درود و ممنون که می خونید :1:
» 1» تردید
» 2 » یار من کجایی؟
» 3 » بابای خوبم
» 4 » خاطرههای خیس
» 5 » شبهایی که او نبود...
» 6 » آبی
» 7 » گاهی دلم تنگش میشود...
» 8 » بِهِشتِ شَدّاد
» 9 » مُغولدُختَر
» 10 » جانَم سویی دیگَر میشَوَد
» 11 » مکالمهی سادیسمی
» 12» تو، اِی نَخُستی...
» 13 » آیدان، فریبایم، چه آمدی؟
» 14» در خیابان او را کشتند...
» 15» خانه خالیست...
»»» ۱۶
«دوباره تٙن میشوم...»
وقتی ناگهان،
پناهت بدل به ویرانه میشود،
وقتی ناگهان دنیایت،
ابری میشود و در آغوش مِه میرود،
شانهای میخواهی برای گریستن...
موسیقیِ غم میگذاری،
و دلت میخواهد آب شود،
اما تنها شانهی خودت را برای گریستن مییابی...
موسیقیِ غم میخوانٙد،
تو در خود میپیچی،
در خود میگریی...
نفس کم میآوری،
نفس کم میآوری،
نفس کم میآوری...
پناهت که ویران شد،
دلت فریاد میخواهد،
کران تا به کرانِ کهکشان...
در خود میپیچی،
در خود میگریی،
و فریادت زیر آب میمانٙد...
مرکز ثقل دنیایت میشوی،
سرت درد میآید،
سرت درد میآید،
و آرام تٙرٙک برمیدارد...
در خود فریاد میشوی،
در خود اشک میشوی،
در خود اشک میشوی،
شانههایت آب میشوند،
سوز، در درونت بیپروا میشود،
آب و آتش میآمیزند،
و تنها تو میمانی و خاکسترت...
تنها تو میمانی و خاکسترت،
خاکسترت را آغوش میگیری،
دوباره آبْ میشوی،
یکباره گِل میشوی،
و دوباره تٙن میشوی...
***
آیدا ب. (هومورو)
02 sep 2017 ... ۱۳۹۶ شهریور ۰۹
... ۰۹:۵۱ ..
»»» ۱۷
« آن روزهای بد... »
میپرسم:«چه مینوشی؟ کاکتوس، پیچک، شمعدانی؟»
هیچ نمیگوید و من، سرخوش از آمدنش، تمام داشتههایم را روی میز میگذارم. و او هیچ نمینوشد. پیچک را برمیدارم و خیره به برگهای برخاسته از لیوانم، برایش میگویم، از آن روزهای بد، روزهایی که او نبود و خاک، دیگر هیچ دانهای را در خود حل نمیکرد و من بودم و غروبهایی که بیبرگ، پشت پنجره و خیره به افق، سر میشد... آن روزها که هیچ شاخهای دَم نمیکشید و از سوء تغذیه، چال گونهام در صورتم فرومیرفت...
جرعهای پیچک مینوشم و نگاه خیرهاش را میبلعم... باز هیچ نمیگوید و باز من میگویم. آن روزها مرجانها دیگر تیغ نداشتند و دکتر میگفت باید کمبود تیغ بدنم را جبران کنم... اشکها دیگر جوانه نمیزدند و نمیتوانستم درد معدهام را آرام کنم... شمعدانیها دیگر صبحها ژاله نمیبستند و گلویم از خشکی هوای خانه، آتش میگرفت...
لیوان پیچکم را در سینی میگذارم و چشمانش را مینگرم که هنوز با چشمهایم عهد بستهاند. هیچ نمیگوید...
***
آیدا ب. (هومورو)
11:18
۱۳۹۶دی۵
2017Dec11