اسم یه شخص رو پیدا کنم یه وضعی بودا.

داستان نگهبان اولین داستانی هست که وقتی اومدم توی بوک پیج شروع به کار کردم یادمه اون زمان سجاد خیلی کمکم کرد و انگیزه داد و میخواست کار ویراستاری رو برعهده بگیره ولی بعدش رفت خدمت و نشد از نگهبان نزدیک 20 فصل نوشتم که هر کدوم نزدیک به 25 تا 30 صفحه بود.

نمیدونم ولی در نهایت نشد که ادامش بدم اما دورگه خیلی خنده دار شروع شد.
یکی از بچه های پایونیر میخواست داستان نویسی رو شروع کنه اما نمیتونست ایده ای بسازه و به خاطر همین من همینطوری نشسته بودم و باهاش حرف میزدم که گفتم بشین در باره اجنه بنویس بعد گفت چیو چطوری و بعد گفتم یه شخص که نصفش ادم باشه و نصفش جن طوری که نه اجنه جن حسابش کنن نه انسانها انسان گذشت و همینطوری با هم کار میکردیم که اون کنار کشید و موضوع رو خودم ادامه دادم که شد این اصلا فکرش رو نمیکردم که همچین چیزی ازش در بیاد. الان به نظرم خیلی بهتر از زمانی مینویسم که شروع کرده بودم کمک های بچه های بوک پیج مخصوصا مهرنوش بانو که ویراستارم بود خیلی بهم کمک کرد که بتونم یاد بگیرم چطور نوشته میشه یه داستان.

شمام اگر ایده ای دارید شک به دلتون راه ندید شروع کنید بزارید روی سایت و بنویسید ادامه بدید در نهایت به یه جایی میرسه که خودتونم ازش لذت میبرید.

خخ داستان مردی که در سینه قلب نداشت زمانی ایدش به ذهنم رسید که یه دعوای حسابی کرده بودم و عصبانی بودم و شبش خواب دیدم و شروعش از اون خواب بود.
فرار از زمین هم از یه خواب شروع شد خواب نابودی کره زمین رو دیدم و بعد دیدم توی فضا شناور شدم صبح که پا شدم یه ساعت توی رخت خواب بهش فکر کردم و تهش شد یه داستان البته تو فاز علمی تخیلی!
شوگان و جادوگر رو هم دوس داشتم از یه بازی کامپیوتری شروع شد شوگان وار 2 ماجرا و طرح اولیش خیلی خوب جلو رفت اما بعدش به مشکل خوردم دیدم من واقعا از فرهنگ مردم ژاپن و رفتاراشون و حرفاشون و کارهاو افسانه هاشون چیزی نمیدونم رفتم یه هفته ای درباره فرهنگ و افسانه های ژاپنی تحقیق کردم دیدم وای چقدر سخته اصلا یه مدل فرهنگی دارن دهن ادم رو جر میده چون داستان توی دوران باستان ژاپن بود مردمش اخلاق خاصی داشتن و من نمیتونستم یه چیز همینطوری بنوییسم بره.
دفتر چه خاطرات گرت ویچ با داستان رهگذر در ارتباط این گرت ویچ فردی هست که توی داستان رهگذر وجود داره شخصیتش اون به دنبال جادوگری میگرده که توی یه پیشگویی اومده سالهای عمرش رو اینطور میگذرونه و این داستان یه زاویه دید مختلف نسبت به رهگذر رو نشون میده.
و اما داستان شب بی انتها یعنی اوج خلاقیتم رو توی این داستان بکار بردم فاز علمی خیلی داره با یه شخیت ایرانی به اسم پرهام که توی ناسا کار میکنه اونها روی پروژه ماده تاریک کار میکنن ماده تاریک دنیا رو ساخته و همینطوری داره پخش میشه و دنیا رو بیشتر و بیشتر بزرگ میکنه اونها میخواستن به لبه دنیا برسن به لبه موج حرکتی ماده تاریک انفجار اولیه یا همون بیگ بنگ ماده تاریک رو توی دنیا پخش میکنه مثل یه سنگ ریزه که میندازی توی اب و توش موج ایجاد میشه و موج میره و میره و میره حالا پروژه ناسا رسیدن به اون موج و دیدم فرای اون بوده که شکل ماقبل ساخته شدن توسط بیگ بنگ رو بتونن ببینن البته این کار هزار سال زمان میبره پرهام طی یه اتفاقی که توی ایران رخ میده خونوادش رو از دست میده (زلزلس فکر دیگه نکنید سیاسی نیست) طوری خودش رو درگیر کار میکنه که از فکر اونها خارج بشه اون همینطوری پیشرفت میکنه تا اینکه میشه مسئول ارشد پروژه یه روز که خییلی خسته بود از بالای یکی از دستگاه ها میوفته و از گردن قطع نخا میشه. همه چیزش رو از دست داده خونوادش کارش پروژش انگیزه برای زندگیش همه چیزش میگذره و پروژه به اتمام میریسه. اما کنگره و سنای امریکا با پرتاب مخالفت میکنه و نمیزاره پروژه انجام بشه ماه ها مگذره و مزاکرات صورت میگیره و بالاخره به این نتیجه میرسن که بدترین زندانیان جهان رو بریزن توی این سفینه و پرتش کنن بره توی فضا مثل یه سطل زباله که زباله های زمین رو ازش دورکنه به امید اینکه دنیا جای بهتری بشه. این وسط پرهام هم که همه چیزش رو از دست داده تصمیم میگیره که با اونها سوار سفینه بشه و موفق هم میشه اون با آشناهایی که داشته خودش رو بجای سرکاپیتان سفینه که باید به فضا بره وارد سفینه میکنه.
زمان پرتاب فرا میرسه و همه زندانی ها توی حباب هایی که برای خواب مصنوعی طراحی شدن قرار میگیرن همینطور پرهام اون هم توی خواب اتاق کاپیتان توی محفظه خودش قرار میگیره و سفینه پرتاب میشه زمانی که فرایند خواب مصنوعی برای اون میخواد شروع بشه کار به مشکل میخوره ماده ای که به نفرات تزریق میشه روی پرهام جواب نمیده و اون به خواب کامل نمیره بدنش میخوابه اما ذهنش بیدار میمونه به خاطر قطع نخا بودنش ماده روی ذهن و مغزش اثر نمیکنه و با این اوضاع سفری یک هزار ساله در تاریکی و سکوت مطلق برای پرهام شروع میشه در تنهایی یک هزار ساله که باید تحمل کنه نه میتونه بمیره و نه میتونه بخوابه دردی فراتر از ان چیزی که هر کسی بتونه فکرش رو بکنه برای اون رقم میخوره و ایا این فاجعه رو میتونه تحمل کنه یا نه این دیگه توی داستان مشخص میشه خخخخ
خخخ یادش بخیر چقدر با ذوق مینوشتمش

اره اینام داستان هاییه که من روشون کار کردم یه مدتی البته دفترچه ایده ای دارم که تعداد ایده های داستانش نمیدونم چنتاس اما اینا کمی متفاوت بودن.
نظری داشتید خوشحال میشم بخونم
یا علی


   
arashmajd202، Sorna، fariba.2016 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 19 / 210
اشتراک: